پارت۳۱ فصل دوم
پارت۳۱ فصل دوم
الورا: کوک داشت با بادیگاردا هماهنگ میکرد که یه دفعه یکی در زد
تق تق
کوک: بیا تو
تهسونگ: چطوری پسر؟
کوک: عه تویی؟ خب داشتم ادم جمع میکردم
تهسونگ: خوبه برات غذا اوردم
کوک: چیه؟
تهسونگ: رامیون، دوکبوکی و برای بعد شامتم شیر موز و چیز کیک اودم گفته باشم به منم میدی هاا
کوک: باشه میدم ولی دلم برای دست پخت ات تنگ شده یه دوکبوکی میپزه که نمیتونی دست از خوردنش برداری
تهسونگ: خوبه والا خوش شانسی هااا
کوک: چطور؟
تهسونگ: اینارو همرو ات درست کرده گفته برات بیارم نمیری از گشنگی🤣
کوک: الهی بیبی کوچولوی من به فکرم بوده خانم جئونه دیگه
تهسونگ: ای بابا ای بابا
کوک: شاید رامیون و چیز کیک بهت بدم ولی دوکبوکی و شیر موز مال منه
تهسونگ: گوه نخور بابا آبجیت که دست پخت نداره حداقل یه غذای درست حسابی بخوریم
کوک: اگه بهش نگفتم
تهسونگ: خودش میدونه به خودشم گفتم
کوک: بیشعور ولی کم برداریااا
تهسونگ: باشه بابا خسیس
کوک: پسرته
تهسونگ: راستی از وقتی که تو مردی این دوتا ازدواجشون به هم خورده
کوک: ایشالله اگر فردا این قضیه بنیامین تموم بشه هفته دیگه عروسی شونه
تهسونگ: خوبه
پرش به فردا
ویو ات
صبح با آلارم گوشیم از خواب بلند شدم رفتم حموم یه دوش آب سرد گرفتم اومدم موهامو خشک کردم یه استایل مشکی زدم رفتم سوار ماشین شدم رفتم جایی که جونگکوک گفت
ویو بنیامین
رفته بودم خرید برای خونه با ماشین نرفتم چون نزدیک خونم بود داشتم راه میرفتم که یکی از پشت زد پس کلم و بیهوش شدم
ویو ات
رسیدم اونجا که کوک رو دیدم
ات: کوکیییی(پرید بغلش)
کوک: وایی کوچولومم چطوری؟
ات: عالیم چون امروز قراره بر گردی خونه
کوک: .....
الورا: کوک داشت با بادیگاردا هماهنگ میکرد که یه دفعه یکی در زد
تق تق
کوک: بیا تو
تهسونگ: چطوری پسر؟
کوک: عه تویی؟ خب داشتم ادم جمع میکردم
تهسونگ: خوبه برات غذا اوردم
کوک: چیه؟
تهسونگ: رامیون، دوکبوکی و برای بعد شامتم شیر موز و چیز کیک اودم گفته باشم به منم میدی هاا
کوک: باشه میدم ولی دلم برای دست پخت ات تنگ شده یه دوکبوکی میپزه که نمیتونی دست از خوردنش برداری
تهسونگ: خوبه والا خوش شانسی هااا
کوک: چطور؟
تهسونگ: اینارو همرو ات درست کرده گفته برات بیارم نمیری از گشنگی🤣
کوک: الهی بیبی کوچولوی من به فکرم بوده خانم جئونه دیگه
تهسونگ: ای بابا ای بابا
کوک: شاید رامیون و چیز کیک بهت بدم ولی دوکبوکی و شیر موز مال منه
تهسونگ: گوه نخور بابا آبجیت که دست پخت نداره حداقل یه غذای درست حسابی بخوریم
کوک: اگه بهش نگفتم
تهسونگ: خودش میدونه به خودشم گفتم
کوک: بیشعور ولی کم برداریااا
تهسونگ: باشه بابا خسیس
کوک: پسرته
تهسونگ: راستی از وقتی که تو مردی این دوتا ازدواجشون به هم خورده
کوک: ایشالله اگر فردا این قضیه بنیامین تموم بشه هفته دیگه عروسی شونه
تهسونگ: خوبه
پرش به فردا
ویو ات
صبح با آلارم گوشیم از خواب بلند شدم رفتم حموم یه دوش آب سرد گرفتم اومدم موهامو خشک کردم یه استایل مشکی زدم رفتم سوار ماشین شدم رفتم جایی که جونگکوک گفت
ویو بنیامین
رفته بودم خرید برای خونه با ماشین نرفتم چون نزدیک خونم بود داشتم راه میرفتم که یکی از پشت زد پس کلم و بیهوش شدم
ویو ات
رسیدم اونجا که کوک رو دیدم
ات: کوکیییی(پرید بغلش)
کوک: وایی کوچولومم چطوری؟
ات: عالیم چون امروز قراره بر گردی خونه
کوک: .....
۹.۱k
۱۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.