صدای خاموش✧
صدای خاموش✧
#پارت12
از زبان دازای]
_برای میا ـست!
با حرفی که زد لبخندی زدم ـو دستمو دور ـه گردنش انداختم ـو گفتم: پس نیمه ی گم شده ـتو پیدا کردی، ای کلک.
با حرفی که زدم صورتش سرخ شد.
مشتی بهم زد ـو گفت: خفه شو، راستی اون چویاعه که اون بیرون وایساده؟
سری تکون دادم ـو گفتم: نمیای بریم مدرسه؟
لبخندی زد ـو گفت: چرا میام، یه لحظه پول ـه گل ـو حساب کنم میام.
لبخندی زدم ـو گفتم: پس من میرم بیرون.
اینو گفتم ـو از مغازه بیرون رفتم.
چویا سمتم اومد ـو لبخندی زد.
بعداز چند دقیقه بلاخره جک اومد.
سمت ـمون اومد ـو خطاب به چویا گفت: سلام صبت بخیر.
چویا کمی خم شد ـو دوباره صاف وایساد.
سمت ـه مدرسه راه افتادیم که چویا دفترچه ـشو بهمون نشون داد ـو روشو اونور کرد:
•مشکلی ندارید که من دارم همراتون میام؟☆
جک دستشو دور ـه گردنِ چویا انداخت ـو موهای چویا رو بهم ریخت ـو گفت: چه مشکلی داره بانمک؟
چویا لبخندی زد ـو دفترچه ـشو داخل ـه جیبش گذاشت.
رسیدیم.
سمت ـه کلاس ـمو رفتیم که بچه ها با دیدنمون کمی تعجب کردن.
اهمیتی ندادم ـو سمت ـه میزم رفتم ـو رو میز نشستم.
دقت نکرده بودم، چویا پشت ـه سر ـه من میشینه.
ولی چجوری میتونه تخته رو ببینه؟
از رو میز بلند شدم ـو روبه چویا گفتم: چویا تو قدت از من کوتاه تره بیا جلو بشین.
یه تار ـه ابروشو بالا داد ـو سوالی بهم نگاه کرد.
کیف ـمو برداشتم ـو گفتم: من از تو بلند ترم پس راحت تر میتونم جلومو ببینم.
دستشو گرفتم ـو کشیدم که بلند شد ـو اونور رفت.
کیفشو برداشتم ـو دادم دستش ـو خودم پشت ـه اون میز نشستم.
با تعجب رفت ـو جای من نشست ـو کیفشو رو میز گذاشت. سرشو سمتم چرخوند ـو نوشته ی دفترچه ـشو نشونم داد:
•ازت ممنونم.☆
لبخندی زدم ـو گفتم: خواهش میکنم.
از رو صندلی بلند شدم ـو خواستم سمت ـه جک برم که اتسوشی جلومو گرفت ـو گفت: میبینم که با چویا سان صمیمی شدید دازای سان!
با تعجب گفتم: صمیمی؟!
سری تکون داد ـو با لبخند گفت: تو که میخواستی هرروز ـه خدا چویا رو اذیت کنی الان داری بهش محبت میکنی؟
لبخندی زدم ـو گفتم: شاید، ولی اینو بدون که این کاره من محبت نیست ما فقط جاهامونو عوض کردیم چون من رو اون صندلی راحت نیستم.
اینکه امروز باهم اومدیم به معنی صمیمی ـت نیست ما فقط امروز مسیرمون یکی بود.
با تعجب بهم زل زد ـو لبخندی زد.
سمت ـه جک رفتم ـو روی میز ـه کناریش نشستم.
دارم خودمو گول میزنم؟ شاید!
ادامه دارد...
#صدای_خاموش_سگ_های_ولگرد_بانگو_فن_فیک
#سوکوکو_دازای_اوسامو_ناکاهارا_چویا
#ناکاجیما_اتسوشی_اکوتاگاوا_ریونوسکه_رامپو
#پارت12
از زبان دازای]
_برای میا ـست!
با حرفی که زد لبخندی زدم ـو دستمو دور ـه گردنش انداختم ـو گفتم: پس نیمه ی گم شده ـتو پیدا کردی، ای کلک.
با حرفی که زدم صورتش سرخ شد.
مشتی بهم زد ـو گفت: خفه شو، راستی اون چویاعه که اون بیرون وایساده؟
سری تکون دادم ـو گفتم: نمیای بریم مدرسه؟
لبخندی زد ـو گفت: چرا میام، یه لحظه پول ـه گل ـو حساب کنم میام.
لبخندی زدم ـو گفتم: پس من میرم بیرون.
اینو گفتم ـو از مغازه بیرون رفتم.
چویا سمتم اومد ـو لبخندی زد.
بعداز چند دقیقه بلاخره جک اومد.
سمت ـمون اومد ـو خطاب به چویا گفت: سلام صبت بخیر.
چویا کمی خم شد ـو دوباره صاف وایساد.
سمت ـه مدرسه راه افتادیم که چویا دفترچه ـشو بهمون نشون داد ـو روشو اونور کرد:
•مشکلی ندارید که من دارم همراتون میام؟☆
جک دستشو دور ـه گردنِ چویا انداخت ـو موهای چویا رو بهم ریخت ـو گفت: چه مشکلی داره بانمک؟
چویا لبخندی زد ـو دفترچه ـشو داخل ـه جیبش گذاشت.
رسیدیم.
سمت ـه کلاس ـمو رفتیم که بچه ها با دیدنمون کمی تعجب کردن.
اهمیتی ندادم ـو سمت ـه میزم رفتم ـو رو میز نشستم.
دقت نکرده بودم، چویا پشت ـه سر ـه من میشینه.
ولی چجوری میتونه تخته رو ببینه؟
از رو میز بلند شدم ـو روبه چویا گفتم: چویا تو قدت از من کوتاه تره بیا جلو بشین.
یه تار ـه ابروشو بالا داد ـو سوالی بهم نگاه کرد.
کیف ـمو برداشتم ـو گفتم: من از تو بلند ترم پس راحت تر میتونم جلومو ببینم.
دستشو گرفتم ـو کشیدم که بلند شد ـو اونور رفت.
کیفشو برداشتم ـو دادم دستش ـو خودم پشت ـه اون میز نشستم.
با تعجب رفت ـو جای من نشست ـو کیفشو رو میز گذاشت. سرشو سمتم چرخوند ـو نوشته ی دفترچه ـشو نشونم داد:
•ازت ممنونم.☆
لبخندی زدم ـو گفتم: خواهش میکنم.
از رو صندلی بلند شدم ـو خواستم سمت ـه جک برم که اتسوشی جلومو گرفت ـو گفت: میبینم که با چویا سان صمیمی شدید دازای سان!
با تعجب گفتم: صمیمی؟!
سری تکون داد ـو با لبخند گفت: تو که میخواستی هرروز ـه خدا چویا رو اذیت کنی الان داری بهش محبت میکنی؟
لبخندی زدم ـو گفتم: شاید، ولی اینو بدون که این کاره من محبت نیست ما فقط جاهامونو عوض کردیم چون من رو اون صندلی راحت نیستم.
اینکه امروز باهم اومدیم به معنی صمیمی ـت نیست ما فقط امروز مسیرمون یکی بود.
با تعجب بهم زل زد ـو لبخندی زد.
سمت ـه جک رفتم ـو روی میز ـه کناریش نشستم.
دارم خودمو گول میزنم؟ شاید!
ادامه دارد...
#صدای_خاموش_سگ_های_ولگرد_بانگو_فن_فیک
#سوکوکو_دازای_اوسامو_ناکاهارا_چویا
#ناکاجیما_اتسوشی_اکوتاگاوا_ریونوسکه_رامپو
۹.۱k
۰۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.