پارت ۱۷ *My alpha*
پایین تخت پشت بهش زانو زدم و منتظرش بودم اما حرکتی نکرد.سرمو برگردوندم و بهش نگاه کردم و گفتم
"بیا دیگه"
"نمیخواد..نمیخواد خودم میام"
"میگم بیا روم با این پا نمیتونی راه بری"
کمی تردید کرد و بعد اومد روم.پاهاشو دو طرفم گذاشت و با دستام گرفتمش..رو به دوستش گفتم
"تو ام بیا"
با تعجب سر تکون داد و پشت سرمون راه افتاد..سولمین ساکت بود و این اعصابمو خورد میکرد..از وقتی بیدار شده ناراحتیشو حس میکنم.
وارد ساختمون شدیم و به سمت اتاقم قدم برداشتم.جلو در اتاق وایسادم و خطاب به دوستش گفتم
"درو باز کن"
جلو اومد و در اتاقمو باز کرد و بردمش تو اتاق.روی تخت گذاشتمش و به دوستش و خودش گفتم
"من میرم یه چیزی بیارم بخوری.تو ام مواظبش باش هر چیزی خواستین من تو اشپزخونه ام"
سولمین چیزی نگفت و روی تخت دراز کشید.اما دوستش سری تکون داد و من از اتاق بیرون زدم.
به سمت اشپزخونه پک رفتم و با دیدنم اشپز پک به سمتم اومد و گفت
"چیزی میخواستین الفا"
سری تکون دادم و گفتم
"یه لیوان بزرگ ابمیوه و یه ظرف میوه بده..اومم.از غذای شام امشب هم به اندازه سه نفر برام بذار..چای نیلوفر ابی هم دم کن میخوام..اها..یکی ام بفرست از پزشک کاهنده برام بگیره "
"بله"
سر تکون داد و رفت تا چیزایی که گفتم رو اماده کنه.
روی صندلی میز غذا خوری نشستم کنار چند بتا و امگای دیگه. تا چیزایی که گفتم رو اماده کنه.
یه امگای ماده نزدیکم شد اما اجازه حرف زدن ندادم و از جام بلند شدم.
.
.
.
.
.
.
چند دقیقه ام نگذشت که اشپز گفت
"غذا هاتون امادست.کاهنده ام اوردن."
کاهنده رو نمیخوام به خوردش بدم ولی شاید نیازم شد..شاید در داشت اون هنوز دورهی هیتش تموم نشده و فقط تاثیر کاهنده روش بود که بعضی اوقات ارومش کرد.
چند تا از بتاهایی که توی اشپزخونه بودن رو صدا زد و گفت
"اینارو تا اتاق الفا ببرید"
شرط:۷۰ تا کامنت
باییی😁😁🖐️🖐️
"بیا دیگه"
"نمیخواد..نمیخواد خودم میام"
"میگم بیا روم با این پا نمیتونی راه بری"
کمی تردید کرد و بعد اومد روم.پاهاشو دو طرفم گذاشت و با دستام گرفتمش..رو به دوستش گفتم
"تو ام بیا"
با تعجب سر تکون داد و پشت سرمون راه افتاد..سولمین ساکت بود و این اعصابمو خورد میکرد..از وقتی بیدار شده ناراحتیشو حس میکنم.
وارد ساختمون شدیم و به سمت اتاقم قدم برداشتم.جلو در اتاق وایسادم و خطاب به دوستش گفتم
"درو باز کن"
جلو اومد و در اتاقمو باز کرد و بردمش تو اتاق.روی تخت گذاشتمش و به دوستش و خودش گفتم
"من میرم یه چیزی بیارم بخوری.تو ام مواظبش باش هر چیزی خواستین من تو اشپزخونه ام"
سولمین چیزی نگفت و روی تخت دراز کشید.اما دوستش سری تکون داد و من از اتاق بیرون زدم.
به سمت اشپزخونه پک رفتم و با دیدنم اشپز پک به سمتم اومد و گفت
"چیزی میخواستین الفا"
سری تکون دادم و گفتم
"یه لیوان بزرگ ابمیوه و یه ظرف میوه بده..اومم.از غذای شام امشب هم به اندازه سه نفر برام بذار..چای نیلوفر ابی هم دم کن میخوام..اها..یکی ام بفرست از پزشک کاهنده برام بگیره "
"بله"
سر تکون داد و رفت تا چیزایی که گفتم رو اماده کنه.
روی صندلی میز غذا خوری نشستم کنار چند بتا و امگای دیگه. تا چیزایی که گفتم رو اماده کنه.
یه امگای ماده نزدیکم شد اما اجازه حرف زدن ندادم و از جام بلند شدم.
.
.
.
.
.
.
چند دقیقه ام نگذشت که اشپز گفت
"غذا هاتون امادست.کاهنده ام اوردن."
کاهنده رو نمیخوام به خوردش بدم ولی شاید نیازم شد..شاید در داشت اون هنوز دورهی هیتش تموم نشده و فقط تاثیر کاهنده روش بود که بعضی اوقات ارومش کرد.
چند تا از بتاهایی که توی اشپزخونه بودن رو صدا زد و گفت
"اینارو تا اتاق الفا ببرید"
شرط:۷۰ تا کامنت
باییی😁😁🖐️🖐️
۲۸.۹k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.