6 Part
رفتم دوش گرفتم و اومدم بیرون. یکم صبر کردم و موهامو خشک کردم. لباسمو پوشیدم و شروع کرم به آرایش کردن. معلوما خیلی سبک آرایش میکنم در حد رژ و فرمژه و رژ گونه ولی ایندفعه یکم بیشتر. وقتی کارم تموم شد، روی صندلی نشستم. از اول صبح حس بدی داشتم. بلند شدم و یه آهنگ برا خودم پلی کردم. همراهش شروع کردم به رقصیدن مثل دیوونه ها. با اون ظاهر مجلسی و اینجور رقصیدن. خوبه که کسی نمیبینتم. همینطور داشتم میرقصیدم که از آینه تهیونگ رو پشت سرم دیدم که داره میخنده. سریع آهنگ رو قطع کردم.
تهیونگ: واییی خدااا
ا/ت: ععع نخند.
تهیونگ: ولی آخه...
سرش داد زدم که باعث شد دیگه نخنده ولی دوباره پکید از خنده. خندش باعث شد منم خندم بگیره. ولی این خنده های مستطیلیش منو چند لحظه محو خودش کرد.
تهیونگ: باشه دیگه بریمم.
منم خودمو جلو انداختم و محکم راه میرفتم. تهیونگ اومد جلو و دستمو گرفت. وایی چرا دارم ذوق میکنم.
تهیونگ: دستاتم خیلی ریزه درست مثل خودت.
ا/ت: عع واقعا که تو خیلی گنده ای.
ولی این چه حرفی بود زدم. خدایا. سوار ماشین شدیم و راه افتادیم.
...
وقتی رسیدیم، از ماشین پیاده شدم و رفتیم داخل. پیش باباش رفتیم. جذاب و خوشتیپ بود درست مثل تهیونگ. باهاش دست دادم.
بابای تهیونگ: شما باید خانم ا/ت باشید درست میگم؟
ا/ت: بله
ولی چرا باباش داره انقدر خوب برخورد میکنه. به هرحال من بچه مردیم که زنش باهاش ازدواج کرده. این باعث شد فکر کنم که خود تهیونگ چی پس؟ اون مگه نباید ازم متنفر باشه؟ مامانش بیشتر از اینکه با اون باشه با من بود و بزرگم کرد. چرا اینجوری باهام رفتار میکنن. توی همین فکرا بودم. رفتم یه جا نشستم. تهیونگ داشت با باباش یه جا حرف میزد. میخواستم زیاد نخورم تا مست نشم برا همین یکم خوردم. آخرین باری که مست شدم رفتمو و با استادمون به زور عکس گرفتم و بعدش واسش فرستادم پایینشم نوشتم سلام گاو. وای هنوزم وقتی بهش فکر میکنم میخوام آب شم برم توی زمین. یه نفر اومد و بهم چسبید. اونورتر نشستم ولی اومد کنارم دوباره. این چشه؟ رفتم دستشویی و یکم آرایشم رو درست کردم. همون لحظه اومد اونجا.
ا/ت: چی از جونم میخوای؟
مرد: جونتو کاری ندارم. دوست نداری یکم بازی کنیم؟
ا/ت: ولم کن بیشعور وگرنه داد میزنم.
از زبان تهیونگ:
اطراف رو نگاه کردم. ا/ت رو ندیدم. رفتم از یه نفر پرسیدم که گفت چند دقیقه ای میشه که نیست. سریع رفتم سمت دستشویی. اون مرتیکه میخواست ا/ت رو به زور بوس کنه که کشوندمش اونور و یه مشت توی صورتش زدم. ا/ت خیلی ترسیده بود. دستشو گرفتم و رفتیم بیرون. بعدش حالیش میکنم که چیکار کرده. سوار ماشین شدیم. ا/ت داشت گریه میکرد. دستمو بردم سمت صورتشو و اشکاشو پاک کردم.
تهیونگ: گریه نکن دیگه باشه؟
بغلش کردم. حتما خیلی ترسیده بود.
...
لایک
❤️
تهیونگ: واییی خدااا
ا/ت: ععع نخند.
تهیونگ: ولی آخه...
سرش داد زدم که باعث شد دیگه نخنده ولی دوباره پکید از خنده. خندش باعث شد منم خندم بگیره. ولی این خنده های مستطیلیش منو چند لحظه محو خودش کرد.
تهیونگ: باشه دیگه بریمم.
منم خودمو جلو انداختم و محکم راه میرفتم. تهیونگ اومد جلو و دستمو گرفت. وایی چرا دارم ذوق میکنم.
تهیونگ: دستاتم خیلی ریزه درست مثل خودت.
ا/ت: عع واقعا که تو خیلی گنده ای.
ولی این چه حرفی بود زدم. خدایا. سوار ماشین شدیم و راه افتادیم.
...
وقتی رسیدیم، از ماشین پیاده شدم و رفتیم داخل. پیش باباش رفتیم. جذاب و خوشتیپ بود درست مثل تهیونگ. باهاش دست دادم.
بابای تهیونگ: شما باید خانم ا/ت باشید درست میگم؟
ا/ت: بله
ولی چرا باباش داره انقدر خوب برخورد میکنه. به هرحال من بچه مردیم که زنش باهاش ازدواج کرده. این باعث شد فکر کنم که خود تهیونگ چی پس؟ اون مگه نباید ازم متنفر باشه؟ مامانش بیشتر از اینکه با اون باشه با من بود و بزرگم کرد. چرا اینجوری باهام رفتار میکنن. توی همین فکرا بودم. رفتم یه جا نشستم. تهیونگ داشت با باباش یه جا حرف میزد. میخواستم زیاد نخورم تا مست نشم برا همین یکم خوردم. آخرین باری که مست شدم رفتمو و با استادمون به زور عکس گرفتم و بعدش واسش فرستادم پایینشم نوشتم سلام گاو. وای هنوزم وقتی بهش فکر میکنم میخوام آب شم برم توی زمین. یه نفر اومد و بهم چسبید. اونورتر نشستم ولی اومد کنارم دوباره. این چشه؟ رفتم دستشویی و یکم آرایشم رو درست کردم. همون لحظه اومد اونجا.
ا/ت: چی از جونم میخوای؟
مرد: جونتو کاری ندارم. دوست نداری یکم بازی کنیم؟
ا/ت: ولم کن بیشعور وگرنه داد میزنم.
از زبان تهیونگ:
اطراف رو نگاه کردم. ا/ت رو ندیدم. رفتم از یه نفر پرسیدم که گفت چند دقیقه ای میشه که نیست. سریع رفتم سمت دستشویی. اون مرتیکه میخواست ا/ت رو به زور بوس کنه که کشوندمش اونور و یه مشت توی صورتش زدم. ا/ت خیلی ترسیده بود. دستشو گرفتم و رفتیم بیرون. بعدش حالیش میکنم که چیکار کرده. سوار ماشین شدیم. ا/ت داشت گریه میکرد. دستمو بردم سمت صورتشو و اشکاشو پاک کردم.
تهیونگ: گریه نکن دیگه باشه؟
بغلش کردم. حتما خیلی ترسیده بود.
...
لایک
❤️
۲۶.۸k
۱۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.