14 Part
ساعت 9:00 شده بود. از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت خونه. نگهبان با دیدن من، سریع در رو برام باز کرد. تهیونگ رو دیدم که بادقت داشت یه کتاب رو میخوند. پیشش رفتم و بهش یه لبخند زدم. انگار متوجه حضورم نشده بود.
ا/ت: سلام
بلند شد و کتاب رو گذاشت کنار.
تهیونگ: عع اومدی؟ چیزی خوردی؟
ا/ت: نه هنوز.
تهیونگ: خوبه غذا درست کردم که بخوریم.
رفتیم داخل حیاط و غذا رو خوردیم وقتی تموم شد، تهیونگ شراب اورد.
ا/ت: دستپختت خیلی خوبه.
تهیونگ: واقعا؟ خوشمزه شده بود؟
ا/ت: خیلی
تهیونگ: یه مدت طولانی بعد از اینکه مامانم رفت، خودم غذا درست میکردم.
یکم از شرابش رو نوشید و به یه نقطه زل زده بود. نمیدونستم چی بگم. احساس میکردم تقصیر منه.
ا/ت: معذرت میخوام.
تهیونگ: به خاطر چی؟
ا/ت: مامانت به خاطر بابام ولت کرد.
تهیونگ: من همیشه از اینکه مامانم دوباره ازدواج کرد خوشحال بودم. مامان و بابام هر روز دعوا میکردن سر کوچکترین چیزا. اون موقع خیلی دوران بدی برام بود ولی بعدش مطمین بودم که پیش کسی هست که دوسش داره. اونم همینطور. منظورم یه احساس دوطرفه ست.
صورتمو نزدیکش کردم و یه بوسه کنار لبش زدم.
ا/ت: شاید مثل ما.
لبخند شیرینی زد.
تهیونگ: بیا چیزی نگیم. فقط به ماه نگاه کنیم.
...
لایک
❤️
ا/ت: سلام
بلند شد و کتاب رو گذاشت کنار.
تهیونگ: عع اومدی؟ چیزی خوردی؟
ا/ت: نه هنوز.
تهیونگ: خوبه غذا درست کردم که بخوریم.
رفتیم داخل حیاط و غذا رو خوردیم وقتی تموم شد، تهیونگ شراب اورد.
ا/ت: دستپختت خیلی خوبه.
تهیونگ: واقعا؟ خوشمزه شده بود؟
ا/ت: خیلی
تهیونگ: یه مدت طولانی بعد از اینکه مامانم رفت، خودم غذا درست میکردم.
یکم از شرابش رو نوشید و به یه نقطه زل زده بود. نمیدونستم چی بگم. احساس میکردم تقصیر منه.
ا/ت: معذرت میخوام.
تهیونگ: به خاطر چی؟
ا/ت: مامانت به خاطر بابام ولت کرد.
تهیونگ: من همیشه از اینکه مامانم دوباره ازدواج کرد خوشحال بودم. مامان و بابام هر روز دعوا میکردن سر کوچکترین چیزا. اون موقع خیلی دوران بدی برام بود ولی بعدش مطمین بودم که پیش کسی هست که دوسش داره. اونم همینطور. منظورم یه احساس دوطرفه ست.
صورتمو نزدیکش کردم و یه بوسه کنار لبش زدم.
ا/ت: شاید مثل ما.
لبخند شیرینی زد.
تهیونگ: بیا چیزی نگیم. فقط به ماه نگاه کنیم.
...
لایک
❤️
۱۹.۱k
۲۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.