Part²
Part²
علامت ها: یونا+/ تهیونگ-/ سوجین&/ جیون×/ هانول@/ سیون¢/ کیوم£
: جونمی جون من و به عنوان دخترشون انتخاب کردن.. هورا هورا....
سینه ام آتیش گرفت. قلبم که قبلا به هزار دلیل تیکه تیکه شده بود اینبار حتی تیکه هاش هم تیکه تیکه شدن؛ اینبار عمیقتر!
پاهام شل شدن و میلرزیدن. حتی توانایی نگه داشتن وزنم رو نداشتن و مقاومت برای سرپا موندن مثل این بود که توی بیابان برای رسیدن به دریا بدویی. حس میکردم نیروی مکشی پاهام رو به سمت پایین میکشه سرم گیج خورد و تعادلم و از دست دادم و روی زمین افتادم
: یونا.. یونا حالت خوبه.. سوجین یونا... سوجین یونا حالش بده
دانه های اشکم راهشون رو از چشمانم گرفتن و با رقص روی کاشی افتادن. یکی پس از دیگری!
نفس کشیدن یادم رفته بود و دو دست محکم گلوم رو گرفته بود نفس نفس میزدم و سعی میکردم به طریقی راه تنفسی و باز کنم و نفس کشیدن رو به یاد بیارم
& خدای من چه اتفاقی افتاده
وقتی صدای سوجین رو شنیدم سرم رو بلند کردم که دیدم با بهت بهم خیره شده . جمعیت دورم و زود کنار زد و نزدیکم اومد
& یونا حالت خوبه!؟؟ نفس بکش دختر
سیلی پشت سیلی به صورتم میزد و دورم و خلوت کرد و دو دکمه پیراهنم رو از بالا باز کرد
& آااب.. آب بیارید برام
تنها تصویر، تصویر نگران و ماتم خورده سوجین بود که چشمام قادر به دیدنشون بود و تنها صدا، صدای داد و فریاد های سوجین بود که نگرانی توشون موج میزد نه چیزی میدیم و نه چیزی میشنیدم!
: آبجی سوجین بیا
لیوان رو به لب هام چسبوند و به زور آب رو روانه دهانم کرد و قطره قطره روی صورتم آب ریخت
چندی نگذشت که حالم بهتر شد و به خودم اومدم سوجین دستاش رو قاب صورتم کرد و به چشمام زل زد
& ب.بهتری یونا؟
چند لحظه بهش خیره موندم و سرم و بین دستاش تکون دادم
+ نه.. نه سوجین نه.. اینبار خوب نیستم..
بغضم ترکید و اشک هام صورتم رو تر کردن . اینبار نتونستم به دروغ تظاهر به خوب بودن و سرحال بودن بکنم...
+ کم کم داشت باورم میشد! فکر کردم شانس بهم رو کرده! فک کردم از این به بعد خوشحال زندگی میکنم! فکر کردم...
دماغم و کشیدم و چونه ام رو صاف کردم و به خنده افتادم
+ هه آخه من چطور باور کردم.. یکی نیست به من بگه آخه دختر احمق کی می یاد تو رو به عنوان دخترش انتخاب کنه وقتی پدر و مادر خودم من و نخواستن .. چطور باورم شد؟ چرا باور کردم واقعا انتخاب شدم.. میدونی من واقعا باور کرده بودم
..................
علامت ها: یونا+/ تهیونگ-/ سوجین&/ جیون×/ هانول@/ سیون¢/ کیوم£
: جونمی جون من و به عنوان دخترشون انتخاب کردن.. هورا هورا....
سینه ام آتیش گرفت. قلبم که قبلا به هزار دلیل تیکه تیکه شده بود اینبار حتی تیکه هاش هم تیکه تیکه شدن؛ اینبار عمیقتر!
پاهام شل شدن و میلرزیدن. حتی توانایی نگه داشتن وزنم رو نداشتن و مقاومت برای سرپا موندن مثل این بود که توی بیابان برای رسیدن به دریا بدویی. حس میکردم نیروی مکشی پاهام رو به سمت پایین میکشه سرم گیج خورد و تعادلم و از دست دادم و روی زمین افتادم
: یونا.. یونا حالت خوبه.. سوجین یونا... سوجین یونا حالش بده
دانه های اشکم راهشون رو از چشمانم گرفتن و با رقص روی کاشی افتادن. یکی پس از دیگری!
نفس کشیدن یادم رفته بود و دو دست محکم گلوم رو گرفته بود نفس نفس میزدم و سعی میکردم به طریقی راه تنفسی و باز کنم و نفس کشیدن رو به یاد بیارم
& خدای من چه اتفاقی افتاده
وقتی صدای سوجین رو شنیدم سرم رو بلند کردم که دیدم با بهت بهم خیره شده . جمعیت دورم و زود کنار زد و نزدیکم اومد
& یونا حالت خوبه!؟؟ نفس بکش دختر
سیلی پشت سیلی به صورتم میزد و دورم و خلوت کرد و دو دکمه پیراهنم رو از بالا باز کرد
& آااب.. آب بیارید برام
تنها تصویر، تصویر نگران و ماتم خورده سوجین بود که چشمام قادر به دیدنشون بود و تنها صدا، صدای داد و فریاد های سوجین بود که نگرانی توشون موج میزد نه چیزی میدیم و نه چیزی میشنیدم!
: آبجی سوجین بیا
لیوان رو به لب هام چسبوند و به زور آب رو روانه دهانم کرد و قطره قطره روی صورتم آب ریخت
چندی نگذشت که حالم بهتر شد و به خودم اومدم سوجین دستاش رو قاب صورتم کرد و به چشمام زل زد
& ب.بهتری یونا؟
چند لحظه بهش خیره موندم و سرم و بین دستاش تکون دادم
+ نه.. نه سوجین نه.. اینبار خوب نیستم..
بغضم ترکید و اشک هام صورتم رو تر کردن . اینبار نتونستم به دروغ تظاهر به خوب بودن و سرحال بودن بکنم...
+ کم کم داشت باورم میشد! فکر کردم شانس بهم رو کرده! فک کردم از این به بعد خوشحال زندگی میکنم! فکر کردم...
دماغم و کشیدم و چونه ام رو صاف کردم و به خنده افتادم
+ هه آخه من چطور باور کردم.. یکی نیست به من بگه آخه دختر احمق کی می یاد تو رو به عنوان دخترش انتخاب کنه وقتی پدر و مادر خودم من و نخواستن .. چطور باورم شد؟ چرا باور کردم واقعا انتخاب شدم.. میدونی من واقعا باور کرده بودم
..................
۴.۳k
۱۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.