DOCTORS OF GONGILL🥼part 81
جی هیون از پنجره ی اتاق مهمان به شهر خیره شده بود. سئول از ان باال خیلی قشنگ بود.
برج نامسان از شرق ساختمان معلوم بود و مدرخشید.
ناگهان سری روی شانه ی جی هیون نشست. یونگی سرش را روی شانه ی جی هیون گذاشته
بود و چشمانشان را بسته بود.
_ نمیتونی بگی چی شده؟
یونگی در همان حالت سرش را تکان داد که یعنی نه.
جی هیون دیگر چیزی نپرسید و کنجکاوی نکرد. یونگی دست هایش را ارام دور جی هیون
حلقه کرد. جی هیون دست هایش را روی دست های یونگی گذاشت و نوازششان کرد. یونگی
سرش را داخل گردن جی هیون مخفی کرد و نفس عمیقی کشید.
--
جی هیون روی تخت دراز کشیده بود و سعی میکرد بخوابد. یونگی ارام وارد اتاقش شد و
پاورچین پاورچین روی تخت خزید و خودش را داخل بغل جی هیون جا کرد. جی هیون
لبخندی زد و ارام چشمانش را باز کرد. یونگی کمی پایین رفت و سرش را داخل قفسه ی سینه
جی هیون فرو کرد و گفت: بیدارت کردم؟
_ نه.
یونگی لبخند رضایت مندی زد و گفت: قلبت خیلی خوشگل میزنه.
جی هیون کمی خجالت کشید و گفت: خیلی میو میو میکنی.
یونگی دیگر چیزی نگفت و خوابید.
--
جی هیون در حال خورد کردن گوجه و هویج بود تا چیزی بغیر از رامیون برای ناهار درست
کند. در همین حال دست هایی دورش پیچید. جی هیون جا خورد و گفت: چیکار میکنی؟!
یونگی خندید و گفت: بغلت میکنم.
جی هیون برگشت و دست های یونگی را از دورش باز کرد.
_ یونگی شی یکم برای این کارا بزرگ نشدی؟
و برگشت و به خورد کردن سبزیجات ادامه داد. یونگی چانه اش را روی کتف جی هیون
گذاشت و به تخته خیره شد. جی هیون شانه اش را تکان داد تا یونگی چانه اش را بردارد اما
یونگی دوباره چانه اش را روی کتف جی هیون گذاشت.
جی هیون چند بار ان کار را تکرار کرد و یونگی هم به کارش ادامه داد.
جی هیون با عصبانیت برگشت تا دلیل اویزان بودن یونگی را بپرسد اما یونگی این فرصت را نداد و بوسه ی سریعی روی لب هایش گذاشت.
جی هیون بعد از این که شوک در امد، گفت: ببینم تو چته؟!
یونگی شانه باال انداخت و گفت: مگه چیشده؟
_ یه چیزی شده یونگی. به نظر میاد داری ازم خداحافظی میکنی.
یونگی ارام سرش را به چپ و راست تکان داد و ارام جی هیون را بغل کرد.
+ اینطور نیست.
_ خوبه.
برج نامسان از شرق ساختمان معلوم بود و مدرخشید.
ناگهان سری روی شانه ی جی هیون نشست. یونگی سرش را روی شانه ی جی هیون گذاشته
بود و چشمانشان را بسته بود.
_ نمیتونی بگی چی شده؟
یونگی در همان حالت سرش را تکان داد که یعنی نه.
جی هیون دیگر چیزی نپرسید و کنجکاوی نکرد. یونگی دست هایش را ارام دور جی هیون
حلقه کرد. جی هیون دست هایش را روی دست های یونگی گذاشت و نوازششان کرد. یونگی
سرش را داخل گردن جی هیون مخفی کرد و نفس عمیقی کشید.
--
جی هیون روی تخت دراز کشیده بود و سعی میکرد بخوابد. یونگی ارام وارد اتاقش شد و
پاورچین پاورچین روی تخت خزید و خودش را داخل بغل جی هیون جا کرد. جی هیون
لبخندی زد و ارام چشمانش را باز کرد. یونگی کمی پایین رفت و سرش را داخل قفسه ی سینه
جی هیون فرو کرد و گفت: بیدارت کردم؟
_ نه.
یونگی لبخند رضایت مندی زد و گفت: قلبت خیلی خوشگل میزنه.
جی هیون کمی خجالت کشید و گفت: خیلی میو میو میکنی.
یونگی دیگر چیزی نگفت و خوابید.
--
جی هیون در حال خورد کردن گوجه و هویج بود تا چیزی بغیر از رامیون برای ناهار درست
کند. در همین حال دست هایی دورش پیچید. جی هیون جا خورد و گفت: چیکار میکنی؟!
یونگی خندید و گفت: بغلت میکنم.
جی هیون برگشت و دست های یونگی را از دورش باز کرد.
_ یونگی شی یکم برای این کارا بزرگ نشدی؟
و برگشت و به خورد کردن سبزیجات ادامه داد. یونگی چانه اش را روی کتف جی هیون
گذاشت و به تخته خیره شد. جی هیون شانه اش را تکان داد تا یونگی چانه اش را بردارد اما
یونگی دوباره چانه اش را روی کتف جی هیون گذاشت.
جی هیون چند بار ان کار را تکرار کرد و یونگی هم به کارش ادامه داد.
جی هیون با عصبانیت برگشت تا دلیل اویزان بودن یونگی را بپرسد اما یونگی این فرصت را نداد و بوسه ی سریعی روی لب هایش گذاشت.
جی هیون بعد از این که شوک در امد، گفت: ببینم تو چته؟!
یونگی شانه باال انداخت و گفت: مگه چیشده؟
_ یه چیزی شده یونگی. به نظر میاد داری ازم خداحافظی میکنی.
یونگی ارام سرش را به چپ و راست تکان داد و ارام جی هیون را بغل کرد.
+ اینطور نیست.
_ خوبه.
۲۸.۸k
۰۸ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.