الکس : به به یه تخت فقط کم بوداا
الکس : به به یه تخت فقط کم بوداا
نفس : ببین من تورو گیر بیارم قیمه قیمه ت میکنم
الکس : نه بابا بیا جلو کوچولو
جیمین: هوی با دوست دختر من درست صحبت کن
الکس : چشم
نفس : ای قربونت بشم جیمین
الکس : منمیرم شما به کاراتون برسید (نگاه شیطانی)
نفس : پاشو گمشو
فلش بک فردا صبح
نفس
بلند شدم صورتم رو شستم تو آینه داشتم نگاه خودم میکردم که یاد دیشب افتادم لبخندی رو لبم پدیدار شد
رفتم پایین دیدم همه زل زدن تو چشمام
نورا : صبح بخیر عروس خانم
نفس : یااا چرا انقدر شلوغ میکنین ما که کاری نکردیم
ارسلان : بگو چیکار نکردین
نفس : الکس همه این اتیشا از گوره تو بلند میشه
الکس : من هیچی نگفتم
نفس : خفشو تا این چاقو رو نکردم تو چشمات بی پدر
فلش بک به ظهر
سالن غذا خوری پادگان ......
نفس : داشتم ظرف غذا رو میگرفتم که برم میز آخر یه نفر یه کاغذ داد دستم دوید سمته در خروج
سریع غذامون دادم نفر بعدی بدو بدو رفتم دنبالش
نفس : وایسا میگم وایسا لامصب چقدر تند میری
داشت میرسید به طبقه های آخر
نمی تونستم بگیرمش پس رفتم اتاق کنترل تمام خروجی هارو بستم
سوهو
تو اتاقم بودم داشتم میرفتم غذا بخرم که دیدم تمام خروجی ها بسته شد
نورا
داشتم تو سف منتظر بودن نوبتم بشه دیدم نفس داره دنبال کسی میکنه حتمآ الکس سر به سرش گذاشته که دیدم آژیر خطر روشن شد تمام خروجی ها بسته شد
الکس
پشته سیستم داشتم کار انجام میدادم که دیدم آژیر به صدا در خروجی ها بسته شد
ارسلان
داشتمغذامو میخوردم که آماده باش اعلام شد در های خروجی بسته شد
اعضای بی تی اس
تو خوابگاه بودیم که دیدیم صدای آژیر از پادگان کناری میاد
تهیونگ: چه خبر شده
جونکوک: چه میدونم
.............................................................................
نفس : ببین من تورو گیر بیارم قیمه قیمه ت میکنم
الکس : نه بابا بیا جلو کوچولو
جیمین: هوی با دوست دختر من درست صحبت کن
الکس : چشم
نفس : ای قربونت بشم جیمین
الکس : منمیرم شما به کاراتون برسید (نگاه شیطانی)
نفس : پاشو گمشو
فلش بک فردا صبح
نفس
بلند شدم صورتم رو شستم تو آینه داشتم نگاه خودم میکردم که یاد دیشب افتادم لبخندی رو لبم پدیدار شد
رفتم پایین دیدم همه زل زدن تو چشمام
نورا : صبح بخیر عروس خانم
نفس : یااا چرا انقدر شلوغ میکنین ما که کاری نکردیم
ارسلان : بگو چیکار نکردین
نفس : الکس همه این اتیشا از گوره تو بلند میشه
الکس : من هیچی نگفتم
نفس : خفشو تا این چاقو رو نکردم تو چشمات بی پدر
فلش بک به ظهر
سالن غذا خوری پادگان ......
نفس : داشتم ظرف غذا رو میگرفتم که برم میز آخر یه نفر یه کاغذ داد دستم دوید سمته در خروج
سریع غذامون دادم نفر بعدی بدو بدو رفتم دنبالش
نفس : وایسا میگم وایسا لامصب چقدر تند میری
داشت میرسید به طبقه های آخر
نمی تونستم بگیرمش پس رفتم اتاق کنترل تمام خروجی هارو بستم
سوهو
تو اتاقم بودم داشتم میرفتم غذا بخرم که دیدم تمام خروجی ها بسته شد
نورا
داشتم تو سف منتظر بودن نوبتم بشه دیدم نفس داره دنبال کسی میکنه حتمآ الکس سر به سرش گذاشته که دیدم آژیر خطر روشن شد تمام خروجی ها بسته شد
الکس
پشته سیستم داشتم کار انجام میدادم که دیدم آژیر به صدا در خروجی ها بسته شد
ارسلان
داشتمغذامو میخوردم که آماده باش اعلام شد در های خروجی بسته شد
اعضای بی تی اس
تو خوابگاه بودیم که دیدیم صدای آژیر از پادگان کناری میاد
تهیونگ: چه خبر شده
جونکوک: چه میدونم
.............................................................................
۲.۲k
۰۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.