my mafia
پارت: ۶
ویو کوک
با دیدن اون مرد لرزه ای به تنش افتاد....
-اون کیه؟
پ....پدرمه
-اون این بلا ها رو سرت اورد؟
آ....آره.....لط...لطفا کمکم کن
-مشکلی نداری بلندت کنم؟
ن....نه
براید بغلش کردم و بردمش سمت ماشینم نشوندمش روی صندلی و خودمم نشستم.....پدر ا.ت چون مست بود و تلو تلو میخورد بهمون نرسید و من با بیشترین سرعت به سمت خیابون های شلوغ سئول رفتم
دستش رو نگاه کردم....هنوز داشت میلرزید دستش رو گرفتم و یجای خلوت ترمز کردم از ماشین پیاده شدم و در سمت ا.ت رو باز کردم آروم از روی صندلی بلندش کردم و بغلش کردم
-وقتی خوب نیستی فقط بگو....تو خودت نریز فقط حالت رو بدتر میکنه
با این حرفام متقابل بغلم کرد و بغضش شکست و شروع کرد گریه کردن
راست میگی.....خوب نیستم
-میدونم.....منم همچین چیزی رو تجربه کردم....اما بدون میگذره....
نمیگذره.....۲۴ ساله نگذشته
-اشکال نداره....میخوای بیای خونم؟
نه....منو همینجا بزارید خودم یه چاره ای پیدا میکنم....
-بشین امشب مهمون خودمی
اما.....
-اعتراض نمیپذیرم
ممنونم
-بشین
رسیدم خونم.....بادیگار ها در رو باز کردن و بعد از پیاده شدن منو ا.ت ماشین رو بردن تا پارک کنن
خونه ی خیلی قشنگی دارید
-ممنون....من باید یه تماس بگیرم رو مبل بشین
اوه...باشه
مکالمه
-الو جیا
٪اوپا چیشده
-برو برام لباس دخترونه بگیر هم هیکل خودته بگو بفرستن برام
٪وات....به این سرعت آوردیش خونت؟
-آره برو بگیر همه نوع لباسی
٪اوکی
بعد نیم ساعت جیا لباس ها رو فرستاد من وسایل رو بردم و توی اتاق مهمون گذاشتم و رفتم پیش ا.ت
جیا یه سری لباس برات گرفته بود توی اون اتاق که بغل اثون در مشکیه هست
واقعا لازم نبود....واقعا میگم
-مهم نیست اتاق حموم و سرویس بهداشتی و همه چی داره ازش استفاده کن اتاق بغلی اتاق منه کاری داشتی بیا من زود نمیخوابم
ممنونم
ویو کوک
با دیدن اون مرد لرزه ای به تنش افتاد....
-اون کیه؟
پ....پدرمه
-اون این بلا ها رو سرت اورد؟
آ....آره.....لط...لطفا کمکم کن
-مشکلی نداری بلندت کنم؟
ن....نه
براید بغلش کردم و بردمش سمت ماشینم نشوندمش روی صندلی و خودمم نشستم.....پدر ا.ت چون مست بود و تلو تلو میخورد بهمون نرسید و من با بیشترین سرعت به سمت خیابون های شلوغ سئول رفتم
دستش رو نگاه کردم....هنوز داشت میلرزید دستش رو گرفتم و یجای خلوت ترمز کردم از ماشین پیاده شدم و در سمت ا.ت رو باز کردم آروم از روی صندلی بلندش کردم و بغلش کردم
-وقتی خوب نیستی فقط بگو....تو خودت نریز فقط حالت رو بدتر میکنه
با این حرفام متقابل بغلم کرد و بغضش شکست و شروع کرد گریه کردن
راست میگی.....خوب نیستم
-میدونم.....منم همچین چیزی رو تجربه کردم....اما بدون میگذره....
نمیگذره.....۲۴ ساله نگذشته
-اشکال نداره....میخوای بیای خونم؟
نه....منو همینجا بزارید خودم یه چاره ای پیدا میکنم....
-بشین امشب مهمون خودمی
اما.....
-اعتراض نمیپذیرم
ممنونم
-بشین
رسیدم خونم.....بادیگار ها در رو باز کردن و بعد از پیاده شدن منو ا.ت ماشین رو بردن تا پارک کنن
خونه ی خیلی قشنگی دارید
-ممنون....من باید یه تماس بگیرم رو مبل بشین
اوه...باشه
مکالمه
-الو جیا
٪اوپا چیشده
-برو برام لباس دخترونه بگیر هم هیکل خودته بگو بفرستن برام
٪وات....به این سرعت آوردیش خونت؟
-آره برو بگیر همه نوع لباسی
٪اوکی
بعد نیم ساعت جیا لباس ها رو فرستاد من وسایل رو بردم و توی اتاق مهمون گذاشتم و رفتم پیش ا.ت
جیا یه سری لباس برات گرفته بود توی اون اتاق که بغل اثون در مشکیه هست
واقعا لازم نبود....واقعا میگم
-مهم نیست اتاق حموم و سرویس بهداشتی و همه چی داره ازش استفاده کن اتاق بغلی اتاق منه کاری داشتی بیا من زود نمیخوابم
ممنونم
۷.۰k
۲۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.