پارت۴۱
دوباره لبخندی زد و با دست بهم اشاره کرد تا وارد اتاق بشم.
چرخ چمدون رو روی کف چوبی راهرو کشیدم و بعد وارد اتاق شدم.
تخت یک نفره, کمد, آینه, میز و صندلی تنها چیزهایی بودن که به چشم
میخوردن.
-روز سختی داشتی. . . استراحت کن. . .
با لبخند و صدای گرم خانم جئون, ناخودآگاه و متقابال لبخندی زدم و قبل
از بسته شدن در تعظیمی کردم.
دمپایی های که حین ورود به خونه پا کرده بودم رو کنار تخت گذاشتم و
خودم رو روی ملحفه ی خنک و سفید رنگش انداختم.
اونقدر اتفاقات پشت سر هم و بدون وقفه افتاده بودن که حتی فرصت هضم
و یا تجزیه و تحلیلشون رو هم نداشتم.
با سکوتی که طبقه ی دوم رو فرا گرفت, حدس زدم که همه به طبقه ی
پایین رفتن.
کنجکاوی عجیبی وادارم کرد تا دوباره بلند شم و به سمت در برم
میخواستم اتاق کوک رو ببینم؟ و یا نه. . . شاید بهتر بود بگم که کنجکاو
بودم اتاق ساسنگ فن منحرفم رو ببینم.
هرچند امروز اونقدر شوک زده و آروم بود که باورم نمیشد همون پسریه
که یک عمر برای من مشکل درست کرده.
و یا همون پسری که دیشب زیر سنگینی بدنم, به خودش میپیچید.
با جلو آمدن تصاویر شب قبل, برای لحظه ای ایستادم و بعد با تکون دادن
سرم سعی کردم هرچیزی که بود رو بیرون بریزم.
نباید دیگه بهش فکر میکردم. . . اما دیشب یکی از هات ترین تجربه های
زندگیم رو داشتم و فراموش کردنش کمی غیرممکن بنظر میرسید.
به آرومی از الی در نیمه باز به اطراف نگاهی انداختم و با ندیدن کسی,
اولین قدم رو به سمت اتاق کوکی برداشتم.
دستگیره رو پایین دادم و وارد اتاق شدم.
چیزی که میدیدم خیلی برام جالب بود.
تمام دیوار ها پر از پوسترهای من شده بود و حرف انگلیسی وی با اسپری
قرمز رنگی روی دیوار آبی اتاق نوشته شده بود.
مطمئنا بخاطر وجود عکس های خوب من, اتاقش زیادی جذاب شده بود؛
اونقدر جذاب که ترجیح میدادم من تو این اتاق باشم تا اون پسر.
کمی جلوتر رفتم و با دیدن پوستر نسبتا بزرگی از بدن برهنه و سیکس پک
های خودم, ابروهام باال پریدن.
میتونم تصور کنم که تا قبل از دیشب, تا چه اندازه خودش رو زیر من تصور
کرده بوده!
اگر تا این حد مشتاق دیدن اون سیکس پک های برهنه از نزدیکه, منم
نشونش میدم!
پوزخندی زدم و تصمیم گرفتم قبل از پیدا شدن سر و کله ی اون پسر, از
اونجا بیرون برم.
در مدت تعطیالت اجباری دو هفته ایم, قرار بود حسابی با اون پسر
کوچولوی احمق خوش بگذرونم.
و چه چیزی بهتر از اینکه با استفاده از این فرصت, درسی بهش بدم که
دیگه هوس ساسنگ فن بودن و افتادن دنبال کونم رو نکنه
تو این مدت دوست پسر اجباری من بود و چه بهتر که نهایت استفاده رو
ازش ببرم!
بدم نمی اومد یکبار دیگه اون پسربچه ی پر سر و صدا زیرم ناله کنه و
برای داشتن دیکم التماسم کنه.
من کیم تهیونگم. . . کسی که از هیچ فرصتی برای لذت بردن, نمیگذره
چرخ چمدون رو روی کف چوبی راهرو کشیدم و بعد وارد اتاق شدم.
تخت یک نفره, کمد, آینه, میز و صندلی تنها چیزهایی بودن که به چشم
میخوردن.
-روز سختی داشتی. . . استراحت کن. . .
با لبخند و صدای گرم خانم جئون, ناخودآگاه و متقابال لبخندی زدم و قبل
از بسته شدن در تعظیمی کردم.
دمپایی های که حین ورود به خونه پا کرده بودم رو کنار تخت گذاشتم و
خودم رو روی ملحفه ی خنک و سفید رنگش انداختم.
اونقدر اتفاقات پشت سر هم و بدون وقفه افتاده بودن که حتی فرصت هضم
و یا تجزیه و تحلیلشون رو هم نداشتم.
با سکوتی که طبقه ی دوم رو فرا گرفت, حدس زدم که همه به طبقه ی
پایین رفتن.
کنجکاوی عجیبی وادارم کرد تا دوباره بلند شم و به سمت در برم
میخواستم اتاق کوک رو ببینم؟ و یا نه. . . شاید بهتر بود بگم که کنجکاو
بودم اتاق ساسنگ فن منحرفم رو ببینم.
هرچند امروز اونقدر شوک زده و آروم بود که باورم نمیشد همون پسریه
که یک عمر برای من مشکل درست کرده.
و یا همون پسری که دیشب زیر سنگینی بدنم, به خودش میپیچید.
با جلو آمدن تصاویر شب قبل, برای لحظه ای ایستادم و بعد با تکون دادن
سرم سعی کردم هرچیزی که بود رو بیرون بریزم.
نباید دیگه بهش فکر میکردم. . . اما دیشب یکی از هات ترین تجربه های
زندگیم رو داشتم و فراموش کردنش کمی غیرممکن بنظر میرسید.
به آرومی از الی در نیمه باز به اطراف نگاهی انداختم و با ندیدن کسی,
اولین قدم رو به سمت اتاق کوکی برداشتم.
دستگیره رو پایین دادم و وارد اتاق شدم.
چیزی که میدیدم خیلی برام جالب بود.
تمام دیوار ها پر از پوسترهای من شده بود و حرف انگلیسی وی با اسپری
قرمز رنگی روی دیوار آبی اتاق نوشته شده بود.
مطمئنا بخاطر وجود عکس های خوب من, اتاقش زیادی جذاب شده بود؛
اونقدر جذاب که ترجیح میدادم من تو این اتاق باشم تا اون پسر.
کمی جلوتر رفتم و با دیدن پوستر نسبتا بزرگی از بدن برهنه و سیکس پک
های خودم, ابروهام باال پریدن.
میتونم تصور کنم که تا قبل از دیشب, تا چه اندازه خودش رو زیر من تصور
کرده بوده!
اگر تا این حد مشتاق دیدن اون سیکس پک های برهنه از نزدیکه, منم
نشونش میدم!
پوزخندی زدم و تصمیم گرفتم قبل از پیدا شدن سر و کله ی اون پسر, از
اونجا بیرون برم.
در مدت تعطیالت اجباری دو هفته ایم, قرار بود حسابی با اون پسر
کوچولوی احمق خوش بگذرونم.
و چه چیزی بهتر از اینکه با استفاده از این فرصت, درسی بهش بدم که
دیگه هوس ساسنگ فن بودن و افتادن دنبال کونم رو نکنه
تو این مدت دوست پسر اجباری من بود و چه بهتر که نهایت استفاده رو
ازش ببرم!
بدم نمی اومد یکبار دیگه اون پسربچه ی پر سر و صدا زیرم ناله کنه و
برای داشتن دیکم التماسم کنه.
من کیم تهیونگم. . . کسی که از هیچ فرصتی برای لذت بردن, نمیگذره
۶.۷k
۲۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.