p11
دوباره در باز شد و آنا اومد...
+کوکک برووو....آ..اناااااااا
و پریدم بغلششش...
&دلم یه ذره شده بود واست ات....
متاسفم بابت این اتفاق...
+دیگه...چیکار کنم....بشین من آماده میشم...حرف بزنیم...
صفر تا صد اتفاقایی که برام افتاده بود رو براش تعریف کردم..
&...ولی قشنگه قیافش..
+اخلاقش عنههههه!
ازش متنفرم آنا...باورت میشه؟...
&...عروسیت کیه؟...
+..پنجشنبه...
&عالییی...
+باهاش اتمام حجت میکنم...حق نداره دست بزنه بهم.
آرایش ساده ای کردم و آنا موهامو مدل داد...ولی موهام گوجه ای ساده بود...
لباس زرشکی مو پوشیدم با کفشاش...
و آنا رفت اون اتاق تا خودش آماده بشه...
رفت و منم پشتش رفتم پایین...
جونگی و دیدم که سرشو تکیه داده به دستاش...
+جوون..واسه کی اینجوری لبارو قرمز کردی؟..
٪اتتتتتتتت...
+جون؟...یکاری نکنی بزنه بالا..اخطار من اینه...
٪زهر مار....
+وای دارهنگاهت میکنهههه..
٪آره بابا از کیه....
و بعد از چند تا قربون صدقه رفت پیش آنا دوستم..
۷ ۸ تا از مهمونا اومده بودن...
پایین پله ها با جونگکوک برخورد کردم که یه لحظه بهم خیره موند. و دوباره بی توجه رفت....
کم کم همه مهمونا اومدن...و دیگه همه اومده بودن...و منو جونگکوک همدونه دونه به همه خوش آمد گفتیم...
یه کم رفتم جلو دیدم جونگی و نامی دارن دعوا میکنن...
٪تو از قصد منو هل دادی بیفتممم...منم کتتوبهت نمیدمممم..
*باباا...من اومدم گرفتمت...وگرنهپخش زمین شده بودی بچههه...
٪نمیدمممم....
*بابا اذیت نکن...همه چیم تو شه...
٪برو..تا تو باشی منو هل ندییی....
جونگی خیلی دختری ریزی بود...نصف نامی بود...
دستشو به نشونه اینکه کتشونمیده بالا گرفته بود...
نامی خفتش کرد تو راه پله...
*فک کردی واسه من کاری داره اینو ازت بگیرم خانملجباز. نینی؟.....
٪من نینی نیستمممم...
وبا زانو زد به وسط پاش....
*آییییییی....وایسااا بچههه....
و تهیونگ متوجه شد و رفت کمکمش...
منم که از گوشه داشتم میدیدم....
جونگی بدو بدو داشت میرفت که با دستم گرفتمش...
+کت کیو نمیدادی و اومد چسبوندت به راه پله جغله؟
٪چ..چی...هیشکی....
+کور نیستممم...خیلی خوبه جونگی....نجاتت داد...و گرنه با مخ رفته بودی توی راه پله....
٪حالا بیخیال..
+دیگه همه چی تمومه....عقیمم که کردی بدبختو....
بزار همچین بکنتت...با همونی که با زانوت زدیش...
٪اتتتت....
+کوکک برووو....آ..اناااااااا
و پریدم بغلششش...
&دلم یه ذره شده بود واست ات....
متاسفم بابت این اتفاق...
+دیگه...چیکار کنم....بشین من آماده میشم...حرف بزنیم...
صفر تا صد اتفاقایی که برام افتاده بود رو براش تعریف کردم..
&...ولی قشنگه قیافش..
+اخلاقش عنههههه!
ازش متنفرم آنا...باورت میشه؟...
&...عروسیت کیه؟...
+..پنجشنبه...
&عالییی...
+باهاش اتمام حجت میکنم...حق نداره دست بزنه بهم.
آرایش ساده ای کردم و آنا موهامو مدل داد...ولی موهام گوجه ای ساده بود...
لباس زرشکی مو پوشیدم با کفشاش...
و آنا رفت اون اتاق تا خودش آماده بشه...
رفت و منم پشتش رفتم پایین...
جونگی و دیدم که سرشو تکیه داده به دستاش...
+جوون..واسه کی اینجوری لبارو قرمز کردی؟..
٪اتتتتتتتت...
+جون؟...یکاری نکنی بزنه بالا..اخطار من اینه...
٪زهر مار....
+وای دارهنگاهت میکنهههه..
٪آره بابا از کیه....
و بعد از چند تا قربون صدقه رفت پیش آنا دوستم..
۷ ۸ تا از مهمونا اومده بودن...
پایین پله ها با جونگکوک برخورد کردم که یه لحظه بهم خیره موند. و دوباره بی توجه رفت....
کم کم همه مهمونا اومدن...و دیگه همه اومده بودن...و منو جونگکوک همدونه دونه به همه خوش آمد گفتیم...
یه کم رفتم جلو دیدم جونگی و نامی دارن دعوا میکنن...
٪تو از قصد منو هل دادی بیفتممم...منم کتتوبهت نمیدمممم..
*باباا...من اومدم گرفتمت...وگرنهپخش زمین شده بودی بچههه...
٪نمیدمممم....
*بابا اذیت نکن...همه چیم تو شه...
٪برو..تا تو باشی منو هل ندییی....
جونگی خیلی دختری ریزی بود...نصف نامی بود...
دستشو به نشونه اینکه کتشونمیده بالا گرفته بود...
نامی خفتش کرد تو راه پله...
*فک کردی واسه من کاری داره اینو ازت بگیرم خانملجباز. نینی؟.....
٪من نینی نیستمممم...
وبا زانو زد به وسط پاش....
*آییییییی....وایسااا بچههه....
و تهیونگ متوجه شد و رفت کمکمش...
منم که از گوشه داشتم میدیدم....
جونگی بدو بدو داشت میرفت که با دستم گرفتمش...
+کت کیو نمیدادی و اومد چسبوندت به راه پله جغله؟
٪چ..چی...هیشکی....
+کور نیستممم...خیلی خوبه جونگی....نجاتت داد...و گرنه با مخ رفته بودی توی راه پله....
٪حالا بیخیال..
+دیگه همه چی تمومه....عقیمم که کردی بدبختو....
بزار همچین بکنتت...با همونی که با زانوت زدیش...
٪اتتتت....
۱۳.۲k
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.