part ❺
༒•My love•༒
جیمین ویو: تا برسیم به خونه سرمو تکیه دادم به پنجره ماشین و چشامو بستم.
نامجون: جیمین حالت خوبه؟
جیمین: (تکون دادن سرش به معنی نه)
نامجون: میخوای بریم بیمارستان
جیمین: فقط بریم خونه.
راوی: بعد از نیم ساعت رسیدن خونه نامجون به جیمین کمک کرد تا بتونه بره اتاقش. رسیدن به اتاق ، نامجون جیمینو گذاشت رو تخت و کمک کرد تا لباسشو عوض کنه.
بعد از عوض کردن لباساش گفت.
نامجون: چیزی میخوری.
جیمین: نه ممنون.
راوی: نامجون دستشو گذاشت روی پیشونیه جیمین تا تبشو اندازه بگیره.
نامجون: تب که نداری ، بزار نبضتم چک کنم.
راوی: نامجون دستشو گذاشت رو نبض جیمین.
نامجون: نبضتم منظمه
جیمین: حال جسمیم خوبه ولی حال روحیم نه.
نامجون: میتونی به من بگی چه اتفاقی افتاده؟
راوی: جیمین یه چند ثانیه به نامجون نگا کرد و ادامه داد.
جیمین: ققط ازت میخوام که منو ببخشی.
نامجون: اتفاقی افتاده؟ داری نگرانم میکنی
جیمین: بریم یه چیزی بخوریم؟
راوی: حتی نزاشت نامجون جوابشو بده و از روتخت پاشد و از اتاق رفت بیرون. نامجونم خیلی تو اتاق نموند و اومد بیرون و رفت سمت آشپز تونه که دید جیمین داره نودل درست میکنه.
...........................................................................
فردا صبح.....
نامجون ویو: از خواب بیدار شدم و حاضر شدم ، میخواستم برم سرکار.
از اتاقم بیرون اومدم دیدم که بابام پشت میز نشسته و درحالی که روزنامشو میخونه قهوشو هم میخوره.
نامجون: سلام ، جیمین کو پس.
ب.نامجون: اون رفت
نامجون: کجا
ب.نامجون: رفت خونه خودش.
نامجون: آها اوکی
نامجون ویو: چرا یه دفعه ای این انقدر عجیب شد ، اون از دیشب که بی دلیل داشت ازم میخواست که ببخشمش اینم از الان که یهو بدون خدافظی رفته.
بعد صبونه مستقیم رفتم سرکار.
ا/ت ویو: تو اتاقم نشسته بودم که مامانم صدام زد. رفتم ببینم چیکارم داره.
ا/ت: بله
م.ا/ت: یکم باهم صحبت کنیم
ا/ت: اوهوم
م.ا/ت: رابطت با نامجون چطوره؟
ا/ت: عالیه ، چطور
م.ا/ت: نمیدونم ، فقط دلم یکم شور زد. با خودم گفتم از خودت بپرسم اگه مشکلی هست بهم بگب تا باهم حلس کنیم.
ا/ت:نه مشکلی نیست.
م.ا/ت: مطمئن باشم؟
ا/ت: آره(رفت مامانشو بوس کرد)
•ادامه دارد•
▪︎عشق من▪︎
جیمین ویو: تا برسیم به خونه سرمو تکیه دادم به پنجره ماشین و چشامو بستم.
نامجون: جیمین حالت خوبه؟
جیمین: (تکون دادن سرش به معنی نه)
نامجون: میخوای بریم بیمارستان
جیمین: فقط بریم خونه.
راوی: بعد از نیم ساعت رسیدن خونه نامجون به جیمین کمک کرد تا بتونه بره اتاقش. رسیدن به اتاق ، نامجون جیمینو گذاشت رو تخت و کمک کرد تا لباسشو عوض کنه.
بعد از عوض کردن لباساش گفت.
نامجون: چیزی میخوری.
جیمین: نه ممنون.
راوی: نامجون دستشو گذاشت روی پیشونیه جیمین تا تبشو اندازه بگیره.
نامجون: تب که نداری ، بزار نبضتم چک کنم.
راوی: نامجون دستشو گذاشت رو نبض جیمین.
نامجون: نبضتم منظمه
جیمین: حال جسمیم خوبه ولی حال روحیم نه.
نامجون: میتونی به من بگی چه اتفاقی افتاده؟
راوی: جیمین یه چند ثانیه به نامجون نگا کرد و ادامه داد.
جیمین: ققط ازت میخوام که منو ببخشی.
نامجون: اتفاقی افتاده؟ داری نگرانم میکنی
جیمین: بریم یه چیزی بخوریم؟
راوی: حتی نزاشت نامجون جوابشو بده و از روتخت پاشد و از اتاق رفت بیرون. نامجونم خیلی تو اتاق نموند و اومد بیرون و رفت سمت آشپز تونه که دید جیمین داره نودل درست میکنه.
...........................................................................
فردا صبح.....
نامجون ویو: از خواب بیدار شدم و حاضر شدم ، میخواستم برم سرکار.
از اتاقم بیرون اومدم دیدم که بابام پشت میز نشسته و درحالی که روزنامشو میخونه قهوشو هم میخوره.
نامجون: سلام ، جیمین کو پس.
ب.نامجون: اون رفت
نامجون: کجا
ب.نامجون: رفت خونه خودش.
نامجون: آها اوکی
نامجون ویو: چرا یه دفعه ای این انقدر عجیب شد ، اون از دیشب که بی دلیل داشت ازم میخواست که ببخشمش اینم از الان که یهو بدون خدافظی رفته.
بعد صبونه مستقیم رفتم سرکار.
ا/ت ویو: تو اتاقم نشسته بودم که مامانم صدام زد. رفتم ببینم چیکارم داره.
ا/ت: بله
م.ا/ت: یکم باهم صحبت کنیم
ا/ت: اوهوم
م.ا/ت: رابطت با نامجون چطوره؟
ا/ت: عالیه ، چطور
م.ا/ت: نمیدونم ، فقط دلم یکم شور زد. با خودم گفتم از خودت بپرسم اگه مشکلی هست بهم بگب تا باهم حلس کنیم.
ا/ت:نه مشکلی نیست.
م.ا/ت: مطمئن باشم؟
ا/ت: آره(رفت مامانشو بوس کرد)
•ادامه دارد•
▪︎عشق من▪︎
۲۰.۲k
۱۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.