.
درحالیکه سعی میکردبغضشوقورت بده باگوشه مانتوش اشکشوپاک کردوگفت:
_نه آلرژی فصلی دارم.. پااییز که میادهمینه حال وروزم ..
وشروع کرد به سرفه های خشک..
نگرانش شدم گفتم:
_حالت خوبه ؟؟
نازنین زهراااا..
نگاهی عمیق بهم کردوگفت:
_عااالی ام امیرطاهاااام..
گفتم که آلرژی فصلیه چیزی نیست خودش خوب میشه..
نازنین زهرام درگیرسرطان حنجره بود وبمن نمیگفت!!!
خوب که نشد هیچ یکروزهم بیخبرپرکشیدورفت ..
_خدای سنگدل بیرحم چطوری دعاهاموندیدی ..چطوری اونوازمن گرفتی؟؟
_دارم دق میکنم ..
_همه جایه خاطره..
یه نشونی ازش هست...
_ای خدااااااااا...
(کنسرت مازیارفلاحی
۹ابان ۱۴۰۰
برج میلاد)
این نامه رو، لیلا فقط، بخونه!●♪♫
فقط می خوام، که حالموُ بدونه…●♪♫
کلاغا؛ اطرافِ منو گرفتن… از دورِ مزرعه، هنوز نرفتن!●♪♫
لیلا! دارن نقل وُ نبات می پاشن!●♪♫
تا عشق وُ خون، دوباره هم صدا شن…●♪♫
لیلا! چقد دلم، برات تنگ شده…●♪♫
نیستی ببینی؛ که سرت جنگ شده!●♪♫
نیستی؛ ولی همیشه هم صدایی…●♪♫
لیلای من؟! دریای من؟! کجــــایی؟●♪
صدای دست وجیغ هوادارای مازیارسالن بزرگ برج میلادروترکوند..
مازیار:
_تشکرازهمه ی شمابخاطرحضورگرمتون خوشحالم که براتون میخونم عااااشقتونم..
بعدازاین نطق کوتاه مازیارکاغذی روازجیبش درآورده وگفت:
_آهنگ بعدی روتقدیم به دختری میکنم که اکنون توجمع مانیست وعمرش به دنیانبود ..که توجمع ماباشه..
نازنین زهرای عزیزوعشقش امیرطاهادوتاکبوترعاشقی که قراربودباهم ازدواج کنن وسرطان منحوس نارنین زهراروازماگرفت..
بعددرحالی که بمن اشاره میکردکه بیام روی سن پاهای سستم روحرکت داده وبه سختی ودرحالیکه سنگینی نگاه هواداران روروی خودم حس میکردم وبی اختیاراشک ازدیدگانم جاری میگشت...
_هق هق
هق هق
_مرسی ازمازیارفلاحی عزیز..
هق هق...
هق هق..
دستهای مازیاررو روی شونه ام حس کردم..
_نارنین زهرام همیشه این آهنگ روزمزمه میکرد...
نورهای موبایل وخیل هوادارهایی که زمزمه میکردند ومیگریستند ...
همه میگن؛ که تو رفتی●♪♫
همه میگن؛ که تو نیستی…●♪♫
همه میگن که دوباره؛
دلِ تنگمو شکستی… دروغه!●♪♫
چجوری دلت میومد؛
منو اینجوری ببینی؟●♪♫
با ستاره ها، چه نزدیک…●♪♫
منو توو دوری ببینی●♪♫
همه گفتن که تو رفتی؛
ولی گفتم که دروغه!●
آهنگ که تموم شدهمه ایستاده ۳۰ثانیه به احترام نارنین زهراوعشقمون دست زدند...
فضای خاصی برسالن برگذاری کنسرت حکمفرمابود حس میکردم نارنین زهرام توی سالن حضورداره والان روحش یکجایی همین نزدیکیاداره زمزمه میکنه وباشادی زایدالوصفی همراه مازیارمیخونه..
همه میگن؛ که عجیبه…●♪♫
اگه منتظر بمونم…●♪♫
همه حرفاشون دروغه!●♪♫
تا ابد، اینجا میمونم…●
کارم شده بودشب وروزگریه کردن وکفرگفتن..
تبدیل شده بودم به شیطانی مطرودکه هیچ خدایی رابنده نبود..
شبهارامست ولایعقل توی بغل زنهای لوندوهرزه شهربه صبح میرسوندم
وروزهاروتالنگ ظهرمیخوابیدم ازخواب وخوراک هم افتاده بودم..
سلین دختری بودکه مثل من عشقش روبه سبب بیماری ایدزازدست داده بود اونم به سبب تزریق سرنگ آلوده توسط پرستاری بی احتیاط..
_امیرطاها...
_بله سلین
_جانم نیادبزبونت ها...
زمزمه کردم زیرلب(جانم مال نازنین جانم بودکه خدای پلشت جانش روگرفت)
_چیزی گفتی ؛امیرطاها؟؟؟!
_نه چیزی میخواستی بگی؟؟؟؟!!
_امشب مراسم داریم میخوایم مشروب بخوریم وقرآن روآتیش بزنیم قبلش میخوام خودمودراختیارت بذارم لوسیفرمن ...
_ب کوری چشم خدایان پلشت وقرآن و مقدسات نجسش
_نوش لوسیرجذاب من
تن سفیدوفرشته گونه من نوش وجودت..
بوی عطرتن زنانه ش شامه ام رونوازش میکرد توچشمای عسلی مستش زل زدم ودستم برجستگی های بدنش روآروم لمس کرد..
طولی نکشید که لبام رولبای شیطونش آروم گرفت وبوی اروتیک درفًضای اتاقم پخش شد..
بهشت همینجابود توبغل سلین لمس میکردم هرشب میوه های ممنوعه رو وحض میکردیم هردو..
بی خیال بهشت نسیه خدایان دروغین..
ادامه دارد...
_نه آلرژی فصلی دارم.. پااییز که میادهمینه حال وروزم ..
وشروع کرد به سرفه های خشک..
نگرانش شدم گفتم:
_حالت خوبه ؟؟
نازنین زهراااا..
نگاهی عمیق بهم کردوگفت:
_عااالی ام امیرطاهاااام..
گفتم که آلرژی فصلیه چیزی نیست خودش خوب میشه..
نازنین زهرام درگیرسرطان حنجره بود وبمن نمیگفت!!!
خوب که نشد هیچ یکروزهم بیخبرپرکشیدورفت ..
_خدای سنگدل بیرحم چطوری دعاهاموندیدی ..چطوری اونوازمن گرفتی؟؟
_دارم دق میکنم ..
_همه جایه خاطره..
یه نشونی ازش هست...
_ای خدااااااااا...
(کنسرت مازیارفلاحی
۹ابان ۱۴۰۰
برج میلاد)
این نامه رو، لیلا فقط، بخونه!●♪♫
فقط می خوام، که حالموُ بدونه…●♪♫
کلاغا؛ اطرافِ منو گرفتن… از دورِ مزرعه، هنوز نرفتن!●♪♫
لیلا! دارن نقل وُ نبات می پاشن!●♪♫
تا عشق وُ خون، دوباره هم صدا شن…●♪♫
لیلا! چقد دلم، برات تنگ شده…●♪♫
نیستی ببینی؛ که سرت جنگ شده!●♪♫
نیستی؛ ولی همیشه هم صدایی…●♪♫
لیلای من؟! دریای من؟! کجــــایی؟●♪
صدای دست وجیغ هوادارای مازیارسالن بزرگ برج میلادروترکوند..
مازیار:
_تشکرازهمه ی شمابخاطرحضورگرمتون خوشحالم که براتون میخونم عااااشقتونم..
بعدازاین نطق کوتاه مازیارکاغذی روازجیبش درآورده وگفت:
_آهنگ بعدی روتقدیم به دختری میکنم که اکنون توجمع مانیست وعمرش به دنیانبود ..که توجمع ماباشه..
نازنین زهرای عزیزوعشقش امیرطاهادوتاکبوترعاشقی که قراربودباهم ازدواج کنن وسرطان منحوس نارنین زهراروازماگرفت..
بعددرحالی که بمن اشاره میکردکه بیام روی سن پاهای سستم روحرکت داده وبه سختی ودرحالیکه سنگینی نگاه هواداران روروی خودم حس میکردم وبی اختیاراشک ازدیدگانم جاری میگشت...
_هق هق
هق هق
_مرسی ازمازیارفلاحی عزیز..
هق هق...
هق هق..
دستهای مازیاررو روی شونه ام حس کردم..
_نارنین زهرام همیشه این آهنگ روزمزمه میکرد...
نورهای موبایل وخیل هوادارهایی که زمزمه میکردند ومیگریستند ...
همه میگن؛ که تو رفتی●♪♫
همه میگن؛ که تو نیستی…●♪♫
همه میگن که دوباره؛
دلِ تنگمو شکستی… دروغه!●♪♫
چجوری دلت میومد؛
منو اینجوری ببینی؟●♪♫
با ستاره ها، چه نزدیک…●♪♫
منو توو دوری ببینی●♪♫
همه گفتن که تو رفتی؛
ولی گفتم که دروغه!●
آهنگ که تموم شدهمه ایستاده ۳۰ثانیه به احترام نارنین زهراوعشقمون دست زدند...
فضای خاصی برسالن برگذاری کنسرت حکمفرمابود حس میکردم نارنین زهرام توی سالن حضورداره والان روحش یکجایی همین نزدیکیاداره زمزمه میکنه وباشادی زایدالوصفی همراه مازیارمیخونه..
همه میگن؛ که عجیبه…●♪♫
اگه منتظر بمونم…●♪♫
همه حرفاشون دروغه!●♪♫
تا ابد، اینجا میمونم…●
کارم شده بودشب وروزگریه کردن وکفرگفتن..
تبدیل شده بودم به شیطانی مطرودکه هیچ خدایی رابنده نبود..
شبهارامست ولایعقل توی بغل زنهای لوندوهرزه شهربه صبح میرسوندم
وروزهاروتالنگ ظهرمیخوابیدم ازخواب وخوراک هم افتاده بودم..
سلین دختری بودکه مثل من عشقش روبه سبب بیماری ایدزازدست داده بود اونم به سبب تزریق سرنگ آلوده توسط پرستاری بی احتیاط..
_امیرطاها...
_بله سلین
_جانم نیادبزبونت ها...
زمزمه کردم زیرلب(جانم مال نازنین جانم بودکه خدای پلشت جانش روگرفت)
_چیزی گفتی ؛امیرطاها؟؟؟!
_نه چیزی میخواستی بگی؟؟؟؟!!
_امشب مراسم داریم میخوایم مشروب بخوریم وقرآن روآتیش بزنیم قبلش میخوام خودمودراختیارت بذارم لوسیفرمن ...
_ب کوری چشم خدایان پلشت وقرآن و مقدسات نجسش
_نوش لوسیرجذاب من
تن سفیدوفرشته گونه من نوش وجودت..
بوی عطرتن زنانه ش شامه ام رونوازش میکرد توچشمای عسلی مستش زل زدم ودستم برجستگی های بدنش روآروم لمس کرد..
طولی نکشید که لبام رولبای شیطونش آروم گرفت وبوی اروتیک درفًضای اتاقم پخش شد..
بهشت همینجابود توبغل سلین لمس میکردم هرشب میوه های ممنوعه رو وحض میکردیم هردو..
بی خیال بهشت نسیه خدایان دروغین..
ادامه دارد...
۵.۸k
۱۰ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.