ازدواج اجباری. پارت 6
ویو ات
بادای که سرم زد خیلی ترسیدم وهیچ حرفی نزدم
کوک : چی زبونتو موش خورده هرزه کوچولو ( بچه گانه و مسخره کننده گفت )
ات : هی حرفه دهنتو بفهم
کوک : باز بروشدی ادبت میکنم وایسا بریم خونه
ات : منظورشو فهمیدم و دیگه حرفی نزدم کوک هم منو برد خونه
ات : اهای عوضی چرا منو بردی تو اتاق خودت
کوک : داری حرف های بزرگ تر از دهنت میگی
اگه میخوای چیزی توی خودت هس نکنی
پس دهنتو ببند
ات : هه گمشو عوضی ( فکر کنم آن کرم داره)
کوک : پس دلت تنبیه میخواد باشه
ادمین :
ات رو انداخت روی تخت و گفت
ل. با. سا. تو. در. بیار
ولی ات خجالت میکشید
کوک : من. که. ترو دیدم پس سریع باش
ل با سا تو در بیار
ات هم لباستشچ در آورد ( بقیه شم بازهم کثیف خودتون
بادای که سرم زد خیلی ترسیدم وهیچ حرفی نزدم
کوک : چی زبونتو موش خورده هرزه کوچولو ( بچه گانه و مسخره کننده گفت )
ات : هی حرفه دهنتو بفهم
کوک : باز بروشدی ادبت میکنم وایسا بریم خونه
ات : منظورشو فهمیدم و دیگه حرفی نزدم کوک هم منو برد خونه
ات : اهای عوضی چرا منو بردی تو اتاق خودت
کوک : داری حرف های بزرگ تر از دهنت میگی
اگه میخوای چیزی توی خودت هس نکنی
پس دهنتو ببند
ات : هه گمشو عوضی ( فکر کنم آن کرم داره)
کوک : پس دلت تنبیه میخواد باشه
ادمین :
ات رو انداخت روی تخت و گفت
ل. با. سا. تو. در. بیار
ولی ات خجالت میکشید
کوک : من. که. ترو دیدم پس سریع باش
ل با سا تو در بیار
ات هم لباستشچ در آورد ( بقیه شم بازهم کثیف خودتون
۲.۶k
۲۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.