خاطره ی دبیرستان
خاطره ی دبیرستان
پارت۱۱
ویو ا/ت
صبح از حموم در اومده بودم جلو آینه نشسته بودم بازم فکرم پیش لیا و یوجین بود
ندیمه: خانم؟
ا/ت: بله
ندیمه: برای امشب آماده باشید پدر ارباب قرار بیان
ا/ت: پدر ارباب؟
ندیمه: بله خانم
ا/ت: چرا من باید آماده باشم من و پدر ارباب چه ربطی به هم داریم؟
ندیمه: خانم پدر ارباب فهمیدن شما کی هستین میخوان شما رو ببینن
ا/ت: من نمیام همین جا میمونم اصلا نمیخوام حتی قیافشون رو ببینم (کمی داد)
کوک: اینجا چخبر؟(داد)
ندیمه: ارباب (تعظیم)
کوک: تو برو ( اشاره به ندیمه)
ندیمه: بله ارباب
کوک: چخبرته عمارت رو گذاشتی رو سرت(کمی داد و عصبی)
ا/ت: خوب کاری میکنم به تو چه اصلأ (جدی)
کوک : به من چه اره اون سری رو خوب یادته الان یه کاری میکنم فردا دو قلو بیاری(داد بلند)
راستش ترسیدم زیادی ترسیدم نمیتونستم چی بگم
کوک: جواب منو بده یا ترسیدی ؟(پوزخندی)
ا/ت: ولم کن من میخوام برم(جدی)
کوک: چرا نمیفهمی اول و آخرت همین جاست تو اون گوشت فرو کن تو مال منی مال من(عربده)
حالا عصر آماده شو نمیخوام پدرم فکر کنه دختر خوبی نیستی میخوام اشتباهش رو بفهمه چرا سال ها پیش منو از تو جدا کرده
این حرفش رو زد در اتاق و بست رفت دستام رو گذاشتم دو طرف سرم لعنتی ها خدا ازتون نگذره یوجین پس تو کجایی؟
____
ویو یوجین
داشتم پرونده های شرکت رو جمع بندی میکردم که
_:قربان پیدا شد
یوجین: پس پیداش کردین کجاست؟(سرد)
_:ایشون تو ژاپن هستن
یوجین: هه... پس برده ژاپن کور خوندی جئون فکر کرده ا/ت رو ببر اونجا نمیتونم بفهمم کجاست آفرین( شروع به دست زدن)
_:فقط قربان
یوجین: چیه؟
_: از اون جایی که فهمیدیم پدر شونم میخوان برن اونجا
یوجین: پس پدرشم میره فردا صبح برای ژاپن بلیط بگیر
_: چشم قربان
___
ویو ا/ت
لباسی که آورده بودن برام رو به زور تنم کردن
تو آینه به خودم نگاه کردم خوشگل بودم ولی که چی زندگیم داره روز به روز بدبخت تر میشه
کوک: آماده ای؟ ، او خوشگل شدی پرنسس
ا/ت: هوم ممنونم(کمی سرد)
رفتیم پایین که...
ادامه دارد...
پارت۱۱
ویو ا/ت
صبح از حموم در اومده بودم جلو آینه نشسته بودم بازم فکرم پیش لیا و یوجین بود
ندیمه: خانم؟
ا/ت: بله
ندیمه: برای امشب آماده باشید پدر ارباب قرار بیان
ا/ت: پدر ارباب؟
ندیمه: بله خانم
ا/ت: چرا من باید آماده باشم من و پدر ارباب چه ربطی به هم داریم؟
ندیمه: خانم پدر ارباب فهمیدن شما کی هستین میخوان شما رو ببینن
ا/ت: من نمیام همین جا میمونم اصلا نمیخوام حتی قیافشون رو ببینم (کمی داد)
کوک: اینجا چخبر؟(داد)
ندیمه: ارباب (تعظیم)
کوک: تو برو ( اشاره به ندیمه)
ندیمه: بله ارباب
کوک: چخبرته عمارت رو گذاشتی رو سرت(کمی داد و عصبی)
ا/ت: خوب کاری میکنم به تو چه اصلأ (جدی)
کوک : به من چه اره اون سری رو خوب یادته الان یه کاری میکنم فردا دو قلو بیاری(داد بلند)
راستش ترسیدم زیادی ترسیدم نمیتونستم چی بگم
کوک: جواب منو بده یا ترسیدی ؟(پوزخندی)
ا/ت: ولم کن من میخوام برم(جدی)
کوک: چرا نمیفهمی اول و آخرت همین جاست تو اون گوشت فرو کن تو مال منی مال من(عربده)
حالا عصر آماده شو نمیخوام پدرم فکر کنه دختر خوبی نیستی میخوام اشتباهش رو بفهمه چرا سال ها پیش منو از تو جدا کرده
این حرفش رو زد در اتاق و بست رفت دستام رو گذاشتم دو طرف سرم لعنتی ها خدا ازتون نگذره یوجین پس تو کجایی؟
____
ویو یوجین
داشتم پرونده های شرکت رو جمع بندی میکردم که
_:قربان پیدا شد
یوجین: پس پیداش کردین کجاست؟(سرد)
_:ایشون تو ژاپن هستن
یوجین: هه... پس برده ژاپن کور خوندی جئون فکر کرده ا/ت رو ببر اونجا نمیتونم بفهمم کجاست آفرین( شروع به دست زدن)
_:فقط قربان
یوجین: چیه؟
_: از اون جایی که فهمیدیم پدر شونم میخوان برن اونجا
یوجین: پس پدرشم میره فردا صبح برای ژاپن بلیط بگیر
_: چشم قربان
___
ویو ا/ت
لباسی که آورده بودن برام رو به زور تنم کردن
تو آینه به خودم نگاه کردم خوشگل بودم ولی که چی زندگیم داره روز به روز بدبخت تر میشه
کوک: آماده ای؟ ، او خوشگل شدی پرنسس
ا/ت: هوم ممنونم(کمی سرد)
رفتیم پایین که...
ادامه دارد...
۱۶.۹k
۲۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.