~~~ قتلگاه در ججو ~~~
Part: 3
[ویو ا.ت]
خدایا این چرا شبیه خون آشام ها شد؟ وای این چه شکری بود من خوردم؟ خودمو جمع کردم و دستامو سپرم کردم که...چرا چیزی نشد؟ از لای انگشتام آروم نگاهش کردم نرمال بود! متعجب دستامو آوردم پایین
_گفتی اسمت چی بود؟
عین احمقا نگاهش کردم
+ا.ت
به خودم اومدم
+صبر کن ببینم چرا زدی تو سرم؟
همینو که گفتم اومد نزدیکتر یه کوچولو عقب رفتم دست چپش رو گذاشت رو شونم چشمام شد عین کاسه تا به خودم بیام رگ گردنمو فشار داد و سیاهی.......
چشم باز کردم تو اتاق بزرگ و لاکچری بودم بلند شدم سریع دیدم سمت در و دستگیره رو فشار دادم اما باز نشد مشت میزدم و می گفتم
+آهای هر خری که هستی حق نداری منو زندانی کنی...باتوام...بیا این در بی صاحابو باز کن...هی با توام
_این در صاحب داره!
رفتم عقب و چرخیدم شت! لباس پادشاهی تنش بود؟
+من گفتم کیم تو کیی؟ چرا زدی تو سرم؟
_از انسان ها خوشم نمیاد نمیدونم چرا زندت گذاشتم
چی؟ انسان؟ چی داشت واسه خودش میگفت!؟
یهو عین دیوونه ها زدم زیر خنده!
+برو بابا یه چی بگو آدم باورش شه
بلند شد اومد طرفم خندم ماسید دستشو گذاشت....
[ویو ا.ت]
خدایا این چرا شبیه خون آشام ها شد؟ وای این چه شکری بود من خوردم؟ خودمو جمع کردم و دستامو سپرم کردم که...چرا چیزی نشد؟ از لای انگشتام آروم نگاهش کردم نرمال بود! متعجب دستامو آوردم پایین
_گفتی اسمت چی بود؟
عین احمقا نگاهش کردم
+ا.ت
به خودم اومدم
+صبر کن ببینم چرا زدی تو سرم؟
همینو که گفتم اومد نزدیکتر یه کوچولو عقب رفتم دست چپش رو گذاشت رو شونم چشمام شد عین کاسه تا به خودم بیام رگ گردنمو فشار داد و سیاهی.......
چشم باز کردم تو اتاق بزرگ و لاکچری بودم بلند شدم سریع دیدم سمت در و دستگیره رو فشار دادم اما باز نشد مشت میزدم و می گفتم
+آهای هر خری که هستی حق نداری منو زندانی کنی...باتوام...بیا این در بی صاحابو باز کن...هی با توام
_این در صاحب داره!
رفتم عقب و چرخیدم شت! لباس پادشاهی تنش بود؟
+من گفتم کیم تو کیی؟ چرا زدی تو سرم؟
_از انسان ها خوشم نمیاد نمیدونم چرا زندت گذاشتم
چی؟ انسان؟ چی داشت واسه خودش میگفت!؟
یهو عین دیوونه ها زدم زیر خنده!
+برو بابا یه چی بگو آدم باورش شه
بلند شد اومد طرفم خندم ماسید دستشو گذاشت....
۴.۱k
۱۸ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.