moon,skay
یکی بود یکی نبود
۱ سپتامبر سال ۱۹۷۴ میلادی
او چشم به جهان گشود میپرسین کی کسی که قلب منو به اسرات گرفته یعنی جئون جونگ کوک
۱۱ می سال ۱۹۷۸ میلادی
زمانی که او چهار سال داشت من برای اولین بار اورا دیدم وقتی تاج طلایی کاغدیاش را روی سرش گذاشته بود و ادعا داشت که پادشاه است البته خیلی هم ادعا نمیکردم او پادشاه قلب من بود هست و میماند اون زمان من پنج سال داشتم یادمه که فقط به چشم یه بازیِ جالب نگاهش میکردم به سمت او رفتم یک قدم دو قدم ده قدم فاصله ده قدم با او فاصله داشتم این که حالا در کنارش حظور دارم رو مدیون اون ده قدم هستم وقتی که دقیقاً پیش پایش رسیدم لب از لب باز کردم و گفتم
تهیونگ : سلام ! داری چیکار میکنی ؟
جونگ کوک درحالی که داشت تاج روی سرش که کج شده بود را درست میکرد گفت
جونگ کوک : سلام منتظرم بارون بیاد
تهیونگ : منتظری بارون بیاد ؟ بعید میدونم اینجوری باشه هوا امروز صاف و افتابیِ
جونگ کوک : اره دیروز هم همینطور بود پریروز هم همین طور هفتهی پیش هم همینطور اگه بارون نیاد دریاچه ها خشک میشن اونجوری ماهیا میمیرن دیگه هیچ آبی به درخت ها نمیرسه درختا هم میمیرن اونجوری دیگه پرنده نمیخونه ماهیا شنا نمیکنن و دیگه جنگلا وجود ندارن کاشکی زود تر بارون بیاد
تهیونگ : اگه بارون نیاد تو ناراحت میشی
جونگ کوک : معلومه که ناراحت میشم دیگه نه صدای بارون نه بوی خاک نه رنگین کمون و هزارتا چیز دیگه که اگه بارون نیاد از بین میرن
تهیونگ : خیلی بارونو دوست داری نه ؟ هنوز اسمتو نمیدونم پادشاه سرزمین بارونی
جونگ کوک : اسمم جونگ کوکِ پادشاه سرزمین بارونی اسمم تو چیه ؟
تهیونگ : من تهیونگم به نظرت من پادشاه چه سرزمینی هستم
جونگ کوک به چشمای عسلی رنگ پسر و موج موهای قهوهای تیرهاش نگاهی انداخت با خودم کمی فکر کرد و گفت
جونگ کوک : تو سرزمین آفتابی هستی مثل آفتاب گرمی
تهیونگ : خیلی خب باشه من پادشاه سرزمین آفتابیم و توهم سرزمین بارونی بیا بریم
اون روز اون مکالمه اون ده قدم فاصله اونجوری که جونگ کوک تهیونگ رو توصیف کرد وقتی رو که باهم دیگه توی پارک گذروندن کلاً یک روز هم نشد ولی باعث شد سال ها کناره هم باشن و بهترین دوستای هم بشن طوری که دیگه دوستیشون فراتر از یه رابطهی عادی باشه
۱۵ جولای سال ۱۹۹۰ میلادی
زمانی که او ۱۶ سال داشت و من به سن ۱۷ رسیده بودم .....
خبخبخب بچه ها این اولین فیکی هست که مینویسم خوبو بد شدنش رو نمیدونم خلاصه ببخشید اگه بد شد
۱ سپتامبر سال ۱۹۷۴ میلادی
او چشم به جهان گشود میپرسین کی کسی که قلب منو به اسرات گرفته یعنی جئون جونگ کوک
۱۱ می سال ۱۹۷۸ میلادی
زمانی که او چهار سال داشت من برای اولین بار اورا دیدم وقتی تاج طلایی کاغدیاش را روی سرش گذاشته بود و ادعا داشت که پادشاه است البته خیلی هم ادعا نمیکردم او پادشاه قلب من بود هست و میماند اون زمان من پنج سال داشتم یادمه که فقط به چشم یه بازیِ جالب نگاهش میکردم به سمت او رفتم یک قدم دو قدم ده قدم فاصله ده قدم با او فاصله داشتم این که حالا در کنارش حظور دارم رو مدیون اون ده قدم هستم وقتی که دقیقاً پیش پایش رسیدم لب از لب باز کردم و گفتم
تهیونگ : سلام ! داری چیکار میکنی ؟
جونگ کوک درحالی که داشت تاج روی سرش که کج شده بود را درست میکرد گفت
جونگ کوک : سلام منتظرم بارون بیاد
تهیونگ : منتظری بارون بیاد ؟ بعید میدونم اینجوری باشه هوا امروز صاف و افتابیِ
جونگ کوک : اره دیروز هم همینطور بود پریروز هم همین طور هفتهی پیش هم همینطور اگه بارون نیاد دریاچه ها خشک میشن اونجوری ماهیا میمیرن دیگه هیچ آبی به درخت ها نمیرسه درختا هم میمیرن اونجوری دیگه پرنده نمیخونه ماهیا شنا نمیکنن و دیگه جنگلا وجود ندارن کاشکی زود تر بارون بیاد
تهیونگ : اگه بارون نیاد تو ناراحت میشی
جونگ کوک : معلومه که ناراحت میشم دیگه نه صدای بارون نه بوی خاک نه رنگین کمون و هزارتا چیز دیگه که اگه بارون نیاد از بین میرن
تهیونگ : خیلی بارونو دوست داری نه ؟ هنوز اسمتو نمیدونم پادشاه سرزمین بارونی
جونگ کوک : اسمم جونگ کوکِ پادشاه سرزمین بارونی اسمم تو چیه ؟
تهیونگ : من تهیونگم به نظرت من پادشاه چه سرزمینی هستم
جونگ کوک به چشمای عسلی رنگ پسر و موج موهای قهوهای تیرهاش نگاهی انداخت با خودم کمی فکر کرد و گفت
جونگ کوک : تو سرزمین آفتابی هستی مثل آفتاب گرمی
تهیونگ : خیلی خب باشه من پادشاه سرزمین آفتابیم و توهم سرزمین بارونی بیا بریم
اون روز اون مکالمه اون ده قدم فاصله اونجوری که جونگ کوک تهیونگ رو توصیف کرد وقتی رو که باهم دیگه توی پارک گذروندن کلاً یک روز هم نشد ولی باعث شد سال ها کناره هم باشن و بهترین دوستای هم بشن طوری که دیگه دوستیشون فراتر از یه رابطهی عادی باشه
۱۵ جولای سال ۱۹۹۰ میلادی
زمانی که او ۱۶ سال داشت و من به سن ۱۷ رسیده بودم .....
خبخبخب بچه ها این اولین فیکی هست که مینویسم خوبو بد شدنش رو نمیدونم خلاصه ببخشید اگه بد شد
۲۶۷
۲۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.