jinus p6
پتو از توی کمد برداشت و روش کشید ، نفس های آرومی میکشید و حتی توی خواب هم زیبا بود !
از سلول بیرون اومد و سمت اتاق اصلی رفت
با دیدن آقای لی کنارش نشست
" همه چی مرتبه ؟"
سری تکون داد
" آره، خوابیده " jk
"خوبه ، فردا ازش بازجویی میکنی ؛ فکر کنن تا حالا فهمیدی اهل زبون ریزیه و این بیشترین تایمی که فرار نکرده موقع بازجویی بزار هر چقدر میخواد زبون بریزه و میون حرفاش کلمه بکش باشه؟"
سر تکون داد و آقای لی ادامه داد
" موقعیت حساسی کوک ، تمام خانواده ها ازش شکایت کردن و اگه اینبار از دستمون فرار کنه معلوم نیست کی بتونیم گیرش بندازیم پس خیلی زیاد مراقبش باش"
_فردای آن روز _ * موقع بازجویی *
سرش به شدت نبض میزد ، کل شب رو بیدار بود و از شدت بی خوابی چشماش رنگ خون به خودشون گرفته بودن
ماگ قهوه رو یه نفس سر کشید و در سلول رو باز کرد
نگاه متعجبش رو دید و لب زد :
" یکم بیا بیرون، سلول سرده" jk
با لبخند از روی تخت بلند شد و از سلول بیرونرفت ، کش و قوسی به بدنش داد و کفشاش رو از پاش در آورد و گوشه ی کاناپه ای که اونجا بود انداخت
برگشت سمت جئون با دیدن نگاهی سوالی اون جا خورد
" چطور این همه با این کفشا دویدی؟" jk
" نمیدونم ، اما پاهام خیلی درد میکنه "
آروم از روی صندلی بلند شد و سمتش رفت
روی زانو هاش نشست و مچ پاش رو روی زانوش گذاشت ، زخم و کبودی داشت
" خیلی درد داره ؟" jk
آروم سر تکون داد
" از این به بعد نپوش" jk
بی حرف سر تکون داد و مچ پاش رو برداشت و روی زمین گذاشت
کم اتاق رو دور زد و با شیطنت روی لبه میز کارش نشست
" چیکار میکنی؟"
"سوابق شیطنت تورو بررسی میکنم" jk
خندید و روی پاهای جئون نشست ، این حرکتش دور از چشم جئون نموند و آبرویی بالا انداخت
" صندلی هست اون گوشه " jk
نیشخند شیطونی گوشه لبش نشست
" صندلی به اندازه پاهای تو نرم نیست "
سری تکون داد و مشغول نگاه کردن به برگه شد ، ناگهان چیزی روی بدنش حس کرد که برگه از دستش افتاد و نگاهش رو به پایین داد
از سلول بیرون اومد و سمت اتاق اصلی رفت
با دیدن آقای لی کنارش نشست
" همه چی مرتبه ؟"
سری تکون داد
" آره، خوابیده " jk
"خوبه ، فردا ازش بازجویی میکنی ؛ فکر کنن تا حالا فهمیدی اهل زبون ریزیه و این بیشترین تایمی که فرار نکرده موقع بازجویی بزار هر چقدر میخواد زبون بریزه و میون حرفاش کلمه بکش باشه؟"
سر تکون داد و آقای لی ادامه داد
" موقعیت حساسی کوک ، تمام خانواده ها ازش شکایت کردن و اگه اینبار از دستمون فرار کنه معلوم نیست کی بتونیم گیرش بندازیم پس خیلی زیاد مراقبش باش"
_فردای آن روز _ * موقع بازجویی *
سرش به شدت نبض میزد ، کل شب رو بیدار بود و از شدت بی خوابی چشماش رنگ خون به خودشون گرفته بودن
ماگ قهوه رو یه نفس سر کشید و در سلول رو باز کرد
نگاه متعجبش رو دید و لب زد :
" یکم بیا بیرون، سلول سرده" jk
با لبخند از روی تخت بلند شد و از سلول بیرونرفت ، کش و قوسی به بدنش داد و کفشاش رو از پاش در آورد و گوشه ی کاناپه ای که اونجا بود انداخت
برگشت سمت جئون با دیدن نگاهی سوالی اون جا خورد
" چطور این همه با این کفشا دویدی؟" jk
" نمیدونم ، اما پاهام خیلی درد میکنه "
آروم از روی صندلی بلند شد و سمتش رفت
روی زانو هاش نشست و مچ پاش رو روی زانوش گذاشت ، زخم و کبودی داشت
" خیلی درد داره ؟" jk
آروم سر تکون داد
" از این به بعد نپوش" jk
بی حرف سر تکون داد و مچ پاش رو برداشت و روی زمین گذاشت
کم اتاق رو دور زد و با شیطنت روی لبه میز کارش نشست
" چیکار میکنی؟"
"سوابق شیطنت تورو بررسی میکنم" jk
خندید و روی پاهای جئون نشست ، این حرکتش دور از چشم جئون نموند و آبرویی بالا انداخت
" صندلی هست اون گوشه " jk
نیشخند شیطونی گوشه لبش نشست
" صندلی به اندازه پاهای تو نرم نیست "
سری تکون داد و مشغول نگاه کردن به برگه شد ، ناگهان چیزی روی بدنش حس کرد که برگه از دستش افتاد و نگاهش رو به پایین داد
۴۰.۱k
۱۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.