فیک تیونگ، سیانور
#پارت اول
«دوزتان این پارت روزمرگی میتسو شخصیت اصلی این داستان رو مشخص میکنه»
ویو میتسو ساعت ۸:۰۰صبح: با نور خورشید از خاب پریدم... امروز اولین روز تابستون بود و دیگه دانشگاه نمیرفتم... پا شدم و صبخانه آماده کردم... بعد از صبحانه خوردن به دایون زنگ زدم باهاش هماهنگی کنم برم خونشون«امروز جمعست مثلا..»
مکالمه میتسو و دایون:(علامت ها دایون+میتسو_)
_سلام دایون جونم خوبی؟
+سلام میتسو، خوبم تو چطوری چه خبرا؟
_منم خوبم سلامتی، امروز بیکاری؟
+اره بیکارم چطور؟
_هیچ خاستم بگم اگه مایلی یه سر بیام پیشت...
+اوکیه منتظرتم
_ساعت ۴ عصر بیام خوبه؟
+اره بیا منتظرتم
_باشه ممنونم
«پایان مکالمه»
پرش زمانی به ۲ بعد از ظهر، ویو میتسو:
داشتم فیلم میدیدم که متوجه شدم ساعت ۲ شده... رفتم دوش گرفتمو برای خودم یه دست لباس نو که تاحالا نپوشیده بودم رو اماده کردم.. موهامو خشک کردم و با اتو حالتشون دادم.. من فقط چند ماهه که با دایون دوست شدم و نرفتم خونشون تاحالا، میدونم با برادر ناتنیش زندگی میکنه... اگه اشتباه نکنم اسم برادرش تهیونگه.... به خودم اومدم دیدم ساعت ۳ و نیمه... تا خونه ی اونا حدود بیست دیقه راهه... با تاکسی تماس گرفتم و راه افتادم به سمت خونه یه دایون اینا...
«دوزتان این پارت روزمرگی میتسو شخصیت اصلی این داستان رو مشخص میکنه»
ویو میتسو ساعت ۸:۰۰صبح: با نور خورشید از خاب پریدم... امروز اولین روز تابستون بود و دیگه دانشگاه نمیرفتم... پا شدم و صبخانه آماده کردم... بعد از صبحانه خوردن به دایون زنگ زدم باهاش هماهنگی کنم برم خونشون«امروز جمعست مثلا..»
مکالمه میتسو و دایون:(علامت ها دایون+میتسو_)
_سلام دایون جونم خوبی؟
+سلام میتسو، خوبم تو چطوری چه خبرا؟
_منم خوبم سلامتی، امروز بیکاری؟
+اره بیکارم چطور؟
_هیچ خاستم بگم اگه مایلی یه سر بیام پیشت...
+اوکیه منتظرتم
_ساعت ۴ عصر بیام خوبه؟
+اره بیا منتظرتم
_باشه ممنونم
«پایان مکالمه»
پرش زمانی به ۲ بعد از ظهر، ویو میتسو:
داشتم فیلم میدیدم که متوجه شدم ساعت ۲ شده... رفتم دوش گرفتمو برای خودم یه دست لباس نو که تاحالا نپوشیده بودم رو اماده کردم.. موهامو خشک کردم و با اتو حالتشون دادم.. من فقط چند ماهه که با دایون دوست شدم و نرفتم خونشون تاحالا، میدونم با برادر ناتنیش زندگی میکنه... اگه اشتباه نکنم اسم برادرش تهیونگه.... به خودم اومدم دیدم ساعت ۳ و نیمه... تا خونه ی اونا حدود بیست دیقه راهه... با تاکسی تماس گرفتم و راه افتادم به سمت خونه یه دایون اینا...
۲.۴k
۲۵ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.