پارت ۴۰
(یه مشکل فنی پیش اومد ادمین صمیمانه پوزش میطلبه🙏🏻)
صبح شده بود و آفتاب نورشو از پنجره بازتاب میکرد.
ایان هنوز در خواب شیرین به سر میبرد. بعد از دیشب خیلی خسته بود؛ جیمی که بیدار و حاظر شده بود ایان رو صدا زد. ایان بلند نشد؛ جیمی دوباره صداش زد اما دریغ از یه تکون خوردن. بدش نمیومد یکم کرم بریزه؛ بطری آب رو برداشت و بالا سر ایان وایساد. نیششو تا بنا گوش باز کرد و گفت: باید پامیشدی گل پسر!
و ناگهان کل آب بطری رو رو صورت ایان خالی کرد.
ایان شتابزده بلند شد و با دستاش صورتشو پاک کرد و فریاد زد: کانرااااااد !
جیمی با سرخوشی گفت: جانننننم؟
-خودتو مرده بدون!
در یک ثانیه لباساشو از بالای تخت برداشت و قبل از اینکه دستش به جیمی برسه از در اتاق دوید بیرون. حالا موش بدو گربه بدو!
ایان همینطور که با سرعت تمام راهرو رو میدوید با نفس زدن گفت: دعا کن نگیرمت..
جیمی در حین دویدن با قهقهه برگشت و دستی تکون داد: عزیزم میدونم دوسم داری ولی من خودم در آینده میخوام تشکیل خوانواده بدم...
و بعد با سرعت بیشتری دوید که ایان هم سرعتشو زیاد کردو با تیکه گفت: که تشکیل خوانواده اره؟ یه گرفتنی نشونت بدم!
کل راهروی طبقه بالا رو دنبال هم دویدن که ناگهان جیمی وایساد و ایان از پشت محکم خورد بهش و نتونستن تعادلشونو حفظ کنن و افتادن.
ایان با ناله گفت:آخ! پسر زدی هرچی برآمدگی بود تخت کردی! الان من بابا نشم کی جوابگوعه؟
سرش رو بلند کرد و جیمی رو دید که هی ابرو بالا میندازه و سعی میکنه با لباش چیزی رو زمزمه کنه؛ گفت: چته؟ چرا ادا شتر درمیاری؟
جیمی عاجزانه تمام زورشو زد تا متوجه پشت سرش بشه ؛ ایان برگشت و ناگهان با استاد لوعیس پشت سرش روبرو شد. به خودش لعنت فرستاد و خودشو جمع و جور کرد . زیر زیرکی لگدی از پشت به جیمی زد که صورتش جمع شد.
استاد لوعیس گفت: آقای پاترون...الان ۵ دقیقه از تایم کلاس گذشته! امیدوارم در آینده همچین چیزی پیش نیاد...همچنین شما آقای کانراد !
جیمی سرخ شده بود و چیزی نگفت فقط لب هاشو رو هم فشار میداد و به جای ایان هم خجالت کشید.
ایان جواب داد: بـ...بله! البته.
-۵ دقیقه بهتون زمان میدم این...این چیزو....این چیه تنتون آقای پاترون؟ هرچی به هرحال مهم نیست ؛ عوضش کنید و بعد به کلاس بیاید.
ایان دستی تو موهاش برد و تند سری به معنای باشه تکون داد.
استاد لوعیس لبخند سطحی زد؛ باوقار از کنارشون رد شد و وارد کلاس شد...
صبح شده بود و آفتاب نورشو از پنجره بازتاب میکرد.
ایان هنوز در خواب شیرین به سر میبرد. بعد از دیشب خیلی خسته بود؛ جیمی که بیدار و حاظر شده بود ایان رو صدا زد. ایان بلند نشد؛ جیمی دوباره صداش زد اما دریغ از یه تکون خوردن. بدش نمیومد یکم کرم بریزه؛ بطری آب رو برداشت و بالا سر ایان وایساد. نیششو تا بنا گوش باز کرد و گفت: باید پامیشدی گل پسر!
و ناگهان کل آب بطری رو رو صورت ایان خالی کرد.
ایان شتابزده بلند شد و با دستاش صورتشو پاک کرد و فریاد زد: کانرااااااد !
جیمی با سرخوشی گفت: جانننننم؟
-خودتو مرده بدون!
در یک ثانیه لباساشو از بالای تخت برداشت و قبل از اینکه دستش به جیمی برسه از در اتاق دوید بیرون. حالا موش بدو گربه بدو!
ایان همینطور که با سرعت تمام راهرو رو میدوید با نفس زدن گفت: دعا کن نگیرمت..
جیمی در حین دویدن با قهقهه برگشت و دستی تکون داد: عزیزم میدونم دوسم داری ولی من خودم در آینده میخوام تشکیل خوانواده بدم...
و بعد با سرعت بیشتری دوید که ایان هم سرعتشو زیاد کردو با تیکه گفت: که تشکیل خوانواده اره؟ یه گرفتنی نشونت بدم!
کل راهروی طبقه بالا رو دنبال هم دویدن که ناگهان جیمی وایساد و ایان از پشت محکم خورد بهش و نتونستن تعادلشونو حفظ کنن و افتادن.
ایان با ناله گفت:آخ! پسر زدی هرچی برآمدگی بود تخت کردی! الان من بابا نشم کی جوابگوعه؟
سرش رو بلند کرد و جیمی رو دید که هی ابرو بالا میندازه و سعی میکنه با لباش چیزی رو زمزمه کنه؛ گفت: چته؟ چرا ادا شتر درمیاری؟
جیمی عاجزانه تمام زورشو زد تا متوجه پشت سرش بشه ؛ ایان برگشت و ناگهان با استاد لوعیس پشت سرش روبرو شد. به خودش لعنت فرستاد و خودشو جمع و جور کرد . زیر زیرکی لگدی از پشت به جیمی زد که صورتش جمع شد.
استاد لوعیس گفت: آقای پاترون...الان ۵ دقیقه از تایم کلاس گذشته! امیدوارم در آینده همچین چیزی پیش نیاد...همچنین شما آقای کانراد !
جیمی سرخ شده بود و چیزی نگفت فقط لب هاشو رو هم فشار میداد و به جای ایان هم خجالت کشید.
ایان جواب داد: بـ...بله! البته.
-۵ دقیقه بهتون زمان میدم این...این چیزو....این چیه تنتون آقای پاترون؟ هرچی به هرحال مهم نیست ؛ عوضش کنید و بعد به کلاس بیاید.
ایان دستی تو موهاش برد و تند سری به معنای باشه تکون داد.
استاد لوعیس لبخند سطحی زد؛ باوقار از کنارشون رد شد و وارد کلاس شد...
۵.۶k
۱۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.