فیک«دختر کوچولوی من» part 40
ته جون: الان خوابیده بد خواب میشه اگه بیدارش کنم بعدا که بیدار شد گفت میخورم
ته: ته جون فکر کردی من بچه ام؟میدونم نخوابیده برو…بهش…بگو…بیاد…غذا…بخوره(با داد)
ته جون: هیونگ خودت بیا ببین خوابیده(با صدای بلند جوری که حتی اگه ات هم نخوابیده بود متوجه بشه و خودشو به خواب بزنه)
ته: وای به حالت اگه خواب نبود…
ته جون:…
راوی:
ته جون و تهیونگ میرن سمت اتاق ات…وقتی تهیونگ با صورت رنگ پریده ات مواجه میشه انگار از درون پریشون و نگران میشه اما نشون نمیده…
ته جون: من که گفتم خوابیده
ته: چرا انقدر رنگش پریده بود؟
ته جون: احتمالا چون از حموم مستقیما خوابیده بود (چرا گوزو ربط میدی به شقیقه؟😐)
ته: خیلی خب باشه
ذهن ته جون: تهیونگ من میدونم جدا شدید ولی تو هنوزم نگران رنگ پریدگی صورتش میشی امید وارم هرچی زودتر به خودت بیای…
بعد غذا:
ته جون:(در اتاق ات رو میزنه و وارد میشه)
ته جون: ات واقعا خوابیدی؟
ته جون: چرا انقدر رنگت پریده…ات بیدارشو..
ات:…
ته جون:(میره از اشپزخونه یه لیوان اب سرد میاره و میریزه روی ات)
ات:(یهو میپره از خواب)
ات: روانی یه لحظه حس کردم مردم چیکار میکنی
ته جون: اخه بیدار نمیشدی فکر کردم طوریت شده
ات: وای حالم بده
ته جون: چته؟
ات: سرم درد میکنه و گیج میره
ته جون: میخوای بریم بیمارستان؟
ات: نه نه
ته جون: مطمعنی؟
ات: ساعت چنده؟
ته جون: سه
ات: وای چقدر خوابیدم
ته جون: چقدر چشمات قرمزه و پف کرده خیلی گریه میکردی؟
ات: گریه؟نه
ته جون: من اتاق بغلیتم صدای گریه هاتو شنیدم
ات: خیلی خب اره گریه کردم
ته جون: گریه نکن شب قراره ازش محافظت کنی یادت نرفته که؟
ات: نه…راه داشت خودم میکشتمش ولی چیکار کنم خب دوسش دارم..نمیتونم
ته جون: شاید بهتره یکم از هم دور باشید
ات: نمیدونم
ته جون: گشنت نیست؟
ات: نه اصلا
ته جون: امید وارم شب از حال نری
ات: نمیرم
ته جون: خیلی خب من میرم اگه میخوای برات دارو بیارم
ات: نه مهم نیست
ته جون: باشه…
ات ویو
واقعا سرم درد میکرد از جام بلند شدم که یکم درس بخونم اما وقتی کتابو نگاه میکردم سرم گیج میرفت…اصلا نمیتونستم تمرکز کنم
……..
ته ویو
داشتم کارامو میکردم اما فکرم پیش ات بود به حرفاش که فکر میکردم عصبی میشدم ته جون راست میگفت اصلا نمیشه اون باید با همسنای خودش باشه اونجوری براش بهتره…منم باید با دختری که بالغه رابطه داشته باشم…
بنظرتون حرفای تهیونگ درسته؟🤷🏻♀️
ته: ته جون فکر کردی من بچه ام؟میدونم نخوابیده برو…بهش…بگو…بیاد…غذا…بخوره(با داد)
ته جون: هیونگ خودت بیا ببین خوابیده(با صدای بلند جوری که حتی اگه ات هم نخوابیده بود متوجه بشه و خودشو به خواب بزنه)
ته: وای به حالت اگه خواب نبود…
ته جون:…
راوی:
ته جون و تهیونگ میرن سمت اتاق ات…وقتی تهیونگ با صورت رنگ پریده ات مواجه میشه انگار از درون پریشون و نگران میشه اما نشون نمیده…
ته جون: من که گفتم خوابیده
ته: چرا انقدر رنگش پریده بود؟
ته جون: احتمالا چون از حموم مستقیما خوابیده بود (چرا گوزو ربط میدی به شقیقه؟😐)
ته: خیلی خب باشه
ذهن ته جون: تهیونگ من میدونم جدا شدید ولی تو هنوزم نگران رنگ پریدگی صورتش میشی امید وارم هرچی زودتر به خودت بیای…
بعد غذا:
ته جون:(در اتاق ات رو میزنه و وارد میشه)
ته جون: ات واقعا خوابیدی؟
ته جون: چرا انقدر رنگت پریده…ات بیدارشو..
ات:…
ته جون:(میره از اشپزخونه یه لیوان اب سرد میاره و میریزه روی ات)
ات:(یهو میپره از خواب)
ات: روانی یه لحظه حس کردم مردم چیکار میکنی
ته جون: اخه بیدار نمیشدی فکر کردم طوریت شده
ات: وای حالم بده
ته جون: چته؟
ات: سرم درد میکنه و گیج میره
ته جون: میخوای بریم بیمارستان؟
ات: نه نه
ته جون: مطمعنی؟
ات: ساعت چنده؟
ته جون: سه
ات: وای چقدر خوابیدم
ته جون: چقدر چشمات قرمزه و پف کرده خیلی گریه میکردی؟
ات: گریه؟نه
ته جون: من اتاق بغلیتم صدای گریه هاتو شنیدم
ات: خیلی خب اره گریه کردم
ته جون: گریه نکن شب قراره ازش محافظت کنی یادت نرفته که؟
ات: نه…راه داشت خودم میکشتمش ولی چیکار کنم خب دوسش دارم..نمیتونم
ته جون: شاید بهتره یکم از هم دور باشید
ات: نمیدونم
ته جون: گشنت نیست؟
ات: نه اصلا
ته جون: امید وارم شب از حال نری
ات: نمیرم
ته جون: خیلی خب من میرم اگه میخوای برات دارو بیارم
ات: نه مهم نیست
ته جون: باشه…
ات ویو
واقعا سرم درد میکرد از جام بلند شدم که یکم درس بخونم اما وقتی کتابو نگاه میکردم سرم گیج میرفت…اصلا نمیتونستم تمرکز کنم
……..
ته ویو
داشتم کارامو میکردم اما فکرم پیش ات بود به حرفاش که فکر میکردم عصبی میشدم ته جون راست میگفت اصلا نمیشه اون باید با همسنای خودش باشه اونجوری براش بهتره…منم باید با دختری که بالغه رابطه داشته باشم…
بنظرتون حرفای تهیونگ درسته؟🤷🏻♀️
۳۲.۵k
۱۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.