پارت دوازدهم.
پارت دوازدهم.
سارا: الیزابت من میرم یجایی الان میام.......
الیزابت: کجا؟.....
سارا: الان میام........ باقدمای خیلی اروم رفتم طبقه بالا... هوففففف، اخیشششش تا اینجا بخیر گذشت........ خیلی اروم رفتم سمت اتاقش و دستیگرشو خیلی اروم گرفتم و بازش کردم...........
واووووو خدای من..... چه اتاقی، چقدررر بزرگه..... الان باید از کجا بگردم....... ای خدااااااا، ینی این تلفن لعنتی کجاس.......
اول داخل کشو هارو گشتم.... ولی نبود....... ولی رو تخت هم نبود...... اوفففففف، ینی کجاس.
جونگ کوک:دنبال چیزی میگردی خانوم خوشگله؟
سارا: هینی از ترس کشیدم و رومو برگردوندم.... ت تو تو ینی شما اینجا چیکار میکنید.....
جونگ کوک: ههههه، نکنه باید وقتی که میخوام بیام تو اتاقم از تو اجازه بگیرم؟ من اینجا چیکار میکنم یا تو......
سارا: م م من من........ با حرف کلمه ای که میگفتم یه قدم عقب میرفتم و اون یه قدم جلوی تر میومد.......... همینطور داشت نزدیکم میشد.....
جونگ کوک: ترسیدی؟ هوم؟
سارا: ن نه نه.... از چی باید بترسم....... میخواستم یه قدم دیگه عقب برم که خوردم به کمد..... اونم کاملا نزدیکم شده بود...... دوتا دستاشو محکم گذاشت رو کمد و سرش رو اورد جلوی صورتم......
جونگ کوک: ههههه، معلومه کاملا ترسیدی.....
سارا: میشه کمی برید کنار.....
جونگ کوک: نه نمیشه.....
سارا: قدرتش خیلی زیاد بود.... هرچی میکردم نمیتونستم لوش بدم به عقب..... با کلی خواهش و التماس بالاخره رفت عقب.....
جونگ کوک: اگه اینقد دوس داری داخل این اتاق باشی، باشه...... من مشکلی ندارم....
سارا: ن ه نه نه نههه..... من اصلا دوس ندارم داخل این اتاق باشم....
جونگ کوک: پس چرا اومدی اینجا؟
سارا: ببخشید من دیگه با اجازتون میرم......
جونگ کوک: ههههه چی فک کردی.... همینطور میای داخل اتاقم و بعد میخوای بری........ نه دیگه نشد........ دختر تو خیلی نترس هستی.... واقعا نمیترسی که من بخوام بلایی سرت در بیارم هوم؟
سارا: ب ب ببخشید....... میشه من برم......
جونگ کوک: الان میتونی بری.... ولی بعدا بهت دارم....
جونگ کوک: میخوام همین الان دوربین های اتاقم رو چک کنم.... میخوام بفهمم چرا اومد تو این اتاق...
بله چشم رییس.....
سارا: وایییی خداییییی منننننن.... هوفففففـ....... قلبم میخواد در بیاد از جاش...... وای خدا چقدر ضربان قلبم رفته بالا.....
جونگ کوک: این دختر داره دنبال به چیزی میگرده..... ولی دنبال چی...... بزارش رو بلندگو...... چ چی داره حرف از ت تلفن میزنه...... هههههه، این دختره چقدرررر باحاله.................
سارا: الیزابت من میرم یجایی الان میام.......
الیزابت: کجا؟.....
سارا: الان میام........ باقدمای خیلی اروم رفتم طبقه بالا... هوففففف، اخیشششش تا اینجا بخیر گذشت........ خیلی اروم رفتم سمت اتاقش و دستیگرشو خیلی اروم گرفتم و بازش کردم...........
واووووو خدای من..... چه اتاقی، چقدررر بزرگه..... الان باید از کجا بگردم....... ای خدااااااا، ینی این تلفن لعنتی کجاس.......
اول داخل کشو هارو گشتم.... ولی نبود....... ولی رو تخت هم نبود...... اوفففففف، ینی کجاس.
جونگ کوک:دنبال چیزی میگردی خانوم خوشگله؟
سارا: هینی از ترس کشیدم و رومو برگردوندم.... ت تو تو ینی شما اینجا چیکار میکنید.....
جونگ کوک: ههههه، نکنه باید وقتی که میخوام بیام تو اتاقم از تو اجازه بگیرم؟ من اینجا چیکار میکنم یا تو......
سارا: م م من من........ با حرف کلمه ای که میگفتم یه قدم عقب میرفتم و اون یه قدم جلوی تر میومد.......... همینطور داشت نزدیکم میشد.....
جونگ کوک: ترسیدی؟ هوم؟
سارا: ن نه نه.... از چی باید بترسم....... میخواستم یه قدم دیگه عقب برم که خوردم به کمد..... اونم کاملا نزدیکم شده بود...... دوتا دستاشو محکم گذاشت رو کمد و سرش رو اورد جلوی صورتم......
جونگ کوک: ههههه، معلومه کاملا ترسیدی.....
سارا: میشه کمی برید کنار.....
جونگ کوک: نه نمیشه.....
سارا: قدرتش خیلی زیاد بود.... هرچی میکردم نمیتونستم لوش بدم به عقب..... با کلی خواهش و التماس بالاخره رفت عقب.....
جونگ کوک: اگه اینقد دوس داری داخل این اتاق باشی، باشه...... من مشکلی ندارم....
سارا: ن ه نه نه نههه..... من اصلا دوس ندارم داخل این اتاق باشم....
جونگ کوک: پس چرا اومدی اینجا؟
سارا: ببخشید من دیگه با اجازتون میرم......
جونگ کوک: ههههه چی فک کردی.... همینطور میای داخل اتاقم و بعد میخوای بری........ نه دیگه نشد........ دختر تو خیلی نترس هستی.... واقعا نمیترسی که من بخوام بلایی سرت در بیارم هوم؟
سارا: ب ب ببخشید....... میشه من برم......
جونگ کوک: الان میتونی بری.... ولی بعدا بهت دارم....
جونگ کوک: میخوام همین الان دوربین های اتاقم رو چک کنم.... میخوام بفهمم چرا اومد تو این اتاق...
بله چشم رییس.....
سارا: وایییی خداییییی منننننن.... هوفففففـ....... قلبم میخواد در بیاد از جاش...... وای خدا چقدر ضربان قلبم رفته بالا.....
جونگ کوک: این دختر داره دنبال به چیزی میگرده..... ولی دنبال چی...... بزارش رو بلندگو...... چ چی داره حرف از ت تلفن میزنه...... هههههه، این دختره چقدرررر باحاله.................
۶۰.۶k
۲۵ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.