رمان love is still beautiful پارت چهل و سه
رمان love is still beautiful پارت چهل و سه
امیلی:هلن این لیانا و شوگا نیستن؟ هلن:.... امیلی:مردی؟ هلن:اینا کی رل زدن؟ امیلی:نمیدونم؟ هلن:مبارکشون امیلی:مبارک اینا من بدبخت فردا باید جواب پس بدم هلن:تو کلا بدبختی عزیزم امیلی:میدونم نمیخواد یادآوری کنی هلن:وااایییی فردا خبرنگارا بهت حمله میکنن😂 امیلی:چرا به من اخه اون دوتا رل زدناااا هلن:خو عنتر لیدری بفهم لیدرر امیلی:😭 هلن:😐 امیلی:راستی یادم افتاد فردا برنامه knowing brothr دعوتیم 😓 هلن:شت پس بدبختی عشقم
(ویکی)داشتم غروبو نگاه میکردم خیلی رفته بودم تو حس یه نفس عمیق کشیدم یهو گوشیم رید وسط همه چی دیدم امیلی زنگ زده یه فحشش دادم گوشی رو برداشتم ویکی:الو امیلی:سلام عشقم امیلی:سلام و یه چیزی اون ور تر عنتر بوزینه چه رمرگته هم. به من زنگ زدی امیلی:هوی هوی صبر کن با هم بریم چته گازشو گرفتی میری واس خودت خواستم بگم فردا برنامه مهمون شدیم ویکی:به تخمم امیلی:گمشو بیشعور اصلا برای چی بهت خبر دادم بدون تو می رفتیم فردا عزت زیاد ویکی:دیگه بهم زنگ نزن خدافظ
..گوشی رو قطع کردم جیمین اومد دوتا بستنی دستش بود شکلاتیشو داد دستم با ذوق نگاهش کردم ویکی:مرسیییی .جیمین به ذوقم خندید یه گاز از بستنیم زدم شت مغزم یخ زد جیمین:یکم اروم تر بخور بابا بستنیت که فرار نمیکنه ویکی:خیلی وقت بود نخورده بودم..دوباره بهم خندید لپمو کشید جیمین:تو چرا انقدر کیوتی اخه مطمعنی 17 سالته ویکی:اره تازه چندوقت دیگه تولدمهههه میشه 18 سالم جیمین:عه خوبه ،یکم خانم تر میشی یکم بزرگتر میشی😂 امیدوارم که عاقلتر هم بشی✌ 😄 ...ویکی:عه ،خیلی بدجنسی😒 بذار این پام خوب بشه میدونم چجور به حسابت برسم 😕 😬 جیمین:فعلا که اینجا نشستی و داری نقشه ای میکشی که ،معلوم نیست اصلا یادت بمونه یا نه تا اون موقع هزار بار دیگه دهن منو سرویس کردی تو خوب شو من خودم دهن خودمو سرویس کردم با این گوهی که خوردم😑 ویکی:میخواستی پامو به فنا ندی😒 جیمین:عههه ساکت شو بستنیتو بخور اصن اب شد 😑 (شوگا)بعد از مصاحبه لیانا رفت با جونگهیون منم رفتم سوار تاکسی شدم چهار تا دختر عقب نشسته بودن مسیر من که خیلی دور بود پس باید تحملشون میکردم یهو یکیشون شروع کرد خوندن اهنگ seesaw خودم هنگ یه دقیقه به جلوم نگاه کردم وات د *اک چرا انقدر صداش مثل کلاغه حالا اهنگو میخونی بخون ولی درست بخونش جان ننت پنج دقیقه بعد خفه شد یهو یکی شون شروع کرد حرف زدن راجب من
1:بچه ها دیدید شوگا و اون دختره که خیلی زشت بود باهم رل زدن 2:اره دختره با خودش چی فکر کرده 3:من که میدونم خودشو به یونگی اوپا غالب کرده وگرنه اوپا دنبال این کارا نیست
بابا بفهمید حال ندارم عکسشو عوض کنم
امیلی:هلن این لیانا و شوگا نیستن؟ هلن:.... امیلی:مردی؟ هلن:اینا کی رل زدن؟ امیلی:نمیدونم؟ هلن:مبارکشون امیلی:مبارک اینا من بدبخت فردا باید جواب پس بدم هلن:تو کلا بدبختی عزیزم امیلی:میدونم نمیخواد یادآوری کنی هلن:وااایییی فردا خبرنگارا بهت حمله میکنن😂 امیلی:چرا به من اخه اون دوتا رل زدناااا هلن:خو عنتر لیدری بفهم لیدرر امیلی:😭 هلن:😐 امیلی:راستی یادم افتاد فردا برنامه knowing brothr دعوتیم 😓 هلن:شت پس بدبختی عشقم
(ویکی)داشتم غروبو نگاه میکردم خیلی رفته بودم تو حس یه نفس عمیق کشیدم یهو گوشیم رید وسط همه چی دیدم امیلی زنگ زده یه فحشش دادم گوشی رو برداشتم ویکی:الو امیلی:سلام عشقم امیلی:سلام و یه چیزی اون ور تر عنتر بوزینه چه رمرگته هم. به من زنگ زدی امیلی:هوی هوی صبر کن با هم بریم چته گازشو گرفتی میری واس خودت خواستم بگم فردا برنامه مهمون شدیم ویکی:به تخمم امیلی:گمشو بیشعور اصلا برای چی بهت خبر دادم بدون تو می رفتیم فردا عزت زیاد ویکی:دیگه بهم زنگ نزن خدافظ
..گوشی رو قطع کردم جیمین اومد دوتا بستنی دستش بود شکلاتیشو داد دستم با ذوق نگاهش کردم ویکی:مرسیییی .جیمین به ذوقم خندید یه گاز از بستنیم زدم شت مغزم یخ زد جیمین:یکم اروم تر بخور بابا بستنیت که فرار نمیکنه ویکی:خیلی وقت بود نخورده بودم..دوباره بهم خندید لپمو کشید جیمین:تو چرا انقدر کیوتی اخه مطمعنی 17 سالته ویکی:اره تازه چندوقت دیگه تولدمهههه میشه 18 سالم جیمین:عه خوبه ،یکم خانم تر میشی یکم بزرگتر میشی😂 امیدوارم که عاقلتر هم بشی✌ 😄 ...ویکی:عه ،خیلی بدجنسی😒 بذار این پام خوب بشه میدونم چجور به حسابت برسم 😕 😬 جیمین:فعلا که اینجا نشستی و داری نقشه ای میکشی که ،معلوم نیست اصلا یادت بمونه یا نه تا اون موقع هزار بار دیگه دهن منو سرویس کردی تو خوب شو من خودم دهن خودمو سرویس کردم با این گوهی که خوردم😑 ویکی:میخواستی پامو به فنا ندی😒 جیمین:عههه ساکت شو بستنیتو بخور اصن اب شد 😑 (شوگا)بعد از مصاحبه لیانا رفت با جونگهیون منم رفتم سوار تاکسی شدم چهار تا دختر عقب نشسته بودن مسیر من که خیلی دور بود پس باید تحملشون میکردم یهو یکیشون شروع کرد خوندن اهنگ seesaw خودم هنگ یه دقیقه به جلوم نگاه کردم وات د *اک چرا انقدر صداش مثل کلاغه حالا اهنگو میخونی بخون ولی درست بخونش جان ننت پنج دقیقه بعد خفه شد یهو یکی شون شروع کرد حرف زدن راجب من
1:بچه ها دیدید شوگا و اون دختره که خیلی زشت بود باهم رل زدن 2:اره دختره با خودش چی فکر کرده 3:من که میدونم خودشو به یونگی اوپا غالب کرده وگرنه اوپا دنبال این کارا نیست
بابا بفهمید حال ندارم عکسشو عوض کنم
۱۴.۴k
۲۱ فروردین ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.