پارت ۲
پارت ۲
یکهو دیدم ۳ تا پسر دارن وارد دانشگاه میشن با دقت که نگاه کردم می خواستم از خوشی پرواز کنم اون کوکی بود کوکی من دوست صمیمی تو راهنماییم هم یهو دیدم دخترا رفتن پریدن بغل اون دو تا پسر دیگه فکر کنم آونا دوست پسرای دخترا بود که تازه از سفر برگشتند می خواستم کوک رو اذیت کنم پس رفتم دو بسته شیر موز خریدم و رفتم توی کلاس (نکته: ات نماینده کلاس برای همین از از انتقالی به کلاسشون اطلاع داشت)
ویو کوک
خیلی استرس دارم
فلش بک به صبح××
پاشدم دیدم ۷ تا ۱۱ چهار ساعت وقت داشتم پس رفتم یه دوش ۳۰ مینی گرفتم اومدم بیرون همین جوری که داشتم برای خودم تست درست می کردم که ته اومد پایین داد بلندی کشید که توت فرنگی توی دستم افتاد زمین
ته:؛چی کار می کنی(داد)
کوک: صبحونه می خورم بابا نترس برای شرکت تا یازده وقت داریم
ته همین جوری که داشت حرص می خورد گفت
ته: کوک امروز میریم دانشگاه
کوک با حرفی که ته زد غذا پرید تو گلوش
کوک: که داری شوخی می کنی؟
ته: درسته که یه مدت کره نبودیم ولی الان که اومدیم باید بریم دانشگاه
نکته(جیمین ته وکوک دوستای صمیمی هستن و به خاطر اینکه پدر و مادر جیمین فوت کردن با هم توی یه خونه زندگی می کنند و خانواده جیمین دوستانش هستن خیلی با هم صمیمی و حتی برای دو ماه سفر رفته بودن پاریس چون اون جا مسابقات انتخاب بهترین مافیا برگزار می شد)
ته با قیافه ای که معلوم بود خیلی خوشحاله اومد و این تست کود را قاپید و خورد
کوک داشت همین جوری نگاش می کرد و ازش پرسید
کوک: تهیونگ می توانم بپرسم چرا ذوق مرگی
ته: چون قراره کلاس نارا باشیم
کوک که می دونست ته و جیمین عاشق دو تا دختر دوقلو شدند ولی تا به حال ندیده بود پرسید
کوک: چرا تو جیمین عاشق دوتا دختره شبیه هم شدین
ته: محض اطلاع اونا شبیه هم نیستن ولی چشما و بینی شون شبیه همه اما نارای من پیرسینگ بینی داره
کوک انگار برق گرفته ها پرسید
کوک: هیونگ بگو چقدر وقت داریم
ته: ساعت نه باید اون جا باشیم
کوک: الان چنده
ته: ۸:۱۵
کوک سریع رفت بالا و لباس پوشید و رفت سمت اتاق جیمین
کوک: هیونگگگگ
جیمین یهو پرید بالا
جیمین: چته
کوک: باید بریم دانشگاه جیمین خوشحال سریع رفت آماده شد ولی کوک یهو یاد ته افتاد رفت تو راهرو و ته و صدا زد کوک: دادااااش
ته: چیه جیمین مرد
کوک: نه پاشو دیر شده
ته باشه ای گفت و رفت حاضر شد
راستش کوک هیچ وقت زمان براش مهم نیست ولی چون میدونست دخترا خواهرای آت دوست صمیمی راهنمایش هستن استرس می گرفت
شرط ها
لایک: ۸
کامنت: 5
فالو: ۱۵
یکهو دیدم ۳ تا پسر دارن وارد دانشگاه میشن با دقت که نگاه کردم می خواستم از خوشی پرواز کنم اون کوکی بود کوکی من دوست صمیمی تو راهنماییم هم یهو دیدم دخترا رفتن پریدن بغل اون دو تا پسر دیگه فکر کنم آونا دوست پسرای دخترا بود که تازه از سفر برگشتند می خواستم کوک رو اذیت کنم پس رفتم دو بسته شیر موز خریدم و رفتم توی کلاس (نکته: ات نماینده کلاس برای همین از از انتقالی به کلاسشون اطلاع داشت)
ویو کوک
خیلی استرس دارم
فلش بک به صبح××
پاشدم دیدم ۷ تا ۱۱ چهار ساعت وقت داشتم پس رفتم یه دوش ۳۰ مینی گرفتم اومدم بیرون همین جوری که داشتم برای خودم تست درست می کردم که ته اومد پایین داد بلندی کشید که توت فرنگی توی دستم افتاد زمین
ته:؛چی کار می کنی(داد)
کوک: صبحونه می خورم بابا نترس برای شرکت تا یازده وقت داریم
ته همین جوری که داشت حرص می خورد گفت
ته: کوک امروز میریم دانشگاه
کوک با حرفی که ته زد غذا پرید تو گلوش
کوک: که داری شوخی می کنی؟
ته: درسته که یه مدت کره نبودیم ولی الان که اومدیم باید بریم دانشگاه
نکته(جیمین ته وکوک دوستای صمیمی هستن و به خاطر اینکه پدر و مادر جیمین فوت کردن با هم توی یه خونه زندگی می کنند و خانواده جیمین دوستانش هستن خیلی با هم صمیمی و حتی برای دو ماه سفر رفته بودن پاریس چون اون جا مسابقات انتخاب بهترین مافیا برگزار می شد)
ته با قیافه ای که معلوم بود خیلی خوشحاله اومد و این تست کود را قاپید و خورد
کوک داشت همین جوری نگاش می کرد و ازش پرسید
کوک: تهیونگ می توانم بپرسم چرا ذوق مرگی
ته: چون قراره کلاس نارا باشیم
کوک که می دونست ته و جیمین عاشق دو تا دختر دوقلو شدند ولی تا به حال ندیده بود پرسید
کوک: چرا تو جیمین عاشق دوتا دختره شبیه هم شدین
ته: محض اطلاع اونا شبیه هم نیستن ولی چشما و بینی شون شبیه همه اما نارای من پیرسینگ بینی داره
کوک انگار برق گرفته ها پرسید
کوک: هیونگ بگو چقدر وقت داریم
ته: ساعت نه باید اون جا باشیم
کوک: الان چنده
ته: ۸:۱۵
کوک سریع رفت بالا و لباس پوشید و رفت سمت اتاق جیمین
کوک: هیونگگگگ
جیمین یهو پرید بالا
جیمین: چته
کوک: باید بریم دانشگاه جیمین خوشحال سریع رفت آماده شد ولی کوک یهو یاد ته افتاد رفت تو راهرو و ته و صدا زد کوک: دادااااش
ته: چیه جیمین مرد
کوک: نه پاشو دیر شده
ته باشه ای گفت و رفت حاضر شد
راستش کوک هیچ وقت زمان براش مهم نیست ولی چون میدونست دخترا خواهرای آت دوست صمیمی راهنمایش هستن استرس می گرفت
شرط ها
لایک: ۸
کامنت: 5
فالو: ۱۵
۵.۶k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.