فیک کوک از مافیا متنفرم پارت ۳۴
من این روزا واقعا حالم خوب نیس واقعا حال نداشتم و نمیخواستم بنویسم ولی چون خیلی ها دایرکت دادن نوشتم ولی شاید جالب نشد
بریم بخونیم
ات ویو
سر میز شام بودیم ولی اصلا تو فاز غذا خوردن نبودم و فقط داشتم با غذا بازی میکردم سریع باید یه فکری کنم چطوری اینا رو آشتی بدم ولی اصلا چرا چیزی به ذهنم نمیاد چرا. داد زدم اوووووووووووووووف
بقیه انگار ترسیدن گفتم هیچی نیس معذرت میخوام سرم رو پایین انداختم وقتی بالا رو نگاه کردم کوک رو دیدم الان دیگه ازش ترسی ندارم یجورایی درکش میکنم اون مرگ مادرش رو به چشم دیده و بعدش زن باباش رابطش رو با داداشش بد کرده نگاهم روش قفل شده بود که گفت چیه ات عاشقم شدی سریع خودم رو جمع و گفتم آره اصلا کشته مردتم بعد با عجله شروع کردم به غذا خوردن ولی یه ذره که گذشت سرم شروع کرد به گیج رفتن تعادلی نداشتم به بقیه نگاه میکردم ولی چرا دوتا از هموشن اس
_شماها چرا زیاد شدین
سوزی:چی
جینا:اثر دارویه
_کدوم دارو
کوک:چی کارش کردین
سوزی:تو چرا هوشیاری
_چرا نباشم
جینا:چرا دارو رو تو اثر نکرد
_دخترا چیکار کردین
سوزی:راستش واسه اینکه شما بهم نزدیک شین دارو ریختیم تو غذاتون
_فکر نکردین اگه ات بفهمه مردین
جینا:از کجا میخواست بفهمه
ات:می فهمیدم من باهوشم هرطور شده میفهمیدم کوک دوتاست یکیشم نمیخواستم
کوک
مینی گذشت که دیوونه بازی ات شروع شد کارایی میکرد که اگه بفهمه صددرصد جینا و سوزی مردن ولی به نظر من بامزه س جینا و سوزی سعی کردن ارومش کنه که بی فایده بود پس همه رفتن الان فقط منو ات اینجاییم داشت میرقصید وقتی منو دید اومد و گفت باهم برقصیم منم دستامو دور کمرش حلقه کردم اونم دور گردنم لحظه ی زیبایی برای من بود ولی حیف که اون یادش نمیمونه
_کوک
جانم
_منو دوست داری
اره دوست دارم
_پس با برادرات آشتی کن تا من به آرزوم برسم
چطوری به ...
_اگه دوسم داری نپرس
باشه
_آشتی میکنی
اگه من بخوام آشتی کنم اونا نمیخوان بیا در این مورد حرف نزنیم تو چی دوسم داری
_نه ندارم
چرا چون زدمت با شلاق
_نه نه نباید عاشقت باشم
چرا
_نمیدونم
ات و کوک واسه لحظه ای بهم خیره میشن
کوک:چرا الان اینقدر دلم میخواد ببوسمت
_خب ببوس
میتونم
وقتی به نشونه تایید سر تموم داد صبر نکردم و سریع بوسیدمش الان مطمئن شدم ات عاشقتم
سوزی ویو
از خواب بیدار شدم رفتم تو هال می خواستم برم رو حیاط ولی صنحه ای که دیدم مانع شد ات و کوک همو بغل کردن و رومبل خوابن پس نقشه همچین بی اثر نبوده بقیه ام کم کم اومدن همه به اونا نگاهی کردن و بعد نشستیم سر میز صبحانه
کوک
چشمام رو باز که کردم ات بغلم بود لبخندی زدم و موهاش رو نوازش میکردم وقتی خوابه چقدر کیوته مثل یه پیشی ناز گفتم
_پیشی ناز دوست دارم
بغلش کردم و چشمام رو بستم
جینا:نقشه جواب داد
سوک:صبر کن ات بیدارشه اول کوک نفله میشه بعد شما دوتا
هی یون:نمیخوام موافق باشم ولی راسته یه فکری به حال خودتون کنین
ات
حس میکردم یکی خودشو پیچیده دورم چشمام رو باز کردم کوک رو دیدم جیغ زدم و پرتش کردم
_مرتیکه منحرف چیکار کردی با من
کاری نکردم به خدا
_من نه تو چرا بغل من بودی ها از جونت سیر شدی
دیشب که بدت نمی اومد
با این حرفش فکر کردم ولی چرا چیزی از دیشب یادم نمیاد چرا لخت نیستیم پس کاری نکردم
_من کاری نکردم
مطمئنی
_اره
بعد شروع کردم بالشتارو به سمتش پرت کردن بلند شدم از روی مبل ولی سرگیجه گرفتم این عادی نیست اثر دارو ای اس داد زدم کی بهم دارو خورونده ولی جوابی ندادند کار کوک نیست اگه اون بود الان تو اتاق بودم نه اینجا پس کار کیه یه فکری زد به کله م خودم رو انداختم رو زمین و گفتم حالت تهوع سردرد و بدن درد دارم چشمام درست نمیبینن اگه دارو دادین بگین شاید عوارض بدی داشته باشه هونطور که حدس میزدم جینا و سوزی اومدن و گفتن ما فقط بهت دارو ..... دادیم چرا اینطوری شدی
_پس شما دادین چیزیمنی خودتون رو لو دادین میکشمتون با این حرفم در رفتن و پشت دوست پسراشون قایم شدن
سعی میکردم بگیرمشون ولی نمیشد اخم کردم و رفتم اتاقم یعنی با کوک چیکار کردم خدایا نکنه چیزی بهش گفته باشم نه نگفتم اگه گفته بودم که الان که ساکت نبود یا شایدم میخواد انتقام بگیره اههههههههخخههه
بریم بخونیم
ات ویو
سر میز شام بودیم ولی اصلا تو فاز غذا خوردن نبودم و فقط داشتم با غذا بازی میکردم سریع باید یه فکری کنم چطوری اینا رو آشتی بدم ولی اصلا چرا چیزی به ذهنم نمیاد چرا. داد زدم اوووووووووووووووف
بقیه انگار ترسیدن گفتم هیچی نیس معذرت میخوام سرم رو پایین انداختم وقتی بالا رو نگاه کردم کوک رو دیدم الان دیگه ازش ترسی ندارم یجورایی درکش میکنم اون مرگ مادرش رو به چشم دیده و بعدش زن باباش رابطش رو با داداشش بد کرده نگاهم روش قفل شده بود که گفت چیه ات عاشقم شدی سریع خودم رو جمع و گفتم آره اصلا کشته مردتم بعد با عجله شروع کردم به غذا خوردن ولی یه ذره که گذشت سرم شروع کرد به گیج رفتن تعادلی نداشتم به بقیه نگاه میکردم ولی چرا دوتا از هموشن اس
_شماها چرا زیاد شدین
سوزی:چی
جینا:اثر دارویه
_کدوم دارو
کوک:چی کارش کردین
سوزی:تو چرا هوشیاری
_چرا نباشم
جینا:چرا دارو رو تو اثر نکرد
_دخترا چیکار کردین
سوزی:راستش واسه اینکه شما بهم نزدیک شین دارو ریختیم تو غذاتون
_فکر نکردین اگه ات بفهمه مردین
جینا:از کجا میخواست بفهمه
ات:می فهمیدم من باهوشم هرطور شده میفهمیدم کوک دوتاست یکیشم نمیخواستم
کوک
مینی گذشت که دیوونه بازی ات شروع شد کارایی میکرد که اگه بفهمه صددرصد جینا و سوزی مردن ولی به نظر من بامزه س جینا و سوزی سعی کردن ارومش کنه که بی فایده بود پس همه رفتن الان فقط منو ات اینجاییم داشت میرقصید وقتی منو دید اومد و گفت باهم برقصیم منم دستامو دور کمرش حلقه کردم اونم دور گردنم لحظه ی زیبایی برای من بود ولی حیف که اون یادش نمیمونه
_کوک
جانم
_منو دوست داری
اره دوست دارم
_پس با برادرات آشتی کن تا من به آرزوم برسم
چطوری به ...
_اگه دوسم داری نپرس
باشه
_آشتی میکنی
اگه من بخوام آشتی کنم اونا نمیخوان بیا در این مورد حرف نزنیم تو چی دوسم داری
_نه ندارم
چرا چون زدمت با شلاق
_نه نه نباید عاشقت باشم
چرا
_نمیدونم
ات و کوک واسه لحظه ای بهم خیره میشن
کوک:چرا الان اینقدر دلم میخواد ببوسمت
_خب ببوس
میتونم
وقتی به نشونه تایید سر تموم داد صبر نکردم و سریع بوسیدمش الان مطمئن شدم ات عاشقتم
سوزی ویو
از خواب بیدار شدم رفتم تو هال می خواستم برم رو حیاط ولی صنحه ای که دیدم مانع شد ات و کوک همو بغل کردن و رومبل خوابن پس نقشه همچین بی اثر نبوده بقیه ام کم کم اومدن همه به اونا نگاهی کردن و بعد نشستیم سر میز صبحانه
کوک
چشمام رو باز که کردم ات بغلم بود لبخندی زدم و موهاش رو نوازش میکردم وقتی خوابه چقدر کیوته مثل یه پیشی ناز گفتم
_پیشی ناز دوست دارم
بغلش کردم و چشمام رو بستم
جینا:نقشه جواب داد
سوک:صبر کن ات بیدارشه اول کوک نفله میشه بعد شما دوتا
هی یون:نمیخوام موافق باشم ولی راسته یه فکری به حال خودتون کنین
ات
حس میکردم یکی خودشو پیچیده دورم چشمام رو باز کردم کوک رو دیدم جیغ زدم و پرتش کردم
_مرتیکه منحرف چیکار کردی با من
کاری نکردم به خدا
_من نه تو چرا بغل من بودی ها از جونت سیر شدی
دیشب که بدت نمی اومد
با این حرفش فکر کردم ولی چرا چیزی از دیشب یادم نمیاد چرا لخت نیستیم پس کاری نکردم
_من کاری نکردم
مطمئنی
_اره
بعد شروع کردم بالشتارو به سمتش پرت کردن بلند شدم از روی مبل ولی سرگیجه گرفتم این عادی نیست اثر دارو ای اس داد زدم کی بهم دارو خورونده ولی جوابی ندادند کار کوک نیست اگه اون بود الان تو اتاق بودم نه اینجا پس کار کیه یه فکری زد به کله م خودم رو انداختم رو زمین و گفتم حالت تهوع سردرد و بدن درد دارم چشمام درست نمیبینن اگه دارو دادین بگین شاید عوارض بدی داشته باشه هونطور که حدس میزدم جینا و سوزی اومدن و گفتن ما فقط بهت دارو ..... دادیم چرا اینطوری شدی
_پس شما دادین چیزیمنی خودتون رو لو دادین میکشمتون با این حرفم در رفتن و پشت دوست پسراشون قایم شدن
سعی میکردم بگیرمشون ولی نمیشد اخم کردم و رفتم اتاقم یعنی با کوک چیکار کردم خدایا نکنه چیزی بهش گفته باشم نه نگفتم اگه گفته بودم که الان که ساکت نبود یا شایدم میخواد انتقام بگیره اههههههههخخههه
۱۵.۰k
۲۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.