(اون برادر من نیست)
P12
که یهو اومد جلو تر صورتشو نزدیک صورتم کرد و به چشمام خیره شد
جیمین: دوست داشتنی بودنت
***میدونستم،،میدونستم دوباره داره خامم میکنه.......دوباره میخواد بازیچه اش بشم ......میخواست از نقطه ضعف هام استفاده کنه .........همه اینارو میدونستم ......ولی بازم قلبم واسش میزد ....بازم با حرفاش همه چی از سرم میپرید......ولی نمیخواستم ایجوری باشه *****
**پس خودمو کشیدم عقب تر و با یه حالت جدی گفتم***
ات: لازم نیست خودتو خسته کنی ......برای جونمم که شده باید باهات را بیام .
..پس نمیخواد با حرفات خامم....
****که دیگه نزاشت ادامه حرفمو بزنم***)
جیمین: خب ....امیدوارم در آینده متوجه احساسات واقعیم بشی
***دیگ شب شده بود و من جیمین دیگ حرفی باهم نزدیم ***
جیمین: میگم ساعت تازه ۱۰ .....بیا یه بازی باهم بکنیم
ات: چه بازی؟؟؟!!!!
جیمین : جرعت حقیقت چطوره؟؟؟!!!!!
ات: میخوای از دهنم حرف بکشی ؟؟؟؟ولی نمیتونی
****اولش میخواستم جدی بگمش .....ولی وقتی به چشمای جیمین نگاه کردم.....ناخواسته خنده ی ریزی کردم .....و گفتم...
ات: من پایه ام
جیمین: عالیه ......
***و بعد بطری رو چرخوند ****
و سرش به طرف من اومد
جیمین: خب ...جرعت یا حقیقت
ات: حقیقت
جیمین: خب........
ات: که از سؤالش دهنم باز مونده بود
ادامه دارد........
که یهو اومد جلو تر صورتشو نزدیک صورتم کرد و به چشمام خیره شد
جیمین: دوست داشتنی بودنت
***میدونستم،،میدونستم دوباره داره خامم میکنه.......دوباره میخواد بازیچه اش بشم ......میخواست از نقطه ضعف هام استفاده کنه .........همه اینارو میدونستم ......ولی بازم قلبم واسش میزد ....بازم با حرفاش همه چی از سرم میپرید......ولی نمیخواستم ایجوری باشه *****
**پس خودمو کشیدم عقب تر و با یه حالت جدی گفتم***
ات: لازم نیست خودتو خسته کنی ......برای جونمم که شده باید باهات را بیام .
..پس نمیخواد با حرفات خامم....
****که دیگه نزاشت ادامه حرفمو بزنم***)
جیمین: خب ....امیدوارم در آینده متوجه احساسات واقعیم بشی
***دیگ شب شده بود و من جیمین دیگ حرفی باهم نزدیم ***
جیمین: میگم ساعت تازه ۱۰ .....بیا یه بازی باهم بکنیم
ات: چه بازی؟؟؟!!!!
جیمین : جرعت حقیقت چطوره؟؟؟!!!!!
ات: میخوای از دهنم حرف بکشی ؟؟؟؟ولی نمیتونی
****اولش میخواستم جدی بگمش .....ولی وقتی به چشمای جیمین نگاه کردم.....ناخواسته خنده ی ریزی کردم .....و گفتم...
ات: من پایه ام
جیمین: عالیه ......
***و بعد بطری رو چرخوند ****
و سرش به طرف من اومد
جیمین: خب ...جرعت یا حقیقت
ات: حقیقت
جیمین: خب........
ات: که از سؤالش دهنم باز مونده بود
ادامه دارد........
۹.۰k
۱۵ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.