فیک معشوقه ی زیبای من ( 11 Part )

دیگه نمیخواستم به چیزی فکر کنم.
فقط سرم رو روی بالشت گذاشتم و بلافاصله خوابم برد.
صبح، بعد از اینکه بیدار شدم، مشغول کارای خونه شدم.
آخیشش. بالاخره مهمونا رفتن. فقط یه روز بودن ولی بدجور بهم سخت گذشت دیروز.
شروع به کار کردم:
همزمان با اینکه داشتم اتاق رو مرتب میکردم، پنکیکی که دستم بود رو میخوردم.
بعد از این چند روز، سرعتم تو تمیز کردن اتاقا بیشتر شده اما همچنان هیچی از درست کردن غذاهای اینجا سرم نمیشه.
به اتاق مهمونا رسیدم. خدا بهم رحم کنه. لابد کلی ریخت و پاش کردن..
...
موهام رو با کشی که دور دستم بود، بستم و عرقی که روی پیشونیم بود رو با لباسم پاک کردم. رفتم سمت اتاق دیگه.
کاش یکم به فکر خودشون بودن.
به هرحال که من شیشه های الکلشون رو جمع میکنم.
ولی خودشون چی؟
به بعدش فکر کردن؟
به بالاهایی که سرشون میاد؟
شیشه الکلی که هنوز یکم از الکلش مونده بود رو برداشتم.
روکش طلا؟؟
یاخداااا. یعنی انقدر پولدارن؟
بویی میومد که داشت دیوونم میکرد.
وسوسم میکرد که اون رو سر بکشم..
با دستم به سرم زدم. امااا. تو دختر خوبی هستی..
اینکارا. نهه. من چنین کاری نمیکنم.
...
لایک
💋 بیبی یعنی میگی نمیخوای واسم تو ناشناس چیزی بنویسی؟