با پرسه در خیالت،شب تا سحر نخوابم
با پرسه در خیالت،شب تا سحر نخوابم
مانندِ تشنه کامان،آواره در سرابم
راحت نمی گذارد،افسونِ آن نگاهت
این چشمِ خسته ام را،کین گونه در عذابم
تا کی بجویمت در، دریای پر تلاطم
وقتی کنار ساحل،درگیرِ موجِ آبم
بردی مرا ز یادت،اما منم که یادت
بی آنکه خود بخواهم،از غم کند خرابم
یک شب بیا نظر کن،بر این گرفته ماتم
بنگر چگونه بغضی،لبریزِ اضطرابم
باشد که با نگاهت،آرامشی بگیرم
قدری فرونشیند،این دردِ بی حسابم
🌹 ❤ ️
مانندِ تشنه کامان،آواره در سرابم
راحت نمی گذارد،افسونِ آن نگاهت
این چشمِ خسته ام را،کین گونه در عذابم
تا کی بجویمت در، دریای پر تلاطم
وقتی کنار ساحل،درگیرِ موجِ آبم
بردی مرا ز یادت،اما منم که یادت
بی آنکه خود بخواهم،از غم کند خرابم
یک شب بیا نظر کن،بر این گرفته ماتم
بنگر چگونه بغضی،لبریزِ اضطرابم
باشد که با نگاهت،آرامشی بگیرم
قدری فرونشیند،این دردِ بی حسابم
🌹 ❤ ️
۴.۰k
۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.