صلام:) ی ۴پارتی از تهیونگ...
مافیا....۱/۴
........
دیگ خسته شده بودم پدرم هر روز بدهکاری هاش بیشترو بیشتر میشدن....
من ی زندگی بی معنی دارم...بزارین خودمو معرفی کنم من مینسو ام الان ۱۸ سالمه ۸ سال پیش وقتی ۱۰سالم بود مامانم رو از دس دادم و الان فقط پدرم هس ک اونم انقدر بدهکاری داره تازه ب کی؟ب بزرگترین باند مافیا....
امروز فراره اون باند مافیا بیان اینجا و در قبال بدهکاری های پدرم ازش ی چیزی درخواس کنن.....
(تهیونگ -مینسو+پدر÷)
+اون مافیاعه اومد و ب بادیگارداش گف ک بیرون منتظر باشن..
-من چندین ساله جانسه(جانسه پدره مینسو عه) رو میشناسم و خیلی بهم بدهکاری داره من اون دخترش رو میشناسم ولی ن ب خوبی...امروز میخوام از فرصت استفاده کنم...
÷س..سلام
-سلام(سرد)
÷خب بفرمایین
-ممنون....خب گفتم ک در قبال بدهکاری هات ازت ی چیزی میگیرم
÷خب هرچی باشه قبوله
-هرچی؟
÷بله
-هیممم....در قبال این بدهکاری ها من با دخترت ازدواج میکنم و ت هم ب زندگیت ادامه میدی..
÷چ...چی
÷مینسو تنها داراییم بود اونم مافیا نمی تونستم دخترم هم از دس بدم ولی چ کار کنم اگ ندم من و مینسو رو میکشه ...
+وقتی اون پسره اینو گف ی لحظه مغزم هنگ کرد و یهو گفتم ...امکان نداره ....
÷مینسو دخترم گوش کن...ت با تهیونگ ازدواج میکنی و اینطوری جونت در امانه
+ولی بابا...(بغض)
÷ولی نداره دخترم
+یعنی چی؟چرا؟الان من ب زور با اون پسره ازدواج میکنم؟با ی مافیا؟مگ گناهم چی بود؟من کلی رویا دارم...
-خب قبول میکنی یا ن
÷قبوله
+بغضم گرفته بود اما اجازه نمیدادم اشکام خودشو تویه چشام راه بده....
-خب من مینسو رو با خودم میبرم.....
+با پدرم خدافظی کردم و سوار وون شخصی اون پسره ک فک کنم اسمش تهیونگ بود شدیم.....
........
دیگ خسته شده بودم پدرم هر روز بدهکاری هاش بیشترو بیشتر میشدن....
من ی زندگی بی معنی دارم...بزارین خودمو معرفی کنم من مینسو ام الان ۱۸ سالمه ۸ سال پیش وقتی ۱۰سالم بود مامانم رو از دس دادم و الان فقط پدرم هس ک اونم انقدر بدهکاری داره تازه ب کی؟ب بزرگترین باند مافیا....
امروز فراره اون باند مافیا بیان اینجا و در قبال بدهکاری های پدرم ازش ی چیزی درخواس کنن.....
(تهیونگ -مینسو+پدر÷)
+اون مافیاعه اومد و ب بادیگارداش گف ک بیرون منتظر باشن..
-من چندین ساله جانسه(جانسه پدره مینسو عه) رو میشناسم و خیلی بهم بدهکاری داره من اون دخترش رو میشناسم ولی ن ب خوبی...امروز میخوام از فرصت استفاده کنم...
÷س..سلام
-سلام(سرد)
÷خب بفرمایین
-ممنون....خب گفتم ک در قبال بدهکاری هات ازت ی چیزی میگیرم
÷خب هرچی باشه قبوله
-هرچی؟
÷بله
-هیممم....در قبال این بدهکاری ها من با دخترت ازدواج میکنم و ت هم ب زندگیت ادامه میدی..
÷چ...چی
÷مینسو تنها داراییم بود اونم مافیا نمی تونستم دخترم هم از دس بدم ولی چ کار کنم اگ ندم من و مینسو رو میکشه ...
+وقتی اون پسره اینو گف ی لحظه مغزم هنگ کرد و یهو گفتم ...امکان نداره ....
÷مینسو دخترم گوش کن...ت با تهیونگ ازدواج میکنی و اینطوری جونت در امانه
+ولی بابا...(بغض)
÷ولی نداره دخترم
+یعنی چی؟چرا؟الان من ب زور با اون پسره ازدواج میکنم؟با ی مافیا؟مگ گناهم چی بود؟من کلی رویا دارم...
-خب قبول میکنی یا ن
÷قبوله
+بغضم گرفته بود اما اجازه نمیدادم اشکام خودشو تویه چشام راه بده....
-خب من مینسو رو با خودم میبرم.....
+با پدرم خدافظی کردم و سوار وون شخصی اون پسره ک فک کنم اسمش تهیونگ بود شدیم.....
۲۷.۱k
۰۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.