زندگی یک مافیا پارت ۴
ویو جیمین
با آلارم گوشیم از خواب بیدارشدم رفتم حمام همش فکر میکردم که لونا چی میخواد بهبه بگه
لوناویوبا آلارم گوشیم بیدار شدم دیدم ۷ صبحه رفتم حمام اومدم
پرش زمانی به ساعت ۵
لوناویو
دیگه رفتم حاضر شدم یک لباس باز مشکی شیک پوشیدم کفش های پاشنه بلدمم که پوشیدم آرایش ملایم و مو هام هم بافتم
(عکسشو میزارم)
ویو جیمین
رفتم آماده شودم یک کت شلوار شیک پوشیدم عطر تلخمم که زدم و رفتم به همون آدرسی کافه ای که لونا برام فرستاد
ویو لونا
رفتم کافه که دیدم جیمین نشته و منتظره منه رفتم روبه روش نشستم و
لونا:سلام
جیمین:سلام
لونا:درباره ی چیزی که میخواستم بگم خوب .من.منمن
جیمین:من چی بگو دیگه
لونا:من ۵ ساله که عاشقت شدم
جیمین تعجب کرد
جیمین:چی داری مگی
لونا :آره میدونم دوست دختر داری ولی
حرف لونارو قعط کرد و گفت
جیمین:من دوست دختر دارم و من عاشق تو نیستم و ازت بابت این حرفت متنفرممممم
(با داد)
جیمین رفت و لونا توی کافه داشت گریه میکرد
و اونم با پایه پیاده داشت راه میرفت که بارون گرفت لبای لونا چون باز بود داشت یخ میزد که چند مرد افتادن دنبالش و مست بودن
لونا داشت بدو بدو فرار میکرد که یک ماشین خوشگل مشکی دید(عکشو میزارم)
اونجا یک آقا بود که تکیه داده بود به ماشین توی هوای بارونی واقعا جذاب بود
لونا: خواهش میکنم آقا کمکم کنید چند نفر آمدن دنبالم
اون چنتا آدم مست هم به اون مرد و لونا رسیدند
اون مرد اسلحه اش رو در آورد و همه فرار کردن
یول:الان جات آمنه اسمت چیه
لونا:من لونا هستم
یول:منن یول هستم
لونا:میگم یول خوب چطوری بگم میدونم این بده ولی میتونی منو ببری خونم
یول:آره هر چند که فقط اسم های هم دیگه ر. میدونیم ولی باشه
سوار ماشین شدن و لونا خوابش برد
ویو یول
دیدم لونا خوابیده اون واقعا خوشگله خیلی هم خوشگله فکر کنم عاشقش شدم واسه ی همین اونرو به عمارت خودم میبیرم
لوناویو
لز خواب بیدار شدم دیدم روی تخت خودم نیستم اینجا کجاست یهو یول اومد
یول:چه عجب بیدار شدی ساعت ۱۲ هست
لونا:اینجا چه خبره چرا من اینجام
یول انگشتشو روی لب لونا گذاشت و گفت
یول:خیلی خوشگلی
لوناتوی ذهنش:لعنتی خیلی جذابه یعنی عاشقش شدم
یول:تو خیلی زیبای راستشو بگو دوست پسر داری یا نه
لونا:ن.نه
یول:خیل خوب پس شب سختی داری
لونا:چرا منو آوردی اینجا
یول:چون همون اول عاشقت شدم
شب شد اما لونا هم چنان روی تختش بود و التماس میکرد که بره بیرون اما در قفل بود
یهو یول اومد
و لونارو برآید استایل بغل کرد و انداختش رو تخت و روش خیمه زد و........
یاع یاع بد جایی تمومش کردم یاع یاع
خوب شرط داره برای پارت بعد
۹لایک
۱۰ کامنت
با آلارم گوشیم از خواب بیدارشدم رفتم حمام همش فکر میکردم که لونا چی میخواد بهبه بگه
لوناویوبا آلارم گوشیم بیدار شدم دیدم ۷ صبحه رفتم حمام اومدم
پرش زمانی به ساعت ۵
لوناویو
دیگه رفتم حاضر شدم یک لباس باز مشکی شیک پوشیدم کفش های پاشنه بلدمم که پوشیدم آرایش ملایم و مو هام هم بافتم
(عکسشو میزارم)
ویو جیمین
رفتم آماده شودم یک کت شلوار شیک پوشیدم عطر تلخمم که زدم و رفتم به همون آدرسی کافه ای که لونا برام فرستاد
ویو لونا
رفتم کافه که دیدم جیمین نشته و منتظره منه رفتم روبه روش نشستم و
لونا:سلام
جیمین:سلام
لونا:درباره ی چیزی که میخواستم بگم خوب .من.منمن
جیمین:من چی بگو دیگه
لونا:من ۵ ساله که عاشقت شدم
جیمین تعجب کرد
جیمین:چی داری مگی
لونا :آره میدونم دوست دختر داری ولی
حرف لونارو قعط کرد و گفت
جیمین:من دوست دختر دارم و من عاشق تو نیستم و ازت بابت این حرفت متنفرممممم
(با داد)
جیمین رفت و لونا توی کافه داشت گریه میکرد
و اونم با پایه پیاده داشت راه میرفت که بارون گرفت لبای لونا چون باز بود داشت یخ میزد که چند مرد افتادن دنبالش و مست بودن
لونا داشت بدو بدو فرار میکرد که یک ماشین خوشگل مشکی دید(عکشو میزارم)
اونجا یک آقا بود که تکیه داده بود به ماشین توی هوای بارونی واقعا جذاب بود
لونا: خواهش میکنم آقا کمکم کنید چند نفر آمدن دنبالم
اون چنتا آدم مست هم به اون مرد و لونا رسیدند
اون مرد اسلحه اش رو در آورد و همه فرار کردن
یول:الان جات آمنه اسمت چیه
لونا:من لونا هستم
یول:منن یول هستم
لونا:میگم یول خوب چطوری بگم میدونم این بده ولی میتونی منو ببری خونم
یول:آره هر چند که فقط اسم های هم دیگه ر. میدونیم ولی باشه
سوار ماشین شدن و لونا خوابش برد
ویو یول
دیدم لونا خوابیده اون واقعا خوشگله خیلی هم خوشگله فکر کنم عاشقش شدم واسه ی همین اونرو به عمارت خودم میبیرم
لوناویو
لز خواب بیدار شدم دیدم روی تخت خودم نیستم اینجا کجاست یهو یول اومد
یول:چه عجب بیدار شدی ساعت ۱۲ هست
لونا:اینجا چه خبره چرا من اینجام
یول انگشتشو روی لب لونا گذاشت و گفت
یول:خیلی خوشگلی
لوناتوی ذهنش:لعنتی خیلی جذابه یعنی عاشقش شدم
یول:تو خیلی زیبای راستشو بگو دوست پسر داری یا نه
لونا:ن.نه
یول:خیل خوب پس شب سختی داری
لونا:چرا منو آوردی اینجا
یول:چون همون اول عاشقت شدم
شب شد اما لونا هم چنان روی تختش بود و التماس میکرد که بره بیرون اما در قفل بود
یهو یول اومد
و لونارو برآید استایل بغل کرد و انداختش رو تخت و روش خیمه زد و........
یاع یاع بد جایی تمومش کردم یاع یاع
خوب شرط داره برای پارت بعد
۹لایک
۱۰ کامنت
۱.۳k
۰۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.