F2P18
خواستم برم کلاس که زنگ خورد
رفتم داخل کلاس و وسایلم رو برداشتم
رفتم بیرون از مدرسه که راننده شخصیم بیرون منتظرم بود اقای چان
وای اون واقعا فوق العاده بود خیلی بامزه بود و همیشه جای عموی نداشتم میذاشتمش رفتم با خوشحالی بقلش کردم و گفتم:سلاممم
گفت:سلام خانم ...مدرسه خوب بود(لبخند ملیح)
گفتم:اره خیلی خوب بود خسته نباشییی
گفت:شما هم همینطور
در ماشین رو برام برام باز کرد و گفت:بفرمایید
گفتم:یه چی بگم؟
گفت:بفرمایید
گفتم:میشه بریم یه بستنی فروشی؟...مهمون من
گفت:من نمی...
پریدم وسط حرفش و گفتم:باید بتونی...بیا بریم تازه منم کنارت میشینم
گفت:اما..
دوبار پریدم وسط حرفش و گفتم:اما نداره ...کسی نمیبینتمون....راستی به مامان هم خبر دادم با دوستام میرم بیرون نگران نباش
گفت:خیله خب...من که حریف شما نمیشم بریم
رفت در جلو رو برام باز کرد و منم سوار شدم
رفتیم باهم یه بستنی فروشی و یه بستی اسکوپی هرکدوممون سفارش دادیم
وقتی بستینی رو بهمون دادن من گفتم:چرا میترسی مامانم بفهمه با تو میام بیرون ؟تو مثل یه دوستمی
گفت:خب شما مقامتون از من خیلی بالا تره من فقط یه بادیگارد ساده ام
گفتم:هی ساکت نه تو خیلی خوب و مهربونی برخلاف ظاهر جدیت
تازه بعضی چیزاررو که نمیتونم به مامانم بگم به تو میگم باید به بابا بگم که دستمزدت رو بیشتر کنه
گفت:نه لازم نیست همین از لطف شماست
گفتم:دیگه تارف نکن میدونم که بچت مریض شده بایدبراش دارو بخری دیگه
گفت:چی شما از کجا میدونین؟
یه چشمک بهش زدم و گفتم:منو دست کم نگیر ...راستی میخوام راجب جیهوپ به مامان بابام بگم...نظرت؟
گفت:خب بنظرم کار خوبی میکنید ایشون درک بالایی دارند و قطعا مخالفتی باهاتون نمیکنند..فقط بنظرم به مامان و باباتون جدا بگید
اگه باهم بگید ممکنه تاثیر منفی لبشتری بذاره
گفتم:اع؟....باشه
بعد از اینکه بستنی مونو خوردیم اقای چان منو رسوند خونه و خودش هم رفت خونشون رفتم داخل خونه و با مامان که روی مبل نشسته بود و بابا که سرش رو گذاشته بود روی پای مامان ربوبرو شدم بابا که خواب بود مامان هم سرش توی گوشی بود
من واقعا مونده بودم اینا چجوری باهم اینقدر اوکین که بعد از این همه سال زندگی یک بارم حداقل جلو من دادو بیداد راه ننداختن
رفتم سمت مامان و گونش رو بوسیدم و گفتم:سلام مهربون ترین ادم دنیا
مامان هم گونم رو بوسید و گفت:سلام خوشگل ترین دختر دنیا
رفتم گونه باباهم بوسیدم و اروم در گوشش گفتم:سلام کیوت ترین بابای دنیا
بابا به صورت خیلی کیوت چشاش رو باز کرد و گفت:سلام خوشگلم..مدرسه خوب پیش رفت؟
گفتم:عالی بود
بابا از روی پای مامان بلند شد و مامان رو بوسید(اینا اینقدر این کار رو انجام داده بودن که برای هایون عادی شه بود)
مامان گفت:من برم یه چیزی بیارم بخوریم
گفتم:باشه
مامان رفت توی اشپزخونه و من به بابا گفتم:راستی بابا باید راجب یه سئله ای باهم حرف بزنیم و رفتم جلو در گوشش گفتم :خصوصیی
بابا چشاش رو مالوند و گفت:یا خدا چیشده؟
گفتم:حالا امروز بهت میگم
گفت:باشه
تصمیم گرفته بودم که امروز بابا رو با خودم ببریم سر قرار با جیهوپ و تصمیم دومم این بود که فعلا الان به بابا بگم
و بعدا به مامان
رفتم توی اتاقم لباسام رو عوض کردم و به جیهوپ زنگ زدم
اون تلفن رو برداشت و گفت:سلام عشقم
گفتم:سلام ...عشقم؟
گفت:خب عشقمی دیگ نیستی؟
گفتم:حالا هرچی ....من امشب ساعت 8 هر لوکیشنی که گفتی میام
گفت:8؟8 یکم دور نیست عزیزن؟
گفتم:کار دارم خب هنوز تازه به مامان بابامم نگفتم
گفت:باشه عشق....هروقت خواستی بیا ...لوکیشن میفرستم
گفتم:باشه مرسی...راستی
گفت:جان؟
گفتم:دوست دارم
خندید و گفت:من بیشتر
و بعدش تلفن رو قطع کردم
یه لباس راحتی پوشیدم و رفتم پایین ...
بچه ها هرکار میکنم پارت بعد رو براتون نمیزارههههه
شاید دو یا سه ساعت دیگه براتون بزارم
رفتم داخل کلاس و وسایلم رو برداشتم
رفتم بیرون از مدرسه که راننده شخصیم بیرون منتظرم بود اقای چان
وای اون واقعا فوق العاده بود خیلی بامزه بود و همیشه جای عموی نداشتم میذاشتمش رفتم با خوشحالی بقلش کردم و گفتم:سلاممم
گفت:سلام خانم ...مدرسه خوب بود(لبخند ملیح)
گفتم:اره خیلی خوب بود خسته نباشییی
گفت:شما هم همینطور
در ماشین رو برام برام باز کرد و گفت:بفرمایید
گفتم:یه چی بگم؟
گفت:بفرمایید
گفتم:میشه بریم یه بستنی فروشی؟...مهمون من
گفت:من نمی...
پریدم وسط حرفش و گفتم:باید بتونی...بیا بریم تازه منم کنارت میشینم
گفت:اما..
دوبار پریدم وسط حرفش و گفتم:اما نداره ...کسی نمیبینتمون....راستی به مامان هم خبر دادم با دوستام میرم بیرون نگران نباش
گفت:خیله خب...من که حریف شما نمیشم بریم
رفت در جلو رو برام باز کرد و منم سوار شدم
رفتیم باهم یه بستنی فروشی و یه بستی اسکوپی هرکدوممون سفارش دادیم
وقتی بستینی رو بهمون دادن من گفتم:چرا میترسی مامانم بفهمه با تو میام بیرون ؟تو مثل یه دوستمی
گفت:خب شما مقامتون از من خیلی بالا تره من فقط یه بادیگارد ساده ام
گفتم:هی ساکت نه تو خیلی خوب و مهربونی برخلاف ظاهر جدیت
تازه بعضی چیزاررو که نمیتونم به مامانم بگم به تو میگم باید به بابا بگم که دستمزدت رو بیشتر کنه
گفت:نه لازم نیست همین از لطف شماست
گفتم:دیگه تارف نکن میدونم که بچت مریض شده بایدبراش دارو بخری دیگه
گفت:چی شما از کجا میدونین؟
یه چشمک بهش زدم و گفتم:منو دست کم نگیر ...راستی میخوام راجب جیهوپ به مامان بابام بگم...نظرت؟
گفت:خب بنظرم کار خوبی میکنید ایشون درک بالایی دارند و قطعا مخالفتی باهاتون نمیکنند..فقط بنظرم به مامان و باباتون جدا بگید
اگه باهم بگید ممکنه تاثیر منفی لبشتری بذاره
گفتم:اع؟....باشه
بعد از اینکه بستنی مونو خوردیم اقای چان منو رسوند خونه و خودش هم رفت خونشون رفتم داخل خونه و با مامان که روی مبل نشسته بود و بابا که سرش رو گذاشته بود روی پای مامان ربوبرو شدم بابا که خواب بود مامان هم سرش توی گوشی بود
من واقعا مونده بودم اینا چجوری باهم اینقدر اوکین که بعد از این همه سال زندگی یک بارم حداقل جلو من دادو بیداد راه ننداختن
رفتم سمت مامان و گونش رو بوسیدم و گفتم:سلام مهربون ترین ادم دنیا
مامان هم گونم رو بوسید و گفت:سلام خوشگل ترین دختر دنیا
رفتم گونه باباهم بوسیدم و اروم در گوشش گفتم:سلام کیوت ترین بابای دنیا
بابا به صورت خیلی کیوت چشاش رو باز کرد و گفت:سلام خوشگلم..مدرسه خوب پیش رفت؟
گفتم:عالی بود
بابا از روی پای مامان بلند شد و مامان رو بوسید(اینا اینقدر این کار رو انجام داده بودن که برای هایون عادی شه بود)
مامان گفت:من برم یه چیزی بیارم بخوریم
گفتم:باشه
مامان رفت توی اشپزخونه و من به بابا گفتم:راستی بابا باید راجب یه سئله ای باهم حرف بزنیم و رفتم جلو در گوشش گفتم :خصوصیی
بابا چشاش رو مالوند و گفت:یا خدا چیشده؟
گفتم:حالا امروز بهت میگم
گفت:باشه
تصمیم گرفته بودم که امروز بابا رو با خودم ببریم سر قرار با جیهوپ و تصمیم دومم این بود که فعلا الان به بابا بگم
و بعدا به مامان
رفتم توی اتاقم لباسام رو عوض کردم و به جیهوپ زنگ زدم
اون تلفن رو برداشت و گفت:سلام عشقم
گفتم:سلام ...عشقم؟
گفت:خب عشقمی دیگ نیستی؟
گفتم:حالا هرچی ....من امشب ساعت 8 هر لوکیشنی که گفتی میام
گفت:8؟8 یکم دور نیست عزیزن؟
گفتم:کار دارم خب هنوز تازه به مامان بابامم نگفتم
گفت:باشه عشق....هروقت خواستی بیا ...لوکیشن میفرستم
گفتم:باشه مرسی...راستی
گفت:جان؟
گفتم:دوست دارم
خندید و گفت:من بیشتر
و بعدش تلفن رو قطع کردم
یه لباس راحتی پوشیدم و رفتم پایین ...
بچه ها هرکار میکنم پارت بعد رو براتون نمیزارههههه
شاید دو یا سه ساعت دیگه براتون بزارم
۱۷۶
۲۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.