پارت 50
و یه تصویر مبهم!
چشم هام رو محکم بهم فشردم و جیغی از درد کشیدم. چشمهام
رو که باز کردم، نگاهم به یه سری عکس روی میز افتاد. به
سمتشون رفتم، سرم هنوز تیر میکشید! روی مبل نشستم و
عکسها رو برداشتم. با دیدن عکسها قلبم ایستاد. نه، نه! این
امکان نداره، غیره ممکنه! توی تمام عکسها، جیمین
همراه یه
زن و یه بچه بود؛ توی یه عکس همدیگه رو عاشقانه بغل کرده
بودن. ورق زدم.
داغی اشک، چشمهام رو میسوزوند و نفسم به شمارش افتاد. یه
پسر بچه، توی بغل جیمین
بود و اون زن هم کنار جیمین
ایستاده بود و میخندید
دست هام لرزیدن و عکسها رو زمین افتادن؛ سرم تیر شدیدی
کشید و یه تصویر یادم اومد.
جیمین
روی صندلی و لیا... نه! لیا روی پاهاش بود و در
حال بوسیدنش بود.
دست هام رو روی گوشهام گذاشتم و جیغ کشیدم:
- چرا جیمین
، چرا؟
دیوانه وار جیغ میکشیدم و اشکهام می ریختن. خیانت درد
آسونی بود؟ اون هم برای من؛ یه دختر نوزده ساله؟ گول
خوردن و بازیچه شدن آسونه؟ نه، نه، نه!
دو زانو روی زمین نشستم. بغضم شکست و از ته دل زجه زدم؛
برای بیگناهیم، برای بازیچه شدنم؛ برای قلبم که نابود شده.
حاال یادم اومد که اون دختر، جولیا نبوده و لیا بوده؛ همون
جادوگر!
همونطوری که داشتم زجه میزدم، با دیدن دوتا کفش براق
روبه روم؛ در حالی که دستهام رو گوشهام بود، سرم رو بالا
آوردم و به صاحب اون کفشها نگاه کردم. دیدمش، خوده
نامردش بود!
با دیدن نگاهم، وحشتزده خواست به سمتم بیاد که دستم رو جلو
صورتم گذاشتم و جیغ کشیدم.
ت:نیا..... جلو نیا
چشم هام رو محکم بهم فشردم و جیغی از درد کشیدم. چشمهام
رو که باز کردم، نگاهم به یه سری عکس روی میز افتاد. به
سمتشون رفتم، سرم هنوز تیر میکشید! روی مبل نشستم و
عکسها رو برداشتم. با دیدن عکسها قلبم ایستاد. نه، نه! این
امکان نداره، غیره ممکنه! توی تمام عکسها، جیمین
همراه یه
زن و یه بچه بود؛ توی یه عکس همدیگه رو عاشقانه بغل کرده
بودن. ورق زدم.
داغی اشک، چشمهام رو میسوزوند و نفسم به شمارش افتاد. یه
پسر بچه، توی بغل جیمین
بود و اون زن هم کنار جیمین
ایستاده بود و میخندید
دست هام لرزیدن و عکسها رو زمین افتادن؛ سرم تیر شدیدی
کشید و یه تصویر یادم اومد.
جیمین
روی صندلی و لیا... نه! لیا روی پاهاش بود و در
حال بوسیدنش بود.
دست هام رو روی گوشهام گذاشتم و جیغ کشیدم:
- چرا جیمین
، چرا؟
دیوانه وار جیغ میکشیدم و اشکهام می ریختن. خیانت درد
آسونی بود؟ اون هم برای من؛ یه دختر نوزده ساله؟ گول
خوردن و بازیچه شدن آسونه؟ نه، نه، نه!
دو زانو روی زمین نشستم. بغضم شکست و از ته دل زجه زدم؛
برای بیگناهیم، برای بازیچه شدنم؛ برای قلبم که نابود شده.
حاال یادم اومد که اون دختر، جولیا نبوده و لیا بوده؛ همون
جادوگر!
همونطوری که داشتم زجه میزدم، با دیدن دوتا کفش براق
روبه روم؛ در حالی که دستهام رو گوشهام بود، سرم رو بالا
آوردم و به صاحب اون کفشها نگاه کردم. دیدمش، خوده
نامردش بود!
با دیدن نگاهم، وحشتزده خواست به سمتم بیاد که دستم رو جلو
صورتم گذاشتم و جیغ کشیدم.
ت:نیا..... جلو نیا
۴.۴k
۱۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.