عضو هشتم بی تی اس فصل ۲ پارت ۱۳
بایول:سوک هیون.....
سوک هیون: (رفت و درم بست)
بایول ویو
وااای خدای من ، مگه من چیکار کردم که باید این اتفاقا برام بیوفته اول داداشم تو ۱ سالگیش بعدش بابام و الانم مامانم ، هیچکدومشون هیچی از زندگیم نمیدونن و قضاوتم میکنن ،به هیچکدومشون نباید چیزی میگفتم و خودم حلش میکردم ، بلند شدم و رفتم پشت میزم (رفته بود نزدیک در تا بره پیش سوک هیون ولی بعد پشیمون شد کنار در نشست) دوباره و دوباره فیلمو از اول دیدم همه اثر انگشتارو دوباره چک کردم ، از هیچی سر درنمیارم
داسام: محبوب خانم بیا شام بخور
بایول:داسام میشه بیای تو ، یکاری باهات دارم
داسام:مطمئنی فقط کارم داری؟ (بی حوصله)
بایول:اره بیا تو
داسام :(رفت تو) خب میشنوم
بایول: میشه یکاری رو برام انجام بدی؟
داسام:بستگی داره
بایول : این پنجره رو میبینی؟
داسام: خب؟
بایول :من میرم لبه پنجره میشینم ، تو منو هول بده تا بیافتم
داسام:چرا باید این کار انجام بدم؟ مگه دیوونم؟ یکاری کنم که به چشم بچه ها قاتل باشم؟
بایول:یه نامه مینویسم ، میگم که کار خودم بوده ، خواهش میکنم ، با این کار دله توام خنک میشه مگه نه؟
داسام:مثل تو دیوونه نیستم بیا شام ننه مُرده (عصبی)
بایول:باشه ، ولی اگه میدونستی مامانم دیروز فوت شده به خودت جرات نمیدادی اینجوری صحبت کنی
داسام:😳 اوه ببخشید ، منتظرم (رفت و درو بست)
داسام ویو
داسام خاک تو سرت دیگه چجوری تو چشمش نگا کنی؟ مگه تو واقعا با اون دشمنی که داری اینجوری میکنی؟ وااای خدایا عجب سوتی ای دادم (و این گونه ، داستان جدیدی شروع میشود😂)
یون سوک :دخترا بیاین دیگه
داسام: baoel is off
(بایول خاموشه)
(اینا اصطلاحاتی عه که بین خودشونه ، منظورش اینه که کاری بهش نداشته باشین ، رو مودش نیست)
سوک هیون: چرا؟ چیزی شده؟
داسام :رفتم صداش کنم یکم بی حوصله بود گفت نمیخورم
سوک هیون:اوکی ، بیا بشین (لبخند)
بایول ویو
دارم همه از خودم میرونم ، دارم گند میزنم به زندگیم ، از همه طرف دارم نابود میشم ، این یاروعم که اطلا معلوم نیست کیه ، چیه ، از کجا اومده ، چرا اینجاست؟ معلوم نیست منم میکشه یا نه؟
یونگ جه :(در میزنه) بایول ؟ میتونم بیام تو؟
بایول :اوفففف حتما میخواد مخ بزنه (ذهنش) بیا تو
یونگ جه:اتفاقی افتاده که ناراحتی؟ سر و وضعت خیلی بده (با یه لحن مهربون و گوگولی)
بایول:نه فسقلی هیچی نشده ، ذهنم یکم مشغوله ، کاری داری باهام؟
یونگ جه:نه ، خواستم حالتو بپرسم ، یکم از غذارو واست اوردم شاید خواستی بخوری
بایول:دستت درد نکنه ، من یکم کارم طول میکشه
یونگ جه:اوه ، باشه تنهات میزارم(لبخند)
بایول:مرسی
یونگ جه:فعلا لیدی (رفت)
بایول:مثلا میخواد جنتلمن بازی دربیاره ، یه چص مثقال غذا برداشته اورده ، ایش
ولی حق داره هاااا همه عاشقم میشن
سوک هیون: (رفت و درم بست)
بایول ویو
وااای خدای من ، مگه من چیکار کردم که باید این اتفاقا برام بیوفته اول داداشم تو ۱ سالگیش بعدش بابام و الانم مامانم ، هیچکدومشون هیچی از زندگیم نمیدونن و قضاوتم میکنن ،به هیچکدومشون نباید چیزی میگفتم و خودم حلش میکردم ، بلند شدم و رفتم پشت میزم (رفته بود نزدیک در تا بره پیش سوک هیون ولی بعد پشیمون شد کنار در نشست) دوباره و دوباره فیلمو از اول دیدم همه اثر انگشتارو دوباره چک کردم ، از هیچی سر درنمیارم
داسام: محبوب خانم بیا شام بخور
بایول:داسام میشه بیای تو ، یکاری باهات دارم
داسام:مطمئنی فقط کارم داری؟ (بی حوصله)
بایول:اره بیا تو
داسام :(رفت تو) خب میشنوم
بایول: میشه یکاری رو برام انجام بدی؟
داسام:بستگی داره
بایول : این پنجره رو میبینی؟
داسام: خب؟
بایول :من میرم لبه پنجره میشینم ، تو منو هول بده تا بیافتم
داسام:چرا باید این کار انجام بدم؟ مگه دیوونم؟ یکاری کنم که به چشم بچه ها قاتل باشم؟
بایول:یه نامه مینویسم ، میگم که کار خودم بوده ، خواهش میکنم ، با این کار دله توام خنک میشه مگه نه؟
داسام:مثل تو دیوونه نیستم بیا شام ننه مُرده (عصبی)
بایول:باشه ، ولی اگه میدونستی مامانم دیروز فوت شده به خودت جرات نمیدادی اینجوری صحبت کنی
داسام:😳 اوه ببخشید ، منتظرم (رفت و درو بست)
داسام ویو
داسام خاک تو سرت دیگه چجوری تو چشمش نگا کنی؟ مگه تو واقعا با اون دشمنی که داری اینجوری میکنی؟ وااای خدایا عجب سوتی ای دادم (و این گونه ، داستان جدیدی شروع میشود😂)
یون سوک :دخترا بیاین دیگه
داسام: baoel is off
(بایول خاموشه)
(اینا اصطلاحاتی عه که بین خودشونه ، منظورش اینه که کاری بهش نداشته باشین ، رو مودش نیست)
سوک هیون: چرا؟ چیزی شده؟
داسام :رفتم صداش کنم یکم بی حوصله بود گفت نمیخورم
سوک هیون:اوکی ، بیا بشین (لبخند)
بایول ویو
دارم همه از خودم میرونم ، دارم گند میزنم به زندگیم ، از همه طرف دارم نابود میشم ، این یاروعم که اطلا معلوم نیست کیه ، چیه ، از کجا اومده ، چرا اینجاست؟ معلوم نیست منم میکشه یا نه؟
یونگ جه :(در میزنه) بایول ؟ میتونم بیام تو؟
بایول :اوفففف حتما میخواد مخ بزنه (ذهنش) بیا تو
یونگ جه:اتفاقی افتاده که ناراحتی؟ سر و وضعت خیلی بده (با یه لحن مهربون و گوگولی)
بایول:نه فسقلی هیچی نشده ، ذهنم یکم مشغوله ، کاری داری باهام؟
یونگ جه:نه ، خواستم حالتو بپرسم ، یکم از غذارو واست اوردم شاید خواستی بخوری
بایول:دستت درد نکنه ، من یکم کارم طول میکشه
یونگ جه:اوه ، باشه تنهات میزارم(لبخند)
بایول:مرسی
یونگ جه:فعلا لیدی (رفت)
بایول:مثلا میخواد جنتلمن بازی دربیاره ، یه چص مثقال غذا برداشته اورده ، ایش
ولی حق داره هاااا همه عاشقم میشن
۲.۱k
۱۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.