چند پارتی تهیونگـــ4
پارت اخر...
روز هفتم بود که داشت این کتاب رو میخوند.. ات به خونش اومده بود و منتظرش بود تا کتاب رو تموم کنه.. واقعا در تعجب بود که چرا شخصیت و خصوصیات فلیکس شبیه خودشه.. شاید هم فقط اینطور فکر میکرد.. بیخیال افکارش شد.. کتاب رو بست و با احترام تحویل دخترک مقابلش داشت.. شاید بهتر بود که میپرسید چرا شخصیت فلیکس شبیه خودشه.. تصمیم گرفت فعلا هیچی نگه..
_مادام نوشته های شما واقعا احساسی و پر معنا بودن و من رو شگفت زده کردن.. مطمئنم اگه چاپ شه سریعا محبوب میشه..
ات موهای طلایی رنگشو پشت گوشش داد و لبخند ارومی زد...
+من قرار نیست چاپش کنم، موسیو...
با تعجب بهش خیره شده بود.. معنی حرفاش رو درک نمیکرد.. نمیخواد چاپش کنه؟.. پس چرا نوشته؟..
با افکار مغزش کنار اومد و تصمیم گرفت سوالش رو بپرسه..
_معذرت میخوام مادام.. ولی اگه نمیخواین چاپش کنین چرا به این زیبایی نوشتینش؟..
+این ی نامه ی اعترافه...درسته خیلی طولانیه، ولی باخودم گفتم اعتراف کردن ب یک نویسنده، باید در شان خودش باشه..
_اوه لیدی...میتونم بگم، منو یاد "اهو و ماشین" میندازی؟
هانیول ک تا الان نمیدونست چرا همچین اسم قدیمی ای داره، چشمهاش چهارتا شد...دفتر خاطرات مامان بزرگشو کنار گذاشت و ب فلیکس، دوست پسرش، خیره شد...
_ا-این، ا-این همه ی کتابهایی ک واسم خریدی قشنگتر بود، فلیکسی....
با همکاریه @olewr
روز هفتم بود که داشت این کتاب رو میخوند.. ات به خونش اومده بود و منتظرش بود تا کتاب رو تموم کنه.. واقعا در تعجب بود که چرا شخصیت و خصوصیات فلیکس شبیه خودشه.. شاید هم فقط اینطور فکر میکرد.. بیخیال افکارش شد.. کتاب رو بست و با احترام تحویل دخترک مقابلش داشت.. شاید بهتر بود که میپرسید چرا شخصیت فلیکس شبیه خودشه.. تصمیم گرفت فعلا هیچی نگه..
_مادام نوشته های شما واقعا احساسی و پر معنا بودن و من رو شگفت زده کردن.. مطمئنم اگه چاپ شه سریعا محبوب میشه..
ات موهای طلایی رنگشو پشت گوشش داد و لبخند ارومی زد...
+من قرار نیست چاپش کنم، موسیو...
با تعجب بهش خیره شده بود.. معنی حرفاش رو درک نمیکرد.. نمیخواد چاپش کنه؟.. پس چرا نوشته؟..
با افکار مغزش کنار اومد و تصمیم گرفت سوالش رو بپرسه..
_معذرت میخوام مادام.. ولی اگه نمیخواین چاپش کنین چرا به این زیبایی نوشتینش؟..
+این ی نامه ی اعترافه...درسته خیلی طولانیه، ولی باخودم گفتم اعتراف کردن ب یک نویسنده، باید در شان خودش باشه..
_اوه لیدی...میتونم بگم، منو یاد "اهو و ماشین" میندازی؟
هانیول ک تا الان نمیدونست چرا همچین اسم قدیمی ای داره، چشمهاش چهارتا شد...دفتر خاطرات مامان بزرگشو کنار گذاشت و ب فلیکس، دوست پسرش، خیره شد...
_ا-این، ا-این همه ی کتابهایی ک واسم خریدی قشنگتر بود، فلیکسی....
با همکاریه @olewr
۲۹.۶k
۰۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.