پارت135
#پارت135
شیطونکِ بابا🥺💜
+ بریم پایین خودت میفهمی
در ضمن گوشیتم بده من. اینجا حق نداری از گوشی استفاده کنی
اخمی کردم و گفتم:
_ چرا انوقت؟! مگه زمان برده داریه؟ تو این خونه ی وامونده حوصلم سرمیره ، همین یه گوشیم نداشته باشم؟
+ فعلا استفاده از گوشی برات ممنوعه ، حوصله ات سرمیره میتونی با تلویزیون خودتو سرگرم کنی
حسابی حرصم گرفته بود ازش ولی زورم بهش نمیرسید که بزنم نفلش کنم
_ اونجاست گوشیم ، رو میزه
گوشیمو برداشت و گذاشت توی جیبش ، تیشرت سفید رنگی پوشید و دستاشو دور کمرم حلقه کرد
+ بریم پایین
از بغلش اومدم بیرون و خود سر به سمت طبقه ی اول رفتم که کسی نبود
_ کو پس؟! اینجا که کسی نیست!!
+ بریم تو آشپزخونه
دنبالش راه افتادم و به آشپزخونه رفتم که دوتا خانوم مسن درحال آشپزی بودن
افراز سلامی بهشون گفت که هردو برگشتن به سمتم ما
_ سلام آقا صبح بخیر
با دیدنشون یهو لب گزیدم و یاد جیغایی که یک ساعت پیش میزدم افتادم ، یعنی اینا همشو شنیده بودن؟ خاک برسرم
افراز اشاره ای به اون دوتا زن کرد و گفت:
+این سلماز خانومه ایشونم زهرا خانوم
هردوشون بهم سلام گفتن که افراز ادامه داد:
+ این دختر خانومم اسمش غنچه اس
کاری چیزی داشت براش انجام بدین
خانوما سری تکون دادن و مشغول کارشون شدن ، از شدت حقارت دوسداشتم زار زار گریه کنم
حتی نگفت که زنشم!!! بغض کرده آشپزخونه رو ترک کردم و روی مبل نشستم
+ چته پس؟! چرا اومدی اینجا؟! بیا بریم صبحونه
حرصی نگاش کردم و گفتم:
_ تویی که جرعت نداری زنتو به بقیه معرفی کنی پس مرض داشتی منو گرفتی
شیطونکِ بابا🥺💜
+ بریم پایین خودت میفهمی
در ضمن گوشیتم بده من. اینجا حق نداری از گوشی استفاده کنی
اخمی کردم و گفتم:
_ چرا انوقت؟! مگه زمان برده داریه؟ تو این خونه ی وامونده حوصلم سرمیره ، همین یه گوشیم نداشته باشم؟
+ فعلا استفاده از گوشی برات ممنوعه ، حوصله ات سرمیره میتونی با تلویزیون خودتو سرگرم کنی
حسابی حرصم گرفته بود ازش ولی زورم بهش نمیرسید که بزنم نفلش کنم
_ اونجاست گوشیم ، رو میزه
گوشیمو برداشت و گذاشت توی جیبش ، تیشرت سفید رنگی پوشید و دستاشو دور کمرم حلقه کرد
+ بریم پایین
از بغلش اومدم بیرون و خود سر به سمت طبقه ی اول رفتم که کسی نبود
_ کو پس؟! اینجا که کسی نیست!!
+ بریم تو آشپزخونه
دنبالش راه افتادم و به آشپزخونه رفتم که دوتا خانوم مسن درحال آشپزی بودن
افراز سلامی بهشون گفت که هردو برگشتن به سمتم ما
_ سلام آقا صبح بخیر
با دیدنشون یهو لب گزیدم و یاد جیغایی که یک ساعت پیش میزدم افتادم ، یعنی اینا همشو شنیده بودن؟ خاک برسرم
افراز اشاره ای به اون دوتا زن کرد و گفت:
+این سلماز خانومه ایشونم زهرا خانوم
هردوشون بهم سلام گفتن که افراز ادامه داد:
+ این دختر خانومم اسمش غنچه اس
کاری چیزی داشت براش انجام بدین
خانوما سری تکون دادن و مشغول کارشون شدن ، از شدت حقارت دوسداشتم زار زار گریه کنم
حتی نگفت که زنشم!!! بغض کرده آشپزخونه رو ترک کردم و روی مبل نشستم
+ چته پس؟! چرا اومدی اینجا؟! بیا بریم صبحونه
حرصی نگاش کردم و گفتم:
_ تویی که جرعت نداری زنتو به بقیه معرفی کنی پس مرض داشتی منو گرفتی
۸.۵k
۱۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.