یاقوت آبی چشمانت پارت ۲۶
این بخش واسه خودمه که یادم نره : رایحه ی چویا رز و شکلاته رایحه دازای قهوه علامت ها /آتسوشی ^تاچیهارا ٪کیوکا +چویا _دازای =آکوتاگاوا €موری £فوکو ₩کویو $ کونیکیدا @ رانپو ؟ رئیس ناشناس سازمان دشمن ؟؟ آکانه آکوتاگاوا ÷هیتروسو
________________
_* بعد یک ساعت و نیم داشتم برمی گشتم برای چوچو کیک و یه عالمه وسیله خریدم دو روز گذشته ولی به کیوکا و کیو قول دادم هرموقع چویا برگشت براش تولد بگیریم .... البته این خواسته خودمم بود که برای امگای پرستیدنیم تولد بگیرم رفتم وسایل رو تو اتاقم قایم کردم برم ببینم موری سان و الیس هم میان نه
☆ سمت دیگه ی ماجرا ( خب یه توضیح بدم تو دفتر موری یه در هست که می خوره به یه اتاق موری برای چویا اسم این اتاق رو گذاشته اتاق شکنجه اتاق از داخل آیق صداس یعنی صدا از داخل بیرون نمی ره ولی از بیرون داخل می ره)
+لطف...لطفا هی...هیتروسو سان...دیگه ... نمی..نمی تونم..... ÷ خفه شو ۲۰ تا دیگه اضافه شد امگا
+اه ...ص..صدو...هف..تاد..و ه...هف...هفت
☆دازای وارد دفتر موری شد _ سلام موری سان €اوه دازای کون اینجا چی کار می کنی _کیوکا و کیو می خوان برای چویا تولد بگیرن از من خواستن شما و الیس رو دعوت کنم €اوه چرا که نه حتما می آیم _ باشه... ام موری سان چراغ اتاق روشنه این سریع رفتی سراغ کدوم بدبختی مگه چه اشتباهی کرده €اوه چیزی نیست یکی از افراده تو معامله سرش کلاه گذاشتن پول کم بهش دادن اونم نفهمیده _ای وای اگه هیتروسو بالا سرشه که باید جسدش رو جمع کنن +* صدای دازای از بیرون می اومد.... کیوکا و کیو می خوان برام تولد بگیرن ... ازشون ممنونم... ولی چطوری با وضع کمرم برم پیششون+ اه ایییی صد ...و هش...تاد.. و یک ÷ خیلی هیف شد چویا اتاق آیق صداس دازای سان و موری سان نمی تونن از صدای زجر کشیدنت لذت ببرن هنوز خیلی مونده به ۲۳۰ تا برسیم
☆ دازای از اتاق موری بیرون رفت و به سمت دفتر چویا رفت موری هم سریع در اتاق رو باز کرد € هیتروسو چندتا شد ÷ قربان ۲۳۰ تا شده تا الان ۱۸۳ تا زدم € خوبه فعلا بسه اینبار در رفتی چویا کون باید برگردی اتاقت دازای کون احتمالا الان داره می ره اونجا بهتره نزاری کسی چیزی بفهمه و گرنه( نزدیک گوش چویا می شه و زمزمه می کنه ) کاری که ۲ سال پیش قولش رو دادم باهات انجام می دم امگا فهمیدی +* ستون فقراتم به وضوح لرزید نه از درد زخم رد شلاق از ترس حرف موری سان +ب...بله ..فهم...فهمیدم ..مو...موری سان € خوبه حالا برو +* به هر سختی بود بلند شودم پیراهنم رو پوشیدم از اونجایی که پیراهنم سفید بود مطمئنا با برخورد به کمرم الان سرخ سرخ شده بود پس کت مشکیم رو هم روش پوشیدم و از اتاق شکنجه و دفتر موری سان بیرون رفتم برای اینکه کسی منو با این وضع نبینه با قدرت جاذبه از پنجره بیرون رفتم و به سمت پنجره اتاقم حرکت کردم
☆اون سمت ماجرا
_*اول رفتم به کیو و کیوکا خبر دادم حالا باید برم سراغ هویج کوچولو .... در دفترش رو زدم ولی جواب نداد .... دوباره در زدم ... بازم جواب نداد .... نگران شدم .... سریع با سنجاق در دفترش رو باز کردم ...داخل دفترش نبود...سریع رفتم سمت اتاقش ...در زدم ولی بازم جوابی نشنیدم وحشت کردم اگه دوباره حالش بد شده باشه .....سریع در اتاقش رو هم باز کردم و قبل از ورود گفتم _چویا دارم میام تو امیدوارم لباس تنت باشه _* رفتم داخل ولی چویا نبود .... یعنی چی آخه ... پس کجاس..... صب..صبر..صبر کن....اتاق شکنجه موری ...نکنه ...نه نه ...امکان نداره...چویا.... باید ...باید مطمئن بشم .....
داشتم سمت در اتاق می رفتم که توجهم به صدای آبی که از حمام می اومد جلب شد .... پس رفته بود حمام.... خیالم راحت شد... پس این فکرو خیالا بی خود بود....از اتاق و دفترش بیرون رفتم و در هارو بستم و رفتم داخل اتاق خودم
☆ در اون سمت ماجرا +* احتمالا یا اون بانداژی یا کیوکا و کیو الان تو اتاقمن تا من واسه تولدم ببرن پس باید از پنجره حمام برم داخل تا متوجه زخم ها و خوریزی نشن..... وقتی وارد حمام شدم صدای دازای می اومد که داره صدام می کنه با سریع ترین حالتی که تونستم خودم روبه دوش رسوندم بازش کردم وقتی صدای بسته شدن در اومد نفس اسوده ای کشیدم امیدوارم صدای اب رو شنیده باشه .... لباسام رو در آوردم... زیر دوش رفتم و از برخورد آب به زخم هام هیسه ای از درد کشیدم .... به خونی که همراه اب از کمرم پایین می ریخت خیره شدم ........
_______________ خب خب اینم پارت بعد یاقوت نظر پیشنهاد انتقاد😁
________________
_* بعد یک ساعت و نیم داشتم برمی گشتم برای چوچو کیک و یه عالمه وسیله خریدم دو روز گذشته ولی به کیوکا و کیو قول دادم هرموقع چویا برگشت براش تولد بگیریم .... البته این خواسته خودمم بود که برای امگای پرستیدنیم تولد بگیرم رفتم وسایل رو تو اتاقم قایم کردم برم ببینم موری سان و الیس هم میان نه
☆ سمت دیگه ی ماجرا ( خب یه توضیح بدم تو دفتر موری یه در هست که می خوره به یه اتاق موری برای چویا اسم این اتاق رو گذاشته اتاق شکنجه اتاق از داخل آیق صداس یعنی صدا از داخل بیرون نمی ره ولی از بیرون داخل می ره)
+لطف...لطفا هی...هیتروسو سان...دیگه ... نمی..نمی تونم..... ÷ خفه شو ۲۰ تا دیگه اضافه شد امگا
+اه ...ص..صدو...هف..تاد..و ه...هف...هفت
☆دازای وارد دفتر موری شد _ سلام موری سان €اوه دازای کون اینجا چی کار می کنی _کیوکا و کیو می خوان برای چویا تولد بگیرن از من خواستن شما و الیس رو دعوت کنم €اوه چرا که نه حتما می آیم _ باشه... ام موری سان چراغ اتاق روشنه این سریع رفتی سراغ کدوم بدبختی مگه چه اشتباهی کرده €اوه چیزی نیست یکی از افراده تو معامله سرش کلاه گذاشتن پول کم بهش دادن اونم نفهمیده _ای وای اگه هیتروسو بالا سرشه که باید جسدش رو جمع کنن +* صدای دازای از بیرون می اومد.... کیوکا و کیو می خوان برام تولد بگیرن ... ازشون ممنونم... ولی چطوری با وضع کمرم برم پیششون+ اه ایییی صد ...و هش...تاد.. و یک ÷ خیلی هیف شد چویا اتاق آیق صداس دازای سان و موری سان نمی تونن از صدای زجر کشیدنت لذت ببرن هنوز خیلی مونده به ۲۳۰ تا برسیم
☆ دازای از اتاق موری بیرون رفت و به سمت دفتر چویا رفت موری هم سریع در اتاق رو باز کرد € هیتروسو چندتا شد ÷ قربان ۲۳۰ تا شده تا الان ۱۸۳ تا زدم € خوبه فعلا بسه اینبار در رفتی چویا کون باید برگردی اتاقت دازای کون احتمالا الان داره می ره اونجا بهتره نزاری کسی چیزی بفهمه و گرنه( نزدیک گوش چویا می شه و زمزمه می کنه ) کاری که ۲ سال پیش قولش رو دادم باهات انجام می دم امگا فهمیدی +* ستون فقراتم به وضوح لرزید نه از درد زخم رد شلاق از ترس حرف موری سان +ب...بله ..فهم...فهمیدم ..مو...موری سان € خوبه حالا برو +* به هر سختی بود بلند شودم پیراهنم رو پوشیدم از اونجایی که پیراهنم سفید بود مطمئنا با برخورد به کمرم الان سرخ سرخ شده بود پس کت مشکیم رو هم روش پوشیدم و از اتاق شکنجه و دفتر موری سان بیرون رفتم برای اینکه کسی منو با این وضع نبینه با قدرت جاذبه از پنجره بیرون رفتم و به سمت پنجره اتاقم حرکت کردم
☆اون سمت ماجرا
_*اول رفتم به کیو و کیوکا خبر دادم حالا باید برم سراغ هویج کوچولو .... در دفترش رو زدم ولی جواب نداد .... دوباره در زدم ... بازم جواب نداد .... نگران شدم .... سریع با سنجاق در دفترش رو باز کردم ...داخل دفترش نبود...سریع رفتم سمت اتاقش ...در زدم ولی بازم جوابی نشنیدم وحشت کردم اگه دوباره حالش بد شده باشه .....سریع در اتاقش رو هم باز کردم و قبل از ورود گفتم _چویا دارم میام تو امیدوارم لباس تنت باشه _* رفتم داخل ولی چویا نبود .... یعنی چی آخه ... پس کجاس..... صب..صبر..صبر کن....اتاق شکنجه موری ...نکنه ...نه نه ...امکان نداره...چویا.... باید ...باید مطمئن بشم .....
داشتم سمت در اتاق می رفتم که توجهم به صدای آبی که از حمام می اومد جلب شد .... پس رفته بود حمام.... خیالم راحت شد... پس این فکرو خیالا بی خود بود....از اتاق و دفترش بیرون رفتم و در هارو بستم و رفتم داخل اتاق خودم
☆ در اون سمت ماجرا +* احتمالا یا اون بانداژی یا کیوکا و کیو الان تو اتاقمن تا من واسه تولدم ببرن پس باید از پنجره حمام برم داخل تا متوجه زخم ها و خوریزی نشن..... وقتی وارد حمام شدم صدای دازای می اومد که داره صدام می کنه با سریع ترین حالتی که تونستم خودم روبه دوش رسوندم بازش کردم وقتی صدای بسته شدن در اومد نفس اسوده ای کشیدم امیدوارم صدای اب رو شنیده باشه .... لباسام رو در آوردم... زیر دوش رفتم و از برخورد آب به زخم هام هیسه ای از درد کشیدم .... به خونی که همراه اب از کمرم پایین می ریخت خیره شدم ........
_______________ خب خب اینم پارت بعد یاقوت نظر پیشنهاد انتقاد😁
۹.۰k
۱۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.