the futurep10
دریا : یکم مکث کردم بعد گفتم
قبول می کنم
پدرام : بعد از یکم مکث بلخره قبول کردم انقد خوشحال شدم که همونجا محکم بغلش کردم
دریا : خیلی خوب بود حس قشنگی داشتم امیدوارم تا آخر این مسیر قشنگ بمونه
خونه که رفتیم از پدرام خدافظی کردمو رفتم بالا خیلی خسته بودم رو تختم ولو شدمو زنگ زدم به آریانا تموم اتفاقاتو براش گفتم اونم کلی تعجب کرد در حین مکالممون هیچ حرفی نمی زدو فقط گوش می کرد وختی حرفم تموم شد گفت
آریانا : می گم دریا ؟
دریا : هوم
دریا: میدونستی کل فضای مجازی از شما پر شده تازه فیلم آقا پدرامم موقع آواز خوندن واسه شما وایرال شده
دریا: چییییییی
آریانا: بعله خانوم الان ن تنها من بلکه بچه ها و شایدم مامان بابات بدونن
دریا : ولی پدرام براش مهم نیست اصلا
آریانا : میخوای چی بگه نمیتونه که این خبرو تکذیب کنه که
دریا : باشه بازم مرسی که خبر دادی
آریانا : خیلی برات خوشحالم دریا ایشالا برات اتفاقای خوب بیوفته
دریا : مرسی آری میبوسمت شب بخیر
آریانا : منم شب بخیر
دریا : از اون موقع بیشتر مواقع پیش پدرام بودم ولی هیچوقت پیش بینی اینجاشو نکرده بودم
ی روزی که مثل بیشتر مواقع خونه ی پدرام بودم
دریا : خنده وای نکن پدرام قل قلکم میاد آخ دلم درد گرفت نکن
پدرام : هومم خنده نباید همینجا کم بیاری که
دریا : بغلم کردو انداختم رو تخت و ( با ذهن پاکتون) 🙃
دریا : نهه نهه نهه نباید این اتفاق میوفتاد من چی کار کردممم بغض همینطور که رد تخت بودم پاهامو بغل کردمو آروم اشک ریختم توی دلم : الان چی میشه؟
دریا : نمیتونستم نبینمش ولی جلوی خودمو میگرفتم بهد از اون ماجرا کم کم داشت همه چی عادی می شد پدرام چن بار دیگه هم این کارو انجام داد ولی ی حس عجیبی داشتم دلم نمیخواست اصلا ولی از ی طرفم دوستش داشتم ی روز که خونه ی پدرام بودم اون برای شام غذای مورد علاقه مو پخته بود تا آوردش سر میز تا بوش بهم خورد بالا آوردم
پدرام : امشب تصمیم گرفته بودم تا برای دریا غذای مورد علاقشو درست کنم ولی اون تا غذارو نزدیک دهنش برد بالا آورد منم خیلی نگرانش بودم دم در دستشویی مدام صداش می زدم تا بلخره اومد بیرون
خوبی دریا ؟ ببینم چرا انقد رنگت زرده؟ چت شد یهویی؟
دریا : نمیدونم چرا اینطوری شدم حالم خوب نبود بیچاره پدرام کلی زحمت کشیده بود
من خوبم مرسی چن روزی هست که اینجوریم
پدرام : باید بریم دکتر
دریا : ن ن نمیخواد حتما سردی کرده خودم خوب می شم
ولی پدرام من الان میرم بالا بعدا بهت زنگ می زنم
پدرام : باشه عزیزم منو از خودت بی خبر نزار
دریا : باشه
همینکه رسیدم باله با آریانا تماس گرفتمو همه چی رو بهش گفتم
آریانا : چیییی ؟
قبول می کنم
پدرام : بعد از یکم مکث بلخره قبول کردم انقد خوشحال شدم که همونجا محکم بغلش کردم
دریا : خیلی خوب بود حس قشنگی داشتم امیدوارم تا آخر این مسیر قشنگ بمونه
خونه که رفتیم از پدرام خدافظی کردمو رفتم بالا خیلی خسته بودم رو تختم ولو شدمو زنگ زدم به آریانا تموم اتفاقاتو براش گفتم اونم کلی تعجب کرد در حین مکالممون هیچ حرفی نمی زدو فقط گوش می کرد وختی حرفم تموم شد گفت
آریانا : می گم دریا ؟
دریا : هوم
دریا: میدونستی کل فضای مجازی از شما پر شده تازه فیلم آقا پدرامم موقع آواز خوندن واسه شما وایرال شده
دریا: چییییییی
آریانا: بعله خانوم الان ن تنها من بلکه بچه ها و شایدم مامان بابات بدونن
دریا : ولی پدرام براش مهم نیست اصلا
آریانا : میخوای چی بگه نمیتونه که این خبرو تکذیب کنه که
دریا : باشه بازم مرسی که خبر دادی
آریانا : خیلی برات خوشحالم دریا ایشالا برات اتفاقای خوب بیوفته
دریا : مرسی آری میبوسمت شب بخیر
آریانا : منم شب بخیر
دریا : از اون موقع بیشتر مواقع پیش پدرام بودم ولی هیچوقت پیش بینی اینجاشو نکرده بودم
ی روزی که مثل بیشتر مواقع خونه ی پدرام بودم
دریا : خنده وای نکن پدرام قل قلکم میاد آخ دلم درد گرفت نکن
پدرام : هومم خنده نباید همینجا کم بیاری که
دریا : بغلم کردو انداختم رو تخت و ( با ذهن پاکتون) 🙃
دریا : نهه نهه نهه نباید این اتفاق میوفتاد من چی کار کردممم بغض همینطور که رد تخت بودم پاهامو بغل کردمو آروم اشک ریختم توی دلم : الان چی میشه؟
دریا : نمیتونستم نبینمش ولی جلوی خودمو میگرفتم بهد از اون ماجرا کم کم داشت همه چی عادی می شد پدرام چن بار دیگه هم این کارو انجام داد ولی ی حس عجیبی داشتم دلم نمیخواست اصلا ولی از ی طرفم دوستش داشتم ی روز که خونه ی پدرام بودم اون برای شام غذای مورد علاقه مو پخته بود تا آوردش سر میز تا بوش بهم خورد بالا آوردم
پدرام : امشب تصمیم گرفته بودم تا برای دریا غذای مورد علاقشو درست کنم ولی اون تا غذارو نزدیک دهنش برد بالا آورد منم خیلی نگرانش بودم دم در دستشویی مدام صداش می زدم تا بلخره اومد بیرون
خوبی دریا ؟ ببینم چرا انقد رنگت زرده؟ چت شد یهویی؟
دریا : نمیدونم چرا اینطوری شدم حالم خوب نبود بیچاره پدرام کلی زحمت کشیده بود
من خوبم مرسی چن روزی هست که اینجوریم
پدرام : باید بریم دکتر
دریا : ن ن نمیخواد حتما سردی کرده خودم خوب می شم
ولی پدرام من الان میرم بالا بعدا بهت زنگ می زنم
پدرام : باشه عزیزم منو از خودت بی خبر نزار
دریا : باشه
همینکه رسیدم باله با آریانا تماس گرفتمو همه چی رو بهش گفتم
آریانا : چیییی ؟
۳.۷k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.