اخرین نفر
اخرین نفر
پارت۵
ادمین ویو:
مدیر برای جبران برای اقای چای و نیکی مبلغ زیادی رو پرداخت کرد و از نیکی هزاران بار عذرخواهی کرد و البته دایون رو اخراج کرد و برای نیا اخطار ثبت کرد
استاد:یعنی چی؟! نیکی تو که با اون در ارتباط نبودی!!!
نیکی:ولی من دلم نمیخواد با جیمین هم گروه شم من با پسرا راحت نیستم
استاد:هوففف جیمین یه پسر با معاشرته اون هم گروهیی توعه و تمام
جیمین یواش پیش نیکی نشست و گفت
جیمین:چون راحت نیستی بیا فقط روزی ۲ساعت روی پروژه کار کنیم خیلیخب؟
نیکی:همم باشه
یعد کلاس باهم به کتاب خونه رفتن تا ایده پیدا کنن هردوشون در حال گشتن توی کتابا بودن که مدیر سالخورده ی کتاب خونه اومد پیششون
کتابدار:اوهههه بچه ها میبینم که حسابی درگیرید دنبالم بیاید اینجا چیزی برای ایده پیدا نمی کنید
جیمین و نیکی نگاه با تعجبی به هم و بعد به مرد مسن و قوز دار روبه رو کردن و به دنبالش راه افتادن به یه قفسه ی بزرگ رسیدن که روش با رنگ طلایی و برجسته نوشته شده بود:بخش ایده ها
کتاب دار:بفرمایید بچه ها حالا کارتون راحته
دو نفری هجوم بردن به سمت قفسه و کارو شروع کردن نیکی بعد چند دقیقه بازو جیمینو گرفت و نشوندش روی نزدیکترین میز چشمامش برق می زدن و هیجان زده بود
نیکی:جیمین شی نگا کن
کتابو گذاشت جلوی جیمین و به فهرست اشاره کرد انگشتشو بقل فصل ۱۴ گذاشت:روح انسان
چشم های جیمین هم برق زد
جیمین: این عالیه
هر روز روزی ۲ سالعت کافی نبود نیکی پیشنهاد داد بشه ۳ساعت جیمین هم موافقت کرد در این زمان های که روی پروژه کار می کردن شوگا همیشه به جیمین میگفت
شوگا: جیمین شی چطور می گذره هوم
و همیشه یه چشمک به جیمین میزد روز تحویل پروژه جیمین و نیکی با اجازه ی مدیر و اقای کیم مدیر سالن نمایش فیلیمی رو برای بچه ها پخش کردن استاد از این کار خیلی استقبال کرد و تصمیم گرف بچه ها مدرسه رو جمع کنه و همه به این پروژه گوش کنن
پارت۵
ادمین ویو:
مدیر برای جبران برای اقای چای و نیکی مبلغ زیادی رو پرداخت کرد و از نیکی هزاران بار عذرخواهی کرد و البته دایون رو اخراج کرد و برای نیا اخطار ثبت کرد
استاد:یعنی چی؟! نیکی تو که با اون در ارتباط نبودی!!!
نیکی:ولی من دلم نمیخواد با جیمین هم گروه شم من با پسرا راحت نیستم
استاد:هوففف جیمین یه پسر با معاشرته اون هم گروهیی توعه و تمام
جیمین یواش پیش نیکی نشست و گفت
جیمین:چون راحت نیستی بیا فقط روزی ۲ساعت روی پروژه کار کنیم خیلیخب؟
نیکی:همم باشه
یعد کلاس باهم به کتاب خونه رفتن تا ایده پیدا کنن هردوشون در حال گشتن توی کتابا بودن که مدیر سالخورده ی کتاب خونه اومد پیششون
کتابدار:اوهههه بچه ها میبینم که حسابی درگیرید دنبالم بیاید اینجا چیزی برای ایده پیدا نمی کنید
جیمین و نیکی نگاه با تعجبی به هم و بعد به مرد مسن و قوز دار روبه رو کردن و به دنبالش راه افتادن به یه قفسه ی بزرگ رسیدن که روش با رنگ طلایی و برجسته نوشته شده بود:بخش ایده ها
کتاب دار:بفرمایید بچه ها حالا کارتون راحته
دو نفری هجوم بردن به سمت قفسه و کارو شروع کردن نیکی بعد چند دقیقه بازو جیمینو گرفت و نشوندش روی نزدیکترین میز چشمامش برق می زدن و هیجان زده بود
نیکی:جیمین شی نگا کن
کتابو گذاشت جلوی جیمین و به فهرست اشاره کرد انگشتشو بقل فصل ۱۴ گذاشت:روح انسان
چشم های جیمین هم برق زد
جیمین: این عالیه
هر روز روزی ۲ سالعت کافی نبود نیکی پیشنهاد داد بشه ۳ساعت جیمین هم موافقت کرد در این زمان های که روی پروژه کار می کردن شوگا همیشه به جیمین میگفت
شوگا: جیمین شی چطور می گذره هوم
و همیشه یه چشمک به جیمین میزد روز تحویل پروژه جیمین و نیکی با اجازه ی مدیر و اقای کیم مدیر سالن نمایش فیلیمی رو برای بچه ها پخش کردن استاد از این کار خیلی استقبال کرد و تصمیم گرف بچه ها مدرسه رو جمع کنه و همه به این پروژه گوش کنن
۳.۹k
۱۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.