فیک تهیونگ ( عشق ناخوانده ) پارت 3
عشق ناخوانده ~
پارت 3
تیغ رو روی رگم گذاشته بودم و اشکام تمومی نداشت که یهو یکی کوبید به در حمام ...
از زبان تهیونگ )
از کمپاتی برگشتم که دیدم در بازه و دختره نیست رفتم طبقه بالا توی اتاق که شنیدم از مستر صدای گریه میاد ، چجوری رفته بود حموم که لباساشو در نیاورده بود ؟
و با این مشخصات فقط یه نتیجه داشت ؛ خودکشی !
رفتم محکم کوبیدم به در :
- یااا در و باز میکنی با بشکنمش ؟ (با داد)
+ من فقط حمومم
صدای اشکاش همه جا رد پر کرده بود ...
- تو حموم گریه میکنی لابد ؟!
+ اره تو حموم گریه میکنم ولم کن ...
و دیگه صدایی نیومد ؛ ترسیدم
یه تنه محکم به در زدم و در باز شد... چسبیده بود به دیوار و تیغ و روی دستاش میکشید محکم مچشو گرفتم تیغو ازش گرفتم اما فقط مچشو زخم کرده بود که یهو بغضش ترکید و بلند گریه میکرد ... بغلش کردم و گذاشتمش رو تخت...
از زبان بورا
چند بار سعی کردم رگمو بزنم اما فقط خراش بر میداش که یهو در باز شد تهیونگ محکم دستمو گرفت و تیغو از توش بیرون کشید بغضم ترکید و فقط گریه میکردم بغلم کرد و گذاشتم روی تخت ؛ اما دوباره سرم گیج میرفت و تمام اعضای بدنم شل شده و چشمام سیاهی رفت و ...
وقتی درباره چشام و باز کردم دستام باند پیچی شده بود ؛ تهیونگ وارد اتاق شد :
- که میخاستی رگتو بزنی ها ؟!
+ به تو ربطی داره ؟
- معلومه که نه ولی ..
+ ولی چی ؟
- قرار نیس ینفر تو خونه من خودکشی کنه !
از جام بلند شدم بزور میتونستم روی پاهام وایسم که گفتم :
+ خب باشه من میرم پشت بوم
تنه ای بهش زدم و رفتم که در باز کنم که دسمو کشید و کمرمو کوبید به دیوار :
- تا وقتی اسم زن من روته نمیتونی اینکارو کنی
+ چرااا؟
- لابد به فنام بگم زنم خودکشی کرده ؟
+ فنات و زندگی تو به من چه زندگیم دست خودمه
- کاری نکن بلایی سرت بیارم که نتونی راه بری !
با این حرفش ترسیدم و دوباره چشمام سیاهی رفت و بین دستاش غش کردم ...
سعی میکنم نویسنده ی مریضی نباشممم 😂
پارت 3
تیغ رو روی رگم گذاشته بودم و اشکام تمومی نداشت که یهو یکی کوبید به در حمام ...
از زبان تهیونگ )
از کمپاتی برگشتم که دیدم در بازه و دختره نیست رفتم طبقه بالا توی اتاق که شنیدم از مستر صدای گریه میاد ، چجوری رفته بود حموم که لباساشو در نیاورده بود ؟
و با این مشخصات فقط یه نتیجه داشت ؛ خودکشی !
رفتم محکم کوبیدم به در :
- یااا در و باز میکنی با بشکنمش ؟ (با داد)
+ من فقط حمومم
صدای اشکاش همه جا رد پر کرده بود ...
- تو حموم گریه میکنی لابد ؟!
+ اره تو حموم گریه میکنم ولم کن ...
و دیگه صدایی نیومد ؛ ترسیدم
یه تنه محکم به در زدم و در باز شد... چسبیده بود به دیوار و تیغ و روی دستاش میکشید محکم مچشو گرفتم تیغو ازش گرفتم اما فقط مچشو زخم کرده بود که یهو بغضش ترکید و بلند گریه میکرد ... بغلش کردم و گذاشتمش رو تخت...
از زبان بورا
چند بار سعی کردم رگمو بزنم اما فقط خراش بر میداش که یهو در باز شد تهیونگ محکم دستمو گرفت و تیغو از توش بیرون کشید بغضم ترکید و فقط گریه میکردم بغلم کرد و گذاشتم روی تخت ؛ اما دوباره سرم گیج میرفت و تمام اعضای بدنم شل شده و چشمام سیاهی رفت و ...
وقتی درباره چشام و باز کردم دستام باند پیچی شده بود ؛ تهیونگ وارد اتاق شد :
- که میخاستی رگتو بزنی ها ؟!
+ به تو ربطی داره ؟
- معلومه که نه ولی ..
+ ولی چی ؟
- قرار نیس ینفر تو خونه من خودکشی کنه !
از جام بلند شدم بزور میتونستم روی پاهام وایسم که گفتم :
+ خب باشه من میرم پشت بوم
تنه ای بهش زدم و رفتم که در باز کنم که دسمو کشید و کمرمو کوبید به دیوار :
- تا وقتی اسم زن من روته نمیتونی اینکارو کنی
+ چرااا؟
- لابد به فنام بگم زنم خودکشی کرده ؟
+ فنات و زندگی تو به من چه زندگیم دست خودمه
- کاری نکن بلایی سرت بیارم که نتونی راه بری !
با این حرفش ترسیدم و دوباره چشمام سیاهی رفت و بین دستاش غش کردم ...
سعی میکنم نویسنده ی مریضی نباشممم 😂
۲۳.۱k
۱۱ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.