فیک shadow of death پارت⁵⁶
لونا « کمی تکون خوردم که احساس کردم به چیزی برخورد کردم....چشمام رو باز کردم و با چهره غرق در خواب جیمین مواجح شدم....ناخداگاه لبخندی روی لبم نشست....دستام رو بردم لای موهاش و باهاش بازی کردم..
جیمین « با حس تکون خوردن موهام بیدار شدم و متوجه شدم لونا داره با موهام بازی میکنه....اما چشمام رو باز نکردم و گذاشتم کارشون انجام بده.....دیگه طاقت نیوردم و بغلش کردم که جیغش در اومد
لونا « آیییی...جیمین بیداری تووووو
جیمین « اوهوم...فکر کردی با اون همه تکون بیدار نمیشم
لونا « دیگه حرفی نزدم و از آغوش گرمش لذت بردم که یهو یاد تهیونگ اوفتادم....تهیونگ چی شد؟؟
جیمین « جیهوپ اومد درمانش کرد...فقط دستش به مدت یک هفته باید بسته باشه....
لونا « میخوام برم ببینمشش...
جیمین « خیلی خب باشه پاشو بریم...
لونا « از تخت پریدم پایین و رفتم سمت اتاقی که تهیونگ اونجا بود....در اتاق رو آروم باز کردم و دیدم خیلی آروم خوابیده....رنگش کمی پریده بود....مطمئنی خوبه؟
جیمین « اره....اینقدر نگران نباش
لونا « اوم...هی ته زود پاشو...قول میدم بچه خوبی بشم....
جیمین « داشت غر غر میکرد که یهو تهیونگ بلند شد و گفت
تهیونگ « در اتاق که باز شد بیدار بودم اما چشمام رو بستم و لونا اومد بالای سرم...آروم ضبط صدای گوشیم رو فعال کردم و منتظر شدم حرفهاش تموم بشه بعدش پاشدم و گفتم « قول دادی آدم بشیییی هاااا....صداتم ضبط کردم...
لونا « یاعععععع...تهیونگگگگگگگگگ....الاغ...خر...( در حال پرت کردن بالشت)
تهیونگ « آراممممممم....دستم درد گرفت یواش
جیمین « لونا رو گذاشتم روی کولم انداختم و از اتاق اومدیم بیرون....اینقدر غر غر نکن جوجه
لونا « ولم کنننن...بزار برم این الاغ رو آدم کنم...
جیمین « لونا !( نگاه ترسناک)
لونا « اوم خفه میشم •-•
لونا « یک هفته از تیر خوردن تهیونگ میگذشت و امروز باید میرفتیم برای خرید عروسی....جیمین همراه تهیونگ رفته بود برای چکاپ....نفس عمیقی کشیدم و برای بار هزارم به خودم توی آینه نگاه کردم....باورم نمیشد فردا با جیمین ازدواج میکنم....
جیمین « رسیدم عمارت و متوجه شدم لونا هنوز توی اتاقشه...آروم رفتم تو اتاق و با دیدن من لبخندی زد و پرید بغلم
لونا « جیمین شییییی...( دستامو دور گردنش حلقه کردم و گفتم « بریم؟!
جیمین « بریم ملکه ی من....
تهیونگ « لونا امروز عین خرگوش شده بود و بالا و پایین میپرید....میتونستم خوشحالی رو توی چشماش ببینم و این واقعا خوشحالم میکرد...رفتیم سوار ماشین شدیم و جیمین بهترین چیزا رو برای عروسی آماده کرده بود..
روز بعد //
لونا « دوباره نگاهی به لباس عروسم کردم.....مدل موهام....عین رویا میموند....چرخی با لباس عروسم زدم که در اتاق رو باز شد و تهیونگ اومد داخل
تهیونگ « واووووو...خیلی زیبا شدی
جیمین « با حس تکون خوردن موهام بیدار شدم و متوجه شدم لونا داره با موهام بازی میکنه....اما چشمام رو باز نکردم و گذاشتم کارشون انجام بده.....دیگه طاقت نیوردم و بغلش کردم که جیغش در اومد
لونا « آیییی...جیمین بیداری تووووو
جیمین « اوهوم...فکر کردی با اون همه تکون بیدار نمیشم
لونا « دیگه حرفی نزدم و از آغوش گرمش لذت بردم که یهو یاد تهیونگ اوفتادم....تهیونگ چی شد؟؟
جیمین « جیهوپ اومد درمانش کرد...فقط دستش به مدت یک هفته باید بسته باشه....
لونا « میخوام برم ببینمشش...
جیمین « خیلی خب باشه پاشو بریم...
لونا « از تخت پریدم پایین و رفتم سمت اتاقی که تهیونگ اونجا بود....در اتاق رو آروم باز کردم و دیدم خیلی آروم خوابیده....رنگش کمی پریده بود....مطمئنی خوبه؟
جیمین « اره....اینقدر نگران نباش
لونا « اوم...هی ته زود پاشو...قول میدم بچه خوبی بشم....
جیمین « داشت غر غر میکرد که یهو تهیونگ بلند شد و گفت
تهیونگ « در اتاق که باز شد بیدار بودم اما چشمام رو بستم و لونا اومد بالای سرم...آروم ضبط صدای گوشیم رو فعال کردم و منتظر شدم حرفهاش تموم بشه بعدش پاشدم و گفتم « قول دادی آدم بشیییی هاااا....صداتم ضبط کردم...
لونا « یاعععععع...تهیونگگگگگگگگگ....الاغ...خر...( در حال پرت کردن بالشت)
تهیونگ « آراممممممم....دستم درد گرفت یواش
جیمین « لونا رو گذاشتم روی کولم انداختم و از اتاق اومدیم بیرون....اینقدر غر غر نکن جوجه
لونا « ولم کنننن...بزار برم این الاغ رو آدم کنم...
جیمین « لونا !( نگاه ترسناک)
لونا « اوم خفه میشم •-•
لونا « یک هفته از تیر خوردن تهیونگ میگذشت و امروز باید میرفتیم برای خرید عروسی....جیمین همراه تهیونگ رفته بود برای چکاپ....نفس عمیقی کشیدم و برای بار هزارم به خودم توی آینه نگاه کردم....باورم نمیشد فردا با جیمین ازدواج میکنم....
جیمین « رسیدم عمارت و متوجه شدم لونا هنوز توی اتاقشه...آروم رفتم تو اتاق و با دیدن من لبخندی زد و پرید بغلم
لونا « جیمین شییییی...( دستامو دور گردنش حلقه کردم و گفتم « بریم؟!
جیمین « بریم ملکه ی من....
تهیونگ « لونا امروز عین خرگوش شده بود و بالا و پایین میپرید....میتونستم خوشحالی رو توی چشماش ببینم و این واقعا خوشحالم میکرد...رفتیم سوار ماشین شدیم و جیمین بهترین چیزا رو برای عروسی آماده کرده بود..
روز بعد //
لونا « دوباره نگاهی به لباس عروسم کردم.....مدل موهام....عین رویا میموند....چرخی با لباس عروسم زدم که در اتاق رو باز شد و تهیونگ اومد داخل
تهیونگ « واووووو...خیلی زیبا شدی
۱۱۸.۵k
۰۶ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.