* * زندگی متفاوت
🐾پارت 46
#mhab
هیچ ردی ازش خودش نذاشته بود ناکس
همجا رو گشته بودیم کل پاریس نیس شده بود مگه میشد ای عوضی من اگه تو رو پیدا کنم ببین چیکارت میکنم مرتیکه کثافت
اگه پیداش نکنم دیونه میشم دیگه
امیر: یه سیگنال پیدا کردم
رضا سریع هجوم برد سمت امیر
رضا:کجاست ببینم
نگاهی به مانیتور کردم که منطقه ی حفاظت شده ای بود که من اینجا رو میشناختم
مهراب:من میدونم اینجا کجاست
رضا:من میام
معلوم بود خیلی نگران بود اما واسه س چی اون فقط یه مقصر بود همین شاید عذاب وجدان داشته باشه
ولی احساس میکردم یه چیزی بینشون اتفاق افتاده ولی به من نمیگن
هر چی بود با رضا رفتیم اونجا
رسیدیم به اونجا هیچی نبود فقط یه اپارتمان بود همین رضا اسلحه اش از کمرش دراورد منم بهش علامت دادم از پشت میرم ساختمون میرم اونم ساختمون 2 طبقه
وارد خونه شدم هیچ اثری نبود اینور اونور
صدای تکی اومد رفتم سمت حال که هم زمان با رضا روبرو شدم
رضا:چیزی پیدا کردی
مهراب:نه
ناشناس:خب میبینم چیزی پیدا نکردین هوم میبینن چقد خوب دارم اذیتتون میکنم خداییی خوبه مگه نه اقای برزگر میدونی که چی میگم
رضا:خفه شو بگو پانیذ کجاستت( داد)
ناشناس :پیش من خیلی داره بهش خوش میگذره ازش خیلی خوب پذیرایی کردیم
مهراب:اگه بلایی سرش بیاد به جون خودش که خیلی برام عزیزه پیدات میکنم خودم میکشمت
ناشناس : معلوم نیس دیگه هم من باشم هم پانیذ راستی براتون سوپرایز دارم مثالشم اینه وقتی از همه خسته میشی و کاری میکنه همه ازت متنفر بشن ولی یه نفر همیشه به تو ایمان داره خب ببینم معما رو پیدا میکنین یا نه اونم درباره پدر عزیزتون ):
دیگه صدا قطع شد
رضا:این کدوم خری بود
مهراب:هر کی که بود الان نقطه ضعف من و تو پیش اون بیا بریم معما رو یادت موند
رضا:اره الان واسه ادمام میفرستم هرکی جوابش پیدا کرد برامون تکست بفرست
مهراب:خوبه بریم
سوار ماشین شدیم رضا حرکت کرد تو راه بودیم که رضا این سکوت شکست
رضا:نکنه بابات زنده باشه
مهراب:الان داری تیکه میندازی
رضا:من منظورم این بود
مهراب:خب حالا مگه تو حمله نکردی چرا خودت خبر نداری
رضا:شاید جون سالم بدر برده
مهراب:الان داری میگی چرا زنده مونده خدایا
رضا: بابا اون مرتیکه اخه گف به پدر تو مرتبطه شاید معما هم به بابات مربوط باشه بعدشم مگه شما جنازه ی باباتو پیدا کردین
مهراب: بدم نمیگیا برو سمته قبرستون
رضا:باشه
رضا سریع دور زد رفتیم سمت قبرستون...
سلاممم دیدین چطوری کل کل میکردن من فدای کلکلاتون بشه چخبر چیکار میکردین من نبودم
#mhab
هیچ ردی ازش خودش نذاشته بود ناکس
همجا رو گشته بودیم کل پاریس نیس شده بود مگه میشد ای عوضی من اگه تو رو پیدا کنم ببین چیکارت میکنم مرتیکه کثافت
اگه پیداش نکنم دیونه میشم دیگه
امیر: یه سیگنال پیدا کردم
رضا سریع هجوم برد سمت امیر
رضا:کجاست ببینم
نگاهی به مانیتور کردم که منطقه ی حفاظت شده ای بود که من اینجا رو میشناختم
مهراب:من میدونم اینجا کجاست
رضا:من میام
معلوم بود خیلی نگران بود اما واسه س چی اون فقط یه مقصر بود همین شاید عذاب وجدان داشته باشه
ولی احساس میکردم یه چیزی بینشون اتفاق افتاده ولی به من نمیگن
هر چی بود با رضا رفتیم اونجا
رسیدیم به اونجا هیچی نبود فقط یه اپارتمان بود همین رضا اسلحه اش از کمرش دراورد منم بهش علامت دادم از پشت میرم ساختمون میرم اونم ساختمون 2 طبقه
وارد خونه شدم هیچ اثری نبود اینور اونور
صدای تکی اومد رفتم سمت حال که هم زمان با رضا روبرو شدم
رضا:چیزی پیدا کردی
مهراب:نه
ناشناس:خب میبینم چیزی پیدا نکردین هوم میبینن چقد خوب دارم اذیتتون میکنم خداییی خوبه مگه نه اقای برزگر میدونی که چی میگم
رضا:خفه شو بگو پانیذ کجاستت( داد)
ناشناس :پیش من خیلی داره بهش خوش میگذره ازش خیلی خوب پذیرایی کردیم
مهراب:اگه بلایی سرش بیاد به جون خودش که خیلی برام عزیزه پیدات میکنم خودم میکشمت
ناشناس : معلوم نیس دیگه هم من باشم هم پانیذ راستی براتون سوپرایز دارم مثالشم اینه وقتی از همه خسته میشی و کاری میکنه همه ازت متنفر بشن ولی یه نفر همیشه به تو ایمان داره خب ببینم معما رو پیدا میکنین یا نه اونم درباره پدر عزیزتون ):
دیگه صدا قطع شد
رضا:این کدوم خری بود
مهراب:هر کی که بود الان نقطه ضعف من و تو پیش اون بیا بریم معما رو یادت موند
رضا:اره الان واسه ادمام میفرستم هرکی جوابش پیدا کرد برامون تکست بفرست
مهراب:خوبه بریم
سوار ماشین شدیم رضا حرکت کرد تو راه بودیم که رضا این سکوت شکست
رضا:نکنه بابات زنده باشه
مهراب:الان داری تیکه میندازی
رضا:من منظورم این بود
مهراب:خب حالا مگه تو حمله نکردی چرا خودت خبر نداری
رضا:شاید جون سالم بدر برده
مهراب:الان داری میگی چرا زنده مونده خدایا
رضا: بابا اون مرتیکه اخه گف به پدر تو مرتبطه شاید معما هم به بابات مربوط باشه بعدشم مگه شما جنازه ی باباتو پیدا کردین
مهراب: بدم نمیگیا برو سمته قبرستون
رضا:باشه
رضا سریع دور زد رفتیم سمت قبرستون...
سلاممم دیدین چطوری کل کل میکردن من فدای کلکلاتون بشه چخبر چیکار میکردین من نبودم
۱۲.۰k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.