وقتی پسر خالت بود و....
P:7
part 11
برش گردوندم روش خیمه زدم شروع کردم به قلقلک دادنش( منتظر چیز دیگه ای بودی؟ 🗿💪)
ا.ت:یهم شروع کرد قلقلک دادنم خیلی حساس بودم هرکاری میکرد ازم جدا نمیشه جیغ بلندی کشیدم باز ولم نکرد لبام رو گذاشتم رو لباش که شوکه شد از موقعیت استفاده کردم یهم تز دستش در رفتم
ا.ت:هه کور خوندی مستر جئون نمیتونی منو گیر بندازی
کوک:( بچم تو شوکه)
ا.ت:دارم میرم پایین مامان برامون شام درست کرده رفته میزو بچینم زود بیا پایین...
کوک:بعد چند دقیقه به خودم اومدم چیی؟؟ اون الان منو بوسید؟؟ وات د فاااکک رفتم پایین دیدم میزو چیده
کوک:برای چی منو بوسیدی؟
ا.ت:چی؟ من چه غلطی کردم؟ اهاا خب ولم نمیکردی تنها کاری که میتونستم حواستو پرت کنم و کار کرد🗿💪
کوک:اها
ا.ت:بیا بخور
کوک:چیو؟؟
ا.ت:بیا اینو بخور
کوک:خب چیوو
ا.ت:خاک تو سرت غذارو میگم
کوک:اها
ا.ت:پس فکر کردی چی میگم؟
کوک:هیچی
پرش زمانی بعد غذا :
ا.ت:با کمک کوک میز رو جمع کردیم
داشتم ظرف هارو میشستم که یهو کوک از پشت بغلم کرد
کوک:دختر خاله زحمت کش منن
ا.ت:بجای این کارا بیا کمک کن
کوک :چشمم بانو
ا.ت:افریین
داشتیم ظرفارو میشستیم که کوک یهو کف زد تو صورتمم
ا.ت:نوبت منه فقط فرار کن کووک....
کوک:همینطور بهش زل زده بودم
ا.ت:میگن فرار کن
کوک:چرا باید فرار کنم؟؟
ا.ت:یهو پریدم رو کولش...
part 11
برش گردوندم روش خیمه زدم شروع کردم به قلقلک دادنش( منتظر چیز دیگه ای بودی؟ 🗿💪)
ا.ت:یهم شروع کرد قلقلک دادنم خیلی حساس بودم هرکاری میکرد ازم جدا نمیشه جیغ بلندی کشیدم باز ولم نکرد لبام رو گذاشتم رو لباش که شوکه شد از موقعیت استفاده کردم یهم تز دستش در رفتم
ا.ت:هه کور خوندی مستر جئون نمیتونی منو گیر بندازی
کوک:( بچم تو شوکه)
ا.ت:دارم میرم پایین مامان برامون شام درست کرده رفته میزو بچینم زود بیا پایین...
کوک:بعد چند دقیقه به خودم اومدم چیی؟؟ اون الان منو بوسید؟؟ وات د فاااکک رفتم پایین دیدم میزو چیده
کوک:برای چی منو بوسیدی؟
ا.ت:چی؟ من چه غلطی کردم؟ اهاا خب ولم نمیکردی تنها کاری که میتونستم حواستو پرت کنم و کار کرد🗿💪
کوک:اها
ا.ت:بیا بخور
کوک:چیو؟؟
ا.ت:بیا اینو بخور
کوک:خب چیوو
ا.ت:خاک تو سرت غذارو میگم
کوک:اها
ا.ت:پس فکر کردی چی میگم؟
کوک:هیچی
پرش زمانی بعد غذا :
ا.ت:با کمک کوک میز رو جمع کردیم
داشتم ظرف هارو میشستم که یهو کوک از پشت بغلم کرد
کوک:دختر خاله زحمت کش منن
ا.ت:بجای این کارا بیا کمک کن
کوک :چشمم بانو
ا.ت:افریین
داشتیم ظرفارو میشستیم که کوک یهو کف زد تو صورتمم
ا.ت:نوبت منه فقط فرار کن کووک....
کوک:همینطور بهش زل زده بودم
ا.ت:میگن فرار کن
کوک:چرا باید فرار کنم؟؟
ا.ت:یهو پریدم رو کولش...
۲۱.۱k
۰۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.