"زندگی من"
"زندگی من"
پارت 17
چند ماه بعد
ویو ات
بالاخره جیمین و یونا باتم تموم کردن..منو جیمین الان باهمیم و همه میدونن من عاشق جیمین بودم همینطور اون...
گروه بی تی اس خیلی پیشرفت کرده فندوم های زیادی داره...
بالاخره قراره بعد از یک ماه جیمنیو ببینم
ویو جیمین
کارام دیگه تموم شده بود بعد از یک ماه میخوام برم اتو ببینم
دلم براش خیلی تنگ شده..
رسیدم دم در خونه ماشینو بردم پارکینگ رفتم بالا کلید انداختم درو باز کردم
جیمین: ات..ات..کجایی؟
جیمین: ات..ات..موچی اومده
جیمین: ات..ات..
هیچ صدایی نمیومد تا اینکه فک کردم ات رفته بیرون..صدای زنگ گوشی میومد..
اره درست صدای زنگ گوشیه ات
رفتم تو اتاق مشترکمون دیدم ات روی زمین ولو شده رنگش پریده براید استایل بغلش کردم رفتم بیمارستان..پرستار اومد بردمش پیش دکتر
دکتر: اگر میشه چند لحظه بیرون باشید تا من نگفتم هم نیاید داخل
جیمین: چشم دکتر
بعد از چند مین دکتر اومد بیرونو گفت:
دکتر: شما باهاش چه نسبتی دارین؟
جیمین: من شوهرشم
دکتر: تبریک میگم شما دارین پدر میشین
حالم خیلی بد بود..اصلا حواسم نبود که ماسکمو نزدم خدارو شکر فعلا وقتی که دکتر اون حرفو زد کسی اونجا نبود که بشنوه رفتم داخل اتاقشو گفتم کسی نباید از این موضوع باخبر بشه. گوشیم زنگ خورد
*مکالمت بین جین و جیمین*
جین: سلام جیمین خوبی؟ کجایی؟
جیمین: سلام نه بیمارستانم*صدای گرفته*
جین: چیشد جیمین طوریت شدبرای ات اتفایی افتاده؟
جیمین: جین من اصلا حالم خوب نیست
جین: کجایی بگو با بچها میایم
جیمین: نه جین نمیخواد فردا با ات میام پیشتون فعلا حالم خوب نیست
جین: باشه اگه کاری داشتی زنگ بزن خب
جیمین: باشه
(قطع کرد)
پارت 17
چند ماه بعد
ویو ات
بالاخره جیمین و یونا باتم تموم کردن..منو جیمین الان باهمیم و همه میدونن من عاشق جیمین بودم همینطور اون...
گروه بی تی اس خیلی پیشرفت کرده فندوم های زیادی داره...
بالاخره قراره بعد از یک ماه جیمنیو ببینم
ویو جیمین
کارام دیگه تموم شده بود بعد از یک ماه میخوام برم اتو ببینم
دلم براش خیلی تنگ شده..
رسیدم دم در خونه ماشینو بردم پارکینگ رفتم بالا کلید انداختم درو باز کردم
جیمین: ات..ات..کجایی؟
جیمین: ات..ات..موچی اومده
جیمین: ات..ات..
هیچ صدایی نمیومد تا اینکه فک کردم ات رفته بیرون..صدای زنگ گوشی میومد..
اره درست صدای زنگ گوشیه ات
رفتم تو اتاق مشترکمون دیدم ات روی زمین ولو شده رنگش پریده براید استایل بغلش کردم رفتم بیمارستان..پرستار اومد بردمش پیش دکتر
دکتر: اگر میشه چند لحظه بیرون باشید تا من نگفتم هم نیاید داخل
جیمین: چشم دکتر
بعد از چند مین دکتر اومد بیرونو گفت:
دکتر: شما باهاش چه نسبتی دارین؟
جیمین: من شوهرشم
دکتر: تبریک میگم شما دارین پدر میشین
حالم خیلی بد بود..اصلا حواسم نبود که ماسکمو نزدم خدارو شکر فعلا وقتی که دکتر اون حرفو زد کسی اونجا نبود که بشنوه رفتم داخل اتاقشو گفتم کسی نباید از این موضوع باخبر بشه. گوشیم زنگ خورد
*مکالمت بین جین و جیمین*
جین: سلام جیمین خوبی؟ کجایی؟
جیمین: سلام نه بیمارستانم*صدای گرفته*
جین: چیشد جیمین طوریت شدبرای ات اتفایی افتاده؟
جیمین: جین من اصلا حالم خوب نیست
جین: کجایی بگو با بچها میایم
جیمین: نه جین نمیخواد فردا با ات میام پیشتون فعلا حالم خوب نیست
جین: باشه اگه کاری داشتی زنگ بزن خب
جیمین: باشه
(قطع کرد)
۱۲.۴k
۱۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.