فیک: ددی مافیای من* پارت: ۴

ا/ت.....
تهیونگ با یک دختر به سمت آشپز خونه اومد و گفت ایشون از این به بعد خانم این خونه هستن وقتی این حرف شنیدم انگار دنیا روی سرم خراب شد تازه فهمید دیشب بهم تجاو ز شده حرف های تهیونگو حتما اشتباه فهمیدم

تهیونگ ......
صبح از خواب بیدار شدم دیدم ا/ت کنارم خوابیده و با یاد آوری دیشب خنده آوند روی صورتم از لب بوسش کردم و حاضر شده برم سرکار وقتی رسیدم دیدم یکی از گروه های مافیایی دیگه تمام بادیگاردامو کشته بود و اسلحه رو روی سر من گرفت و گفت اگر با دخترش ازدواج نکنم تمام مال انوالمو بالا میکشه خودمم میکشه منن خیلی عصبانی شدم و نمی خواستم زن دیگه ای رو جز ا/ت کنار خودم ببینم ولی مجبور شدم قبول کنم
رفتم دنبال دخترش وقتی اومد با اوضاع لباساش معلوم بود یک هر زس وقتی سوار شد از حالتش معلوم بود
اونم از این ازدواج اصلا رازی نیست رسیدیم بردمش تو خونه و به همه گفتم ایشون خانم این خونس و دیدم ا/ت اشک توی چشماش مثل دریا جمع شده

ا/ت ....
سریع رفتم توی اتاقم و شروع کردم گریه کردن چون من الان دخترونگیمو از دست داده بودم اونم به دست کسی که اصلا دوسم نداره همیجور داشتم گریه میکردم که .......