☆͜͡𝓱𝓮 𝔀𝓪𝓼 𝔂𝓸𝓾𝓻 𝓬𝓸𝓾𝓼𝓲𝓷 𝓾𝓷𝓽𝓲𝓷ঔৣ͡ ͜
☆͜͡𝓱𝓮 𝔀𝓪𝓼 𝔂𝓸𝓾𝓻 𝓬𝓸𝓾𝓼𝓲𝓷 𝓾𝓷𝓽𝓲𝓷ঔৣ͡ ͜
☆͜͡part_³³ঔৣ͡ ͜
جونگکوک: چون بچم تو شکمته ممکنه آسیب ببینه خب
ات: وا پس من چی
جونگکوک: توهم همینطور
ات: مشکلی نیست من میشنم پرونده حل میکنم تازه باید بادیگارد جدیدی بیارم اسلحه های جدیدی و بگیرم و کلی کار دارم نمیتونم واسیه یه بچه کارامو عقب بندازم میرم دور کارای باندم اومدم پاستیل نبود از شام خبری نیست
جونگکوک: 😐😐
ات: برم لباس عوض کنم
(راستی ات ۳ هفته اش هست)
جونگکوک: میرم دور کارام خواستم بیام میگرم باشه
ات: باشه پس منم میرم
جونگکوک ویو
رفتم بیرون و سوار ماشین شدم حرکت کردم به سمت باند مون امروز کار زیاد دارم شاید تا دیر وقتی خونه نرم امیدوارم ات چیز دیگه دیگه هوس نکن رسیدم پیاده شدم
جونگکوک: نامجون
نامجون: بله
جونگکوک: امروز قمار دارم
نامجون: بله
جونگکوک: خب... جیمین
جیمین: بله
جونگکوک: بادیگارد میخوام واسه جلو در خونه بیشتر کن و خوب حواست باشه جاسوس نباشن
جیمین: بله
جونگکوک: قمار واسه کی
نامجون: ۱ ساعت دیگه
جونگکوک: حرکت میکنیم سر راه کار دارم
نامجون و جیمین: چیکار
جونگکوک: ا.....
(زینگ زینگ زینگ)
جونگکوک: الو
ات: هی
جونگکوک: وا بله
ات: اممم. راستش دار میای چیپس هم بیار با نوتلا و بستنی
جونگکوک: چشم با
(قطع کرد)
جونگکوک: ات هوس همه چی کرده من ورشکست میشم
نامجون:(خنده)
جیمین: (خنده)
جونگکوک: هی نخندید.... خوده جیمین چند وقته دیگه همین بلا ها سرش میاد بعد میگه
جونگکوک من ورشکست میشم..... به هر حال قراره داماد شه
جیمین: آره
نامجون: امشب حواست جمع باشه
جیمین: چشم
ات ویو
رفتم یه لباس پوشیدم(اسلاید بعد) و بعدش گفتم اول برم خرید چونکه واسه امشب لباس ندارم پس حرکت کردم سمت بزگترین پاساژ و رفتم تو مغازه ها دنبال لباس میگشتم هیچی اون مدلی که میخواستم نداش داشتم چرخ میزدم که یه لباس چشممو گرفت پس رفتم تو مغازه
ات: سلام
(علامت فروشنده&)
&سلام خانم ات
ات: اون لباسو میخوام
&بله
رفت و اون لباسو آورد
ات: میرم بپوشمو بیام
&بفرمایید
رفتم و پوشیدمش خیلی قشنگ بود دوباره لباس هامو عوض کردم و رفتم بیرون
(پاساژ هم ماله اته)
ات: همین و میبرم
&چشم خانم الان میارم براتون
ات: خب بزار برا مردا رو هم نگاه کنم برای جونگکوک هم بگیرم
رفتم همینطور نگاه میکردم تا یه لباس مشکی خوشگل دیدم و گرفتمش رفتم و لباسامون و حساب کردم و گذاشتم تو ماشین رفتم سمت باند بعد چند دقیقه رسیدم پیاده شدم و رفتم داخل
ات: های
سوهو: های
ات: چیشده
سوهو: ها هیچی فقط امروز سرمون شلوغه
ات: چیدشه
سوهو: امممم.... دوباره یدونه جاسوس پیدا شده
ات: چی(داد)
بچه ها این یه پارت و داشته باشید براتون میزارم تا پارت چهل ببخشید نمیزارم😁
☆͜͡part_³³ঔৣ͡ ͜
جونگکوک: چون بچم تو شکمته ممکنه آسیب ببینه خب
ات: وا پس من چی
جونگکوک: توهم همینطور
ات: مشکلی نیست من میشنم پرونده حل میکنم تازه باید بادیگارد جدیدی بیارم اسلحه های جدیدی و بگیرم و کلی کار دارم نمیتونم واسیه یه بچه کارامو عقب بندازم میرم دور کارای باندم اومدم پاستیل نبود از شام خبری نیست
جونگکوک: 😐😐
ات: برم لباس عوض کنم
(راستی ات ۳ هفته اش هست)
جونگکوک: میرم دور کارام خواستم بیام میگرم باشه
ات: باشه پس منم میرم
جونگکوک ویو
رفتم بیرون و سوار ماشین شدم حرکت کردم به سمت باند مون امروز کار زیاد دارم شاید تا دیر وقتی خونه نرم امیدوارم ات چیز دیگه دیگه هوس نکن رسیدم پیاده شدم
جونگکوک: نامجون
نامجون: بله
جونگکوک: امروز قمار دارم
نامجون: بله
جونگکوک: خب... جیمین
جیمین: بله
جونگکوک: بادیگارد میخوام واسه جلو در خونه بیشتر کن و خوب حواست باشه جاسوس نباشن
جیمین: بله
جونگکوک: قمار واسه کی
نامجون: ۱ ساعت دیگه
جونگکوک: حرکت میکنیم سر راه کار دارم
نامجون و جیمین: چیکار
جونگکوک: ا.....
(زینگ زینگ زینگ)
جونگکوک: الو
ات: هی
جونگکوک: وا بله
ات: اممم. راستش دار میای چیپس هم بیار با نوتلا و بستنی
جونگکوک: چشم با
(قطع کرد)
جونگکوک: ات هوس همه چی کرده من ورشکست میشم
نامجون:(خنده)
جیمین: (خنده)
جونگکوک: هی نخندید.... خوده جیمین چند وقته دیگه همین بلا ها سرش میاد بعد میگه
جونگکوک من ورشکست میشم..... به هر حال قراره داماد شه
جیمین: آره
نامجون: امشب حواست جمع باشه
جیمین: چشم
ات ویو
رفتم یه لباس پوشیدم(اسلاید بعد) و بعدش گفتم اول برم خرید چونکه واسه امشب لباس ندارم پس حرکت کردم سمت بزگترین پاساژ و رفتم تو مغازه ها دنبال لباس میگشتم هیچی اون مدلی که میخواستم نداش داشتم چرخ میزدم که یه لباس چشممو گرفت پس رفتم تو مغازه
ات: سلام
(علامت فروشنده&)
&سلام خانم ات
ات: اون لباسو میخوام
&بله
رفت و اون لباسو آورد
ات: میرم بپوشمو بیام
&بفرمایید
رفتم و پوشیدمش خیلی قشنگ بود دوباره لباس هامو عوض کردم و رفتم بیرون
(پاساژ هم ماله اته)
ات: همین و میبرم
&چشم خانم الان میارم براتون
ات: خب بزار برا مردا رو هم نگاه کنم برای جونگکوک هم بگیرم
رفتم همینطور نگاه میکردم تا یه لباس مشکی خوشگل دیدم و گرفتمش رفتم و لباسامون و حساب کردم و گذاشتم تو ماشین رفتم سمت باند بعد چند دقیقه رسیدم پیاده شدم و رفتم داخل
ات: های
سوهو: های
ات: چیشده
سوهو: ها هیچی فقط امروز سرمون شلوغه
ات: چیدشه
سوهو: امممم.... دوباره یدونه جاسوس پیدا شده
ات: چی(داد)
بچه ها این یه پارت و داشته باشید براتون میزارم تا پارت چهل ببخشید نمیزارم😁
۱۰.۶k
۱۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.