پارت58
#پارت58
#دخترکوچولویمن👧🏻💧
بعد از اینکه لباساشو کامل در آورد ، خیره خیره نگاش میکردم و پاک یادم رفته بودم که قراره چیکارکنم
_ آقا ؟
با صدا زدن بهسا یه آن به خودم اومدم و سر تکون دادم
+ ها؟
_ میشه کمک کنید بپوشم؟ سردمه
داخل مغازه کولر روشن بود و همین باعث میشد پوست بهسا دون دون شه از سرما
دستمو روی بازوش کشیدم که خودشو عقب کشید و چشم دوخت به لباسی که تو دستم بود
کمکش کردم لباسو بپوشه و بعد از اینکه ژیپ پشتشو بستم به خودش تو آیینه نگاهی انداخت
خیلی خوشگل شده بود و داشت دلبربایی میکرد ازم ، نفسام سنگین شده بود و انگار گر گزقته بودم
سرچرخوندم تا موقعتیو بسنجم و وقتی دیدم کسی حواسش نیست رفتم داخل اتاق پرو و درو بستم
خوشبختانه برای هردومون جا بود ، بهسا با دیدنم برگشت سمتم و گفت:
_ شما نباید اینجا باشید آقا ، تورخدا برید بیرون الان میان دعوامون میکنن
+ خوشت اومد از این لباس؟!
با خجالت لب زد:
_ بعله خیلی
+ پس دوسش داری آره؟؟
نگاهای عمیقمو که رو خودش دید ، با نگرانی گفت:
_ بهتره بریم بیرون ، زشته اینجا واستادیم
بی طاقت دستمو دو طرف صورتش قاب کردم و سرمو نزدیکش برم ...
#دخترکوچولویمن👧🏻💧
بعد از اینکه لباساشو کامل در آورد ، خیره خیره نگاش میکردم و پاک یادم رفته بودم که قراره چیکارکنم
_ آقا ؟
با صدا زدن بهسا یه آن به خودم اومدم و سر تکون دادم
+ ها؟
_ میشه کمک کنید بپوشم؟ سردمه
داخل مغازه کولر روشن بود و همین باعث میشد پوست بهسا دون دون شه از سرما
دستمو روی بازوش کشیدم که خودشو عقب کشید و چشم دوخت به لباسی که تو دستم بود
کمکش کردم لباسو بپوشه و بعد از اینکه ژیپ پشتشو بستم به خودش تو آیینه نگاهی انداخت
خیلی خوشگل شده بود و داشت دلبربایی میکرد ازم ، نفسام سنگین شده بود و انگار گر گزقته بودم
سرچرخوندم تا موقعتیو بسنجم و وقتی دیدم کسی حواسش نیست رفتم داخل اتاق پرو و درو بستم
خوشبختانه برای هردومون جا بود ، بهسا با دیدنم برگشت سمتم و گفت:
_ شما نباید اینجا باشید آقا ، تورخدا برید بیرون الان میان دعوامون میکنن
+ خوشت اومد از این لباس؟!
با خجالت لب زد:
_ بعله خیلی
+ پس دوسش داری آره؟؟
نگاهای عمیقمو که رو خودش دید ، با نگرانی گفت:
_ بهتره بریم بیرون ، زشته اینجا واستادیم
بی طاقت دستمو دو طرف صورتش قاب کردم و سرمو نزدیکش برم ...
۱۱۵
۱۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.