بادیگارد من
𝐌𝐲 𝐁𝐨𝐝𝐲𝐠𝐮𝐚𝐫𝐝
(𝐏𝐚𝐫𝐭 30)
( تو عمارت)
( تهیونگ رو مبل نشسته بود و با گوشیش ور میرفت
ات هم تو گوشیش سریال میدید که تموم شد.... بلند شد و رفت کنار تهیونگ رو مبل نشست)
ات: تهیونگ
تهیونگ: ( سرشو از گوشیش اورد بیرون و به ات نگاه کرد) جانم؟
ذهن ات: چی... اون الان به من گفت جانم؟! وای بهتره زودتر برم تا لبو نشدم
ات: چیزه.... چقد گرمه نه؟
تهیونگ: الان زمستونه ات چرا گرم باشه... چرا لپات گل انداخته ( خنده)
ات: ها چی ( دستشو رو لپاش گذاشت) هیچی... میگم الان اماده شو که بریم قرارداد امضا کنیم برای مدلینگ
تهیونگ: اها امروزه؟
ات: امروز برای قرار داد هستش 7 روز دیگه هم میریم برای عکاسی دیگه
تهیونگ: باشه....
ات: پس من رفتم اماده بشم آره ( لبخند دندونی زد و بلند شد و بدو بدو از پله ها رفت اتاقش)
تهیونگ: اون دختر چشه اخه😂
...
ات: خب بهتره اول برم حموم تا این لپ های گل انداختمم ببینم چه خاکی میتونم بریزم سرشون
( ات رفت حموم و بعد 20 مین اومد بیرون)
ات: ( در حالی که داشت با حوله آب موهاشو میگرفت) آخیششش چه کیفی داد هاااا
...
تهیونگ ویو
بعد اینکه ات رفت اتاقش پدرش بهم زنگ زد و گفت که 1 ماه دیگه بر میگردن.... از رو مبل بلند شدم و از پله ها رفتم بالا سمت اتاقش تا بهش بگم.... در اتاقش باز بود و تا نصفه که رفتم تو اتاقش دیدم ات پشتش به من یکم جلوتر با حوله بود داشت لباساشو میزاشت رو تخت تا بپوشه.... آب دهنمو قورت دادم اون پوست سفیدش و رون ها و سینه های بزرگش آدمو جذب خودش میکنه.... میخواستم برگردم تا برم هال که ات برگشت و تا منو دید یه جیغ بلند کشید که سریع برگشتم و پشتم بهش کردم
...
ات ویو
داشتم لباسای بیرونم رو از تو کمد در می اوردم و میزاشتم رو تخت و برگشتم تا کفشامو بیارم که با تهیونگ مواجه شدم
خیلی تعجب کردم و خجالت کشیدم که اون منو اینجوری دید که یه جیغ بلند کشیدم که سریع برگشت و پشتشو بهم کرد و با صدای بمش گفت هیچی ندیدم و بعدش سریع از اونجا رفت
خیلی خجالت کشیدم اون واقعا بدنمو دید؟!
البته حوله داشتم ولی کوتاه بود
سریع رفتم در اتاقم بستم و قفل کردم
اخه من چقد اسکلم اخه کدوم خری از حموم میاد بیرون در اتاقش باز میزاره مخصوصا وقتی یه نفر هم تو عمارته
... هوففف ای خدااا کم کم دارم به حرف یونا پی میبرم که واقعا راست میگه که من چقد اسکلم😂😐🤦♀️
(𝐏𝐚𝐫𝐭 30)
( تو عمارت)
( تهیونگ رو مبل نشسته بود و با گوشیش ور میرفت
ات هم تو گوشیش سریال میدید که تموم شد.... بلند شد و رفت کنار تهیونگ رو مبل نشست)
ات: تهیونگ
تهیونگ: ( سرشو از گوشیش اورد بیرون و به ات نگاه کرد) جانم؟
ذهن ات: چی... اون الان به من گفت جانم؟! وای بهتره زودتر برم تا لبو نشدم
ات: چیزه.... چقد گرمه نه؟
تهیونگ: الان زمستونه ات چرا گرم باشه... چرا لپات گل انداخته ( خنده)
ات: ها چی ( دستشو رو لپاش گذاشت) هیچی... میگم الان اماده شو که بریم قرارداد امضا کنیم برای مدلینگ
تهیونگ: اها امروزه؟
ات: امروز برای قرار داد هستش 7 روز دیگه هم میریم برای عکاسی دیگه
تهیونگ: باشه....
ات: پس من رفتم اماده بشم آره ( لبخند دندونی زد و بلند شد و بدو بدو از پله ها رفت اتاقش)
تهیونگ: اون دختر چشه اخه😂
...
ات: خب بهتره اول برم حموم تا این لپ های گل انداختمم ببینم چه خاکی میتونم بریزم سرشون
( ات رفت حموم و بعد 20 مین اومد بیرون)
ات: ( در حالی که داشت با حوله آب موهاشو میگرفت) آخیششش چه کیفی داد هاااا
...
تهیونگ ویو
بعد اینکه ات رفت اتاقش پدرش بهم زنگ زد و گفت که 1 ماه دیگه بر میگردن.... از رو مبل بلند شدم و از پله ها رفتم بالا سمت اتاقش تا بهش بگم.... در اتاقش باز بود و تا نصفه که رفتم تو اتاقش دیدم ات پشتش به من یکم جلوتر با حوله بود داشت لباساشو میزاشت رو تخت تا بپوشه.... آب دهنمو قورت دادم اون پوست سفیدش و رون ها و سینه های بزرگش آدمو جذب خودش میکنه.... میخواستم برگردم تا برم هال که ات برگشت و تا منو دید یه جیغ بلند کشید که سریع برگشتم و پشتم بهش کردم
...
ات ویو
داشتم لباسای بیرونم رو از تو کمد در می اوردم و میزاشتم رو تخت و برگشتم تا کفشامو بیارم که با تهیونگ مواجه شدم
خیلی تعجب کردم و خجالت کشیدم که اون منو اینجوری دید که یه جیغ بلند کشیدم که سریع برگشت و پشتشو بهم کرد و با صدای بمش گفت هیچی ندیدم و بعدش سریع از اونجا رفت
خیلی خجالت کشیدم اون واقعا بدنمو دید؟!
البته حوله داشتم ولی کوتاه بود
سریع رفتم در اتاقم بستم و قفل کردم
اخه من چقد اسکلم اخه کدوم خری از حموم میاد بیرون در اتاقش باز میزاره مخصوصا وقتی یه نفر هم تو عمارته
... هوففف ای خدااا کم کم دارم به حرف یونا پی میبرم که واقعا راست میگه که من چقد اسکلم😂😐🤦♀️
۵.۵k
۰۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.