White Rose 🤍 ⁵²
روز عروسی)
ات ویو]
هیجان شدیدی داشتم، دسته گل رو توی دستام فشار دادم و توی آینه به خودم نگاهی انداختم که در اتاقم توی هتل زده شد
ات: بفرمایید داخل
بابام بود، اومد تو و درو بست: دخترم، چقدر خوشگل شدی
لبخندی بهش زدم: مرسی بابا
شروع کرد چیزایی رو گفت که همه میگن: با خانوادهی جونگکوک حرف زدم خیلی خانوادهی محترمی داره، با خودشم حرف زدم خودشم پسر خیلی خوبیه
آروم خندیدم: بابااااا
دستشو سمتم گرفت: بریم؟ همه منتظرتن
سرو تکون دادم، تورمو انداختم روی صورتم و آرنجشو گرفتم: بریم
با بابام از اتاق هتل اومدیم بیرون و رفتیم طبقهی پایین سمت جایی که باید عقد میکردیم، وقتی رسیدیم گروه نوازندگی شروع کردن با ویالون آهنگ مخصوص عروسی رو زدن
توی محراب داهیون به عنوان ساقدوشم وایساده بود و اونطرفش تهیونگ به عنوان ساقدوش جونگکوک وایساده بود عاقد هم وسط وایساده بود و خوده جونگکوک...سرشو انداخته بود پایین و مضطرب به نظر میرسید
با شنیدن صدای آهنگ همه توجهشون به ما جلب شد همه مهمونا بلند شدن، آچا با یه سبد کوچولو که توی دستاش گرفته بود جلو پام گل میریخت
از زیر تورم به جونگکوک نگاه کردم و اونم داشت منو نگاه میکرد و مثل همیشه که منو میدید یه لبخند مخصوص و آروم رو لباش نشست
با بابام به محراب رسیدیم، بابام پیشونیمو بوسید و رفت سرجاش نشست و منم رفتم سرجام جلوی جونگکوک وایسادم
جونگکوک زیر لب: سلامممم
از ته صدام ذوق و هیجان موج میزد: سلااامم
داهیون: هیش
با صدای داهیون من و جونگکوک آروم خندیدیم و عاقد شروع کرد به خوندن متن، اصلا حواسم پیش عاقد نبود و تو چشمای جونگکوک خیره شده بودم که با صدای عاقد به خودم اومدم: ات آیا آقای جئون جونگکوک رو به همسری خود در سلامتی، بیماری، غم و شادی میپذیری؟
نفس آرومی کشیدم و دستامو توی دستای جونگکوک گذاشتم: جئون جونگکوک در غم، شادی، سلامتی و بیماری دوستت دارم تا زمانی که مرگ ما رو از هم جدا کنه
عاقد: جئون جونگکوک آیا ات رو به همسری خود در سلامتی، بیماری، غم و شادی میپذیری؟
جونگکوک دستامو گرم فشار داد: ات در سلامتی، بیماری، غم و شادی همراهت هستم و همیشه دوستت دارم تا زمانی که مرگ ما رو از هم جدا کنه
عاقد: حلقهها
تهیونگ حلقه رو داد به جونگکوک و جونگکوک حلقه رو توی انگشتم انداخت و روی دستمو آروم بوسید
لبخند آرومی زدم و حلقه رو از داهیون گرفتم و توی انگشت جونگکوک انداختم
عاقد: شما رو زن و شوهر معرفی میکنم (رو به جونگکوک) حالا میتونی عروس رو ببوسی
جونگکوک که انگار بیشتر از قبل گل از گلش شکفته بود تور رو از روی صورتم برداشت و بهم خیره شد: خیلی زیبا شدی ات من
دستشو پشت کمرم گذاشت و لبمو آروم بوسید
صدای دست زدن و سوت همه میومد
نوازندههایی که داشتن آهنگ ملایم میزدن یه آهنگ شاد زدن
همونجا شروع کردم قر دادن که داهیون دستمو کشید و همو بغل کردیم: مبارک باشهههه
بلند خندیدم: مرررسیییی
جونگکوک دست من رو توی دستاش گرفت و همه از اونجا اومدیم بیرون و رفتیم سمت تالار برای خوشگذرونی ...
(راوی: حتی براتون ادیتم زدم ببینید چقدر دوستون دارم 🥲 اها و راستی ادامه دارد...)
#فیک_جونگ_کوک
ات ویو]
هیجان شدیدی داشتم، دسته گل رو توی دستام فشار دادم و توی آینه به خودم نگاهی انداختم که در اتاقم توی هتل زده شد
ات: بفرمایید داخل
بابام بود، اومد تو و درو بست: دخترم، چقدر خوشگل شدی
لبخندی بهش زدم: مرسی بابا
شروع کرد چیزایی رو گفت که همه میگن: با خانوادهی جونگکوک حرف زدم خیلی خانوادهی محترمی داره، با خودشم حرف زدم خودشم پسر خیلی خوبیه
آروم خندیدم: بابااااا
دستشو سمتم گرفت: بریم؟ همه منتظرتن
سرو تکون دادم، تورمو انداختم روی صورتم و آرنجشو گرفتم: بریم
با بابام از اتاق هتل اومدیم بیرون و رفتیم طبقهی پایین سمت جایی که باید عقد میکردیم، وقتی رسیدیم گروه نوازندگی شروع کردن با ویالون آهنگ مخصوص عروسی رو زدن
توی محراب داهیون به عنوان ساقدوشم وایساده بود و اونطرفش تهیونگ به عنوان ساقدوش جونگکوک وایساده بود عاقد هم وسط وایساده بود و خوده جونگکوک...سرشو انداخته بود پایین و مضطرب به نظر میرسید
با شنیدن صدای آهنگ همه توجهشون به ما جلب شد همه مهمونا بلند شدن، آچا با یه سبد کوچولو که توی دستاش گرفته بود جلو پام گل میریخت
از زیر تورم به جونگکوک نگاه کردم و اونم داشت منو نگاه میکرد و مثل همیشه که منو میدید یه لبخند مخصوص و آروم رو لباش نشست
با بابام به محراب رسیدیم، بابام پیشونیمو بوسید و رفت سرجاش نشست و منم رفتم سرجام جلوی جونگکوک وایسادم
جونگکوک زیر لب: سلامممم
از ته صدام ذوق و هیجان موج میزد: سلااامم
داهیون: هیش
با صدای داهیون من و جونگکوک آروم خندیدیم و عاقد شروع کرد به خوندن متن، اصلا حواسم پیش عاقد نبود و تو چشمای جونگکوک خیره شده بودم که با صدای عاقد به خودم اومدم: ات آیا آقای جئون جونگکوک رو به همسری خود در سلامتی، بیماری، غم و شادی میپذیری؟
نفس آرومی کشیدم و دستامو توی دستای جونگکوک گذاشتم: جئون جونگکوک در غم، شادی، سلامتی و بیماری دوستت دارم تا زمانی که مرگ ما رو از هم جدا کنه
عاقد: جئون جونگکوک آیا ات رو به همسری خود در سلامتی، بیماری، غم و شادی میپذیری؟
جونگکوک دستامو گرم فشار داد: ات در سلامتی، بیماری، غم و شادی همراهت هستم و همیشه دوستت دارم تا زمانی که مرگ ما رو از هم جدا کنه
عاقد: حلقهها
تهیونگ حلقه رو داد به جونگکوک و جونگکوک حلقه رو توی انگشتم انداخت و روی دستمو آروم بوسید
لبخند آرومی زدم و حلقه رو از داهیون گرفتم و توی انگشت جونگکوک انداختم
عاقد: شما رو زن و شوهر معرفی میکنم (رو به جونگکوک) حالا میتونی عروس رو ببوسی
جونگکوک که انگار بیشتر از قبل گل از گلش شکفته بود تور رو از روی صورتم برداشت و بهم خیره شد: خیلی زیبا شدی ات من
دستشو پشت کمرم گذاشت و لبمو آروم بوسید
صدای دست زدن و سوت همه میومد
نوازندههایی که داشتن آهنگ ملایم میزدن یه آهنگ شاد زدن
همونجا شروع کردم قر دادن که داهیون دستمو کشید و همو بغل کردیم: مبارک باشهههه
بلند خندیدم: مرررسیییی
جونگکوک دست من رو توی دستاش گرفت و همه از اونجا اومدیم بیرون و رفتیم سمت تالار برای خوشگذرونی ...
(راوی: حتی براتون ادیتم زدم ببینید چقدر دوستون دارم 🥲 اها و راستی ادامه دارد...)
#فیک_جونگ_کوک
۱۴.۶k
۳۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.