🤎 سفری به گذشته 🤎
پارت ۱۰
_ من ارباب تو هستم
+ برو بابا تو هم مثل بچه هستی
_ میخوای نشون بدم چقدر بچه ام
+ آخی نینی کوچولو ناراحت شد
همین که اینو گفتم یهو اومد جلو و لب هاشو رو لب هام گذاشت
عمیق میبوسید و منم اینقدر تعجب کرده بودم که کاری نمی کردم
بعد چند دقیقه جدا شد و سرش رو کرد تو گردنم و با دندون هاش پوستم رو گاز گرفت
+ آخخخ چیکار میکنیییی ( کمی داد)
_ پوزخند خواستم بگم که بچه نیستم
+ تو.... توووو اولین بوسم رو ازم گرفتی
عوضی
بعد این حرف رفتم داخل عمارت
داشتم کلی کار میکردم
که دیگه مهمون ها رفته بودن و
خانواده ی آقای کیم دور هم نشسته بودن
مامانم داشت میز پاک می کرد
که صدام کرد برم بهش کمک کنم
رفتم که کمک کنم مامانم گردنم رو دید و
کمی بلند گفت
! اون چیه رو گردنت
+ چی...آها اون هیچی
! به من دروغ نگووووو
+ مامان داد نزن خواهش میکنم
@ خانم لوری چیزی شده
! نه خانم فقط چند لحظه
بگو ببینم اون چیعهههه ( داد )
که همه برگشتن منو نگاه کردن
از جمله خود تهیونگ
تهیونگ نگران به من نگاه میکرد
+ مامان بخاطر نیش زنبور این طوری شده
! دروغغغغ نگووووو دختره ی هرزه ( سیلی محکم)
+ مامان......تو....چیکار کردی
! کاشکی بمیری از دستت راحت بشم
@ خانم لوری آروم باشید این چه حرفی هست
! حقشه دختره ی احمق
اینقدری خجالت کشیده بودم که
یک دقیقه طول نکشید با تمام سرعتم
از عمارت خارج شدم
و رفتم اسطبل و کنار اسبی که
برای لیندا بود نشستم
و کلی داشتم گریه میکردم
که بازم تهیونگ اومد
_ خوبی
+ با حالت گریه چطور خوب باشم هاااا
_ خب
+ یک روز نشده که اومدی همه چی خراب شد
اون حتما به داداشم میگه
اونم منو میکشه
_ آروم باش گریه نکن
منو بغل کرد
و منم نتونستم تحمل کنم و با صدای بلند گریه می کردم
تا حد صبح اونجا بودیم
تو بغل هم
چشمامو باز کردم و دیدم همچنان تو بغل تهیونگ هستم
آروم بلند شدم و نگاهش کردم
چقدر مظلوم بود
_ من ارباب تو هستم
+ برو بابا تو هم مثل بچه هستی
_ میخوای نشون بدم چقدر بچه ام
+ آخی نینی کوچولو ناراحت شد
همین که اینو گفتم یهو اومد جلو و لب هاشو رو لب هام گذاشت
عمیق میبوسید و منم اینقدر تعجب کرده بودم که کاری نمی کردم
بعد چند دقیقه جدا شد و سرش رو کرد تو گردنم و با دندون هاش پوستم رو گاز گرفت
+ آخخخ چیکار میکنیییی ( کمی داد)
_ پوزخند خواستم بگم که بچه نیستم
+ تو.... توووو اولین بوسم رو ازم گرفتی
عوضی
بعد این حرف رفتم داخل عمارت
داشتم کلی کار میکردم
که دیگه مهمون ها رفته بودن و
خانواده ی آقای کیم دور هم نشسته بودن
مامانم داشت میز پاک می کرد
که صدام کرد برم بهش کمک کنم
رفتم که کمک کنم مامانم گردنم رو دید و
کمی بلند گفت
! اون چیه رو گردنت
+ چی...آها اون هیچی
! به من دروغ نگووووو
+ مامان داد نزن خواهش میکنم
@ خانم لوری چیزی شده
! نه خانم فقط چند لحظه
بگو ببینم اون چیعهههه ( داد )
که همه برگشتن منو نگاه کردن
از جمله خود تهیونگ
تهیونگ نگران به من نگاه میکرد
+ مامان بخاطر نیش زنبور این طوری شده
! دروغغغغ نگووووو دختره ی هرزه ( سیلی محکم)
+ مامان......تو....چیکار کردی
! کاشکی بمیری از دستت راحت بشم
@ خانم لوری آروم باشید این چه حرفی هست
! حقشه دختره ی احمق
اینقدری خجالت کشیده بودم که
یک دقیقه طول نکشید با تمام سرعتم
از عمارت خارج شدم
و رفتم اسطبل و کنار اسبی که
برای لیندا بود نشستم
و کلی داشتم گریه میکردم
که بازم تهیونگ اومد
_ خوبی
+ با حالت گریه چطور خوب باشم هاااا
_ خب
+ یک روز نشده که اومدی همه چی خراب شد
اون حتما به داداشم میگه
اونم منو میکشه
_ آروم باش گریه نکن
منو بغل کرد
و منم نتونستم تحمل کنم و با صدای بلند گریه می کردم
تا حد صبح اونجا بودیم
تو بغل هم
چشمامو باز کردم و دیدم همچنان تو بغل تهیونگ هستم
آروم بلند شدم و نگاهش کردم
چقدر مظلوم بود
۳.۹k
۲۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.