فیک کوک
𝔐𝔶 𝔐𝔞𝔣𝔦𝔞²
و موهامو بستم و رفتم پایین.
کنار پنجره بزرگ اتاق به بیرون نگاه میکرد و زنش هم بدون هیچ ریاکشنی روی مبل قرمز رنگ توی اتاق کنار شومینه نشسته بود و به میز کوتاه روبهروش چشم دوخته بود.
که با قدم های من سرشو بالا آورد نیم نگاهی بهم انداخت.
(ا/ت:+ م/ت:^ پ/ت:~)
اون مرتیکه از پنجره دل کند و به منی که سرمو پایین انداخته بودم و با چشمای کبودی به زمین نگاه میکردم نگاه انداخت.
~: خاندان جئون، قصد دارن برای پسر بزرگشون یه همسر با کمالات و خوشگل پیدا کنن.
با این حرفش قطره اشکی از روی صورتم رد شد.
یعنی دوباره؟
نزدیکتر اومد و با لحن تمسخرآمیزی تیکشو بهم انداخت.
~:ببینم جربزشو داری!
به زور به حرف اومدم و با بغض توی گلوم گفتم....
+: تلاشمو میکنم.
روشو برگردوند و وقتی که سرش رو بالا پایین میکرد و قدم میزد بهم گفت...
~: خوبه! چون اگه نداشته باشی باید کنیزی زنشو کنی. جئون با هشت نفر شرط بست و برد، الان موضوع بین هشتا دختر که فقط یکی زن پسر جئون، و اون هفتای دیگه خدمتکار پسر جئون میشن.
بعد هم اومد و سرشو بهم نزدیک کرد و آروم حرف زد...
~: تو که دوس نداری لباسای زن جئونو بشوری؟
چیزی نگفتم که با دادی که سرم کشید بدنم لرزید.
~: نشنیدم!!!؟
باصدای ضعیفی که از ته چاه درمیومد گقتم....
+: نه........دوس ندارم.
~: خوبه. برو پیش ننت بهت بگه چه گوهی باید بخوری.
که بلاخره زنش دل از نگاه کردن به نیروی جاذبه بین زمین و میز گذشت و....
و موهامو بستم و رفتم پایین.
کنار پنجره بزرگ اتاق به بیرون نگاه میکرد و زنش هم بدون هیچ ریاکشنی روی مبل قرمز رنگ توی اتاق کنار شومینه نشسته بود و به میز کوتاه روبهروش چشم دوخته بود.
که با قدم های من سرشو بالا آورد نیم نگاهی بهم انداخت.
(ا/ت:+ م/ت:^ پ/ت:~)
اون مرتیکه از پنجره دل کند و به منی که سرمو پایین انداخته بودم و با چشمای کبودی به زمین نگاه میکردم نگاه انداخت.
~: خاندان جئون، قصد دارن برای پسر بزرگشون یه همسر با کمالات و خوشگل پیدا کنن.
با این حرفش قطره اشکی از روی صورتم رد شد.
یعنی دوباره؟
نزدیکتر اومد و با لحن تمسخرآمیزی تیکشو بهم انداخت.
~:ببینم جربزشو داری!
به زور به حرف اومدم و با بغض توی گلوم گفتم....
+: تلاشمو میکنم.
روشو برگردوند و وقتی که سرش رو بالا پایین میکرد و قدم میزد بهم گفت...
~: خوبه! چون اگه نداشته باشی باید کنیزی زنشو کنی. جئون با هشت نفر شرط بست و برد، الان موضوع بین هشتا دختر که فقط یکی زن پسر جئون، و اون هفتای دیگه خدمتکار پسر جئون میشن.
بعد هم اومد و سرشو بهم نزدیک کرد و آروم حرف زد...
~: تو که دوس نداری لباسای زن جئونو بشوری؟
چیزی نگفتم که با دادی که سرم کشید بدنم لرزید.
~: نشنیدم!!!؟
باصدای ضعیفی که از ته چاه درمیومد گقتم....
+: نه........دوس ندارم.
~: خوبه. برو پیش ننت بهت بگه چه گوهی باید بخوری.
که بلاخره زنش دل از نگاه کردن به نیروی جاذبه بین زمین و میز گذشت و....
۶.۵k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.